بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات خفته | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات خفته

بریده‌هایی از کتاب خاطرات خفته

انتشارات:نشر داهی
امتیاز:
۳.۳از ۱۸ رأی
۳٫۳
(۱۸)
اغلب از جای خالی آدم‌ها می‌ترسیدم. این خلأ و سرگیجه را وقتی تنها بودم احساس نمی‌کردم، بلکه درست پس از ملاقات با برخی افراد بود که به سراغم می‌آمد. برای اطمینان دادن به خودم می‌گفتم: "حتماً فرصتی برای قال گذاشتن‌شان دست خواهد داد." نمی‌دانستی چند نفر از همین آدم‌ها قرار است تو را با خود تا کجاها بکشانند؛ در سراشیبی‌های لغزان...
Shirin Rassam
کاش می‌شد دوباره در همان ساعت‌ها، همان محل‌ها، حالت‌ها و موقعیت‌هایی زیست که قبلاً زندگی کرده بودیم، ولی خیلی بهتر از بار اول، بدون اشتباهات، اشکال‌ها و اوقات مرده... می‌شد شبیه پاک‌نویس کردن یک متن پر از قلم‌خوردگی...
هر چیز که در جستن آنی،آنی
به لطف برخی از همین سکوت‌هاست که زندگی می‌کنیم.
ا.م
حال با گذشت نیم‌قرن، تک‌وتوک آدم‌هایی که به‌نوعی نشانه و تاریخ مبدأ مراحل زندگی‌تان بوده‌اند، ناپدید شده‌اند، وانگهی از خودم می‌پرسم، چقدر احتمال دارد که آن آدم‌ها بین تصویر محوی که از یک مرد جوان دارند (مردی که حتا اسمش را هم نمی‌توانند بگویند) با چیزی که الان هستید، ارتباطی بیابند؟ چند نفرشان؟
fuzzy
کاش می‌شد دوباره در همان ساعت‌ها، همان محل‌ها، حالت‌ها و موقعیت‌هایی زیست که قبلاً زندگی کرده بودیم، ولی خیلی بهتر از بار اول، بدون اشتباهات، اشکال‌ها و اوقات مرده... می‌شد شبیه پاک‌نویس کردن یک متن پر از قلم‌خوردگی...
کاربر ۴۲۷۴۸۶۹
بله، کاملاً یادم بود... من جزئیات زندگی خودم را هم یادم است و آدم‌هایی که سعی کرده‌ام فراموش‌شان کنم... خیال می‌کردم می‌توانم از پسش بربیایم، اما آن‌ها، بدون این‌که انتظارش را داشته باشم، ده‌ها سال بعد، در ساعتی از شبانه‌روز و سرِ پیچ یک خیابان، مثل غریق‌هایی دوباره بر روی آب می‌آیند.
Bita 1997
؛ از زورِ گوش دادن به آدم‌ها با بذل بیش‌ترین توجه ممکن، گاه دچار یک دلزدگی آنی می‌شدم و ناگهان می‌خواستم ارتباط را قطع کنم.
fuzzy
ژنویو به من گفت، به‌راحتی می‌شود از دست آدم‌ها خلاص شد. در این خوش‌بینی‌اش با او هم‌عقیده نبودم.
محمدحسین
همیشه فقط کمی صبر لازم است.
محمدحسین
هزاران‌هزار آدم شبیه خودتان، هر روز قدم در هزار راهِ نرفته‌ای می‌گذارند که شما در چندراهی‌های زندگی‌تان آن‌ها را در پیش نگرفتید و خیال کردید تنها یک راه بیش‌تر نیست.
ا.م
از یازده‌سالگی، فرارها نقش مهمی در زندگی‌ام ایفا کرده‌اند؛ فرار از مدرسه‌های شبانه‌روزی، فرار از پاریس با یک قطار شبانه در روزی که قرار بود برای خدمت سربازی، خودم را به پادگان رُیی معرفی کنم، قرارهایی که سرشان حاضر نمی‌شدم، یا جملات روتین و معمول برای پیچاندنِ آدم‌ها: "بمانید، می‌روم سیگار بخرم..."، و آن قولی که ده‌ها بار دادم و هیچ‌وقت بر سر آن نماندم: "الان برمی‌گردم." امروز از بابت آن احساس گناه می‌کنم. هر چقدر هم که آدم درون‌نگر و صاحب وجدانی نباشم، می‌خواهم بدانم که چرا فرار، به‌نوعی، سبک زندگی من شده بود و این وضع تا مدت نسبتاً زیادی، می‌توانم بگویم تا بیست‌ودوسالگی طول کشید.
Mahsa Bi
به‌تدریج که سال‌ها می‌گذرند، احتمالاً آخرش به این می‌رسید که خودتان را از سنگینی تمام بارهایی که می‌کشیدید، از همهٔ افسوس‌های گذشته، خلاص کنید.
ا.م
او را می‌دیدم که آن ته، پشت همان میز همیشگی با سر خم‌شده بر روی یک کتاب باز، نشسته است. به من گفته بود که به‌زور چهار ساعت در شب می‌خوابد.
پویا پانا
آدم اغلب خود را در پاریس تنها می‌بیند؛ مکان‌هایی که گویی به‌محض بازگشت شهر به حال‌وهوای همیشگی و جریان عادی زندگی، مثل غبار ناپدید می‌شوند.
پویا پانا
هزاران‌هزار آدم شبیه خودتان، هر روز قدم در هزار راهِ نرفته‌ای می‌گذارند که شما در چندراهی‌های زندگی‌تان آن‌ها را در پیش نگرفتید و خیال کردید تنها یک راه بیش‌تر نیست.
پویا پانا
هزاران‌هزار آدم شبیه خودتان، هر روز قدم در هزار راهِ نرفته‌ای می‌گذارند که شما در چندراهی‌های زندگی‌تان آن‌ها را در پیش نگرفتید و خیال کردید تنها یک راه بیش‌تر نیست.
بهناز
مدت‌هاست به این باور رسیده‌ام که آدم نمی‌تواند ملاقات‌های واقعی داشته باشد، مگر در خیابان،
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱

حجم

۹۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۹۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۹۰۰
تومان