بریدههایی از کتاب شیرفروش
۳٫۱
(۳۰۸)
برای مطالعه همه قسمتها لطفا نسخه کامل کتاب را خریداری کنید.
منتظر
"بچهها یه چیزی رو توی زندگیتون عوض کنین و بهتون قول میدم بعد از اون همهچیز زندگیتون عوض میشه."
ترمه🍁
اینکه توی حرفات رک باشی یه چیزه و اینکه مغرور باشی و بقیهٔ مردم رو مسخره کنی یه چیز دیگهس.
ترمه🍁
اینکه نباید تا وقتی زنده هستیم خودمان را در یک چهاردیواری تابوتمانند پنهان کنیم و زندهبهگور شویم، اینکه هیچ وجه سیاهی آنقدر بزرگ نیست که بتواند سرنوشت ما را رقم بزند، اینکه همیشه فصلهای جدیدی در زندگی ما وجود خواهند داشت، اینکه باید باورهای قدیمی غلطمان را دور بریزیم و روحمان را پذیرای سمبلها و عجیبترین اتفاقات کنیم، اینکه ما هم باید رازهایمان را، افکارمان را و چیزهایی را که از دست دادهایم برملا کنیم.
ترمه🍁
اینکه تو از چیزی اطلاع داری به این معنی نیست که حتماً باید آن موضوع را جار بزنی و شایعه درست کنی
آیدا
آنموقع نمیدانستم که چیزی بهعنوان تجاوز به حریم شخصی وجود دارد. میتوانستم آن را احساس کنم، یکجور درک مستقیم بود، یکجور معذب شدن از شرایط بهوجودآمده و حضور کنار برخی افراد خاص، ولی آنموقع نمیدانستم معذب شدن هم مهم است، نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید.
ترمه🍁
بنابراین بله، سرت را پایین بینداز، کتابهای قدیمی بخر، کتابهای قدیمی بخوان و آن کتیبههای سفالی قدیمی را واقعاً ارزشمند بدان!
اِیْ اِچْ|
قرار نبود ازدواج مثل یک تخت پر از گل رز، شیرین و اغواکننده باشد. ازدواج یک حکم قطعی بود، یک وظیفهٔ جمعی، یک مسئولیت مهم، یعنی واکنش درست نسبت به افزایش سن، بهوجودآوردن بچههایی با دین و ایمانِ درست، یعنی تعهد و محدودیت و قواعد و پایبندی. این نبود که ازدواج نکنی و بعد از خجالت زرد شوی و بعد مثل یک پیردختر در میان یک اتاق خاکگرفته و فراموششده با حقارت بمیری. او هیچوقت از این عقیده کوتاه نیامد و من هرچه بزرگتر میشدم بیشتر فکر میکردم که آیا او واقعاً تحتتأثیر افکار کهنهاش به آنچه درمورد سرنوشت زنها میگفت اعتقاد داشت یا نه؟
marie45
البته بیشتر از همه آن شرایط را بهخاطر احتمالی بودن رابطهمان تحمل میکردم، یعنی من بهصورت رسمی آنجا زندگی نمیکردم و بهصورت رسمی هم به او متعهد نشده بودم. اگر ما در یک رابطهٔ صحیح و مناسب بودیم و من با او زندگی میکردم و بهصورت رسمی به او متعهد بودم، اولین کاری که میکردم این بود که او را ترک کنم.
ترمه🍁
طبق یک توافقنامهٔ ناگفته ـ که خارجیها آن را نمیفهمند تا زمانیکه این مسأله گریبان خودشان را هم بگیرد ـ همهٔ ما متفقالقول این را فهمیده بودیم که وقتی همه اینجا خودشان را جزو "ما" یا "آنها" میدانند، از "دین آنها" یا "دین ما" میدانند، بهصورت ناگفته همه میدانستند که لازم نیست حرف همهٔ ما یا همهٔ آنها شنیده شود
گیسو
از دست مادرم خسته شده بودم، از طرز زندگیاش که انگار در سیارهٔ دیگری بود و اینکه آنقدر اصرار داشت که من هم با او در همان سیاره زندگی کنم.
Z.a.h.r.a
برای کمی آرامش و نور خورشید و صلح به خاورمیانه رفت
آبـــــان🍊
آنموقع نمیدانستم که چیزی بهعنوان تجاوز به حریم شخصی وجود دارد. میتوانستم آن را احساس کنم، یکجور درک مستقیم بود، یکجور معذب شدن از شرایط بهوجودآمده و حضور کنار برخی افراد خاص، ولی آنموقع نمیدانستم معذب شدن هم مهم است، نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید
گیسو
فضولی در زندگی مردم در محلهٔ ما رونق زیادی داشت. شایعهها از اینطرف به آنطرف در حرکت بودند، میآمدند و میرفتند و بهسمت هدف بعدی حرکت میکردند.
گیسو
چون دخترها بهاندازهٔ کافی انسان نیستند و داستانهایشان چندان شنیدنی نیست.
♡Reyhaneh♡
همینطور وقتی بعضی از مردم شانههایشان را بالا میاندازند و چیزهایی درمورد زندگی میگویند: "آه، خوب تلاشکردن هیچ فایدهای نداره. بهاحتمال زیاد کار نمیکنه و ما نباید اصلاً سعی کنیم و بهجای اون بهتره خودمون رو برای ناامیدی و تلخی آماده کنیم." ولی دوستپسر احتمالی میگوید: "خب، ممکنه کار کنه. من فکر میکنم کار میکنه، پس نظرت چیه سعی کنیم؟" و حتی اگر تلاشش نتیجهای هم ندهد حداقل قبل از اینکه سعی خودش را کرده باشد راهش را بهسمت شکست هموار نکرده است
marie45
در این دنیای انسانهای کوچک از نعمتهای بیشمارمان تشکر نمیکردیم و از نسبی بودنشان شکایت نمیکردیم. این نسبت همان دنیای موقتی بود ـ که حساسیتها در آن فرق داشت؛ جایی که هیچکسی گذشتهای مشابه با شخص دیگری نداشت، حتی اگر یک تاریخچهٔ یکسان داشتند؛ جایی که حساسیتهای یک نفر توسط شخص دیگری بدون توجه زیر پا گذاشته میشدند ـ که مطمئناً با دنیایی که در آن اجزای خام زندگی و واکنشهای ناقص روحی با هم مخلوط میشدند یکسان بود.
ترمه🍁
روش عجیب معلممان و جملاتش دربارهٔ "صدای کوچک"، "زندگی در لحظه"، "رهاکردن اتفاقی که فکر میکنی میافتد". درعینحال یکی از جملاتش در ذهنم ثبت شده بود: "بچهها یه چیزی رو توی زندگیتون عوض کنین و بهتون قول میدم بعد از اون همهچیز زندگیتون عوض میشه."
Naj.fr
البته این تقصیر من نبود. این هم تقصیر من نبود که از او خوشم نمیآمد. نمیشود با کسی فقط از سر تأسف و دلسوزی ارتباط داشت
آیدا
چون مردم اینجا عادت دارند اینجور شایعهها را درست کنند، چون از نظر آنها مردم نمیتوانستند همینطوری بمیرند، نمیتوانستند یک مرگ عادی داشته باشند، دیگر نمیتوانستند بهخاطر یک دلیل طبیعی یا براساس یک حادثه مثل پرتشدن از پنجره بمیرند.
آیدا
اگه بین همهٔ مردم فقط یه نفر عاقل باشه، مقابل جامعهای که همه توی اون دیوونه هستن، اون فرد مطمئناً از طرف جامعه دیوونه حساب میشه، ولی آیا اون فرد واقعاً دیوونهس؟"
Z.a.h.r.a
سگ را کشته بودند، چون آنها را دوست داشت، چون آنها نمیتوانستند تحمل کنند کسی دوستشان داشته باشد، نمیتوانستند بیگناهی، صداقت و خوشرویی را تحمل کنند. باید او را میکشتند.
mrym_ashena
نور و هوا را از ریهام بیرون دادم و برای یک لحظه، فقط برای یک لحظهٔ خیلی کوتاه، تقریباً خندیدم.
sarar-'
بوچر ۱، هانتر ۲، روپر ۳، کلیور ۴، سکستون ۵، میسون ۶، پاپ ۷ و نان ۸ هم اسامی شغلی بودند.
ysalem
. همینطور وقتی بعضی از مردم شانههایشان را بالا میاندازند و چیزهایی درمورد زندگی میگویند: "آه، خوب تلاشکردن هیچ فایدهای نداره. بهاحتمال زیاد کار نمیکنه و ما نباید اصلاً سعی کنیم و بهجای اون بهتره خودمون رو برای ناامیدی و تلخی آماده کنیم." ولی دوستپسر احتمالی میگوید: "خب، ممکنه کار کنه. من فکر میکنم کار میکنه، پس نظرت چیه سعی کنیم؟" و حتی اگر تلاشش نتیجهای هم ندهد حداقل قبل از اینکه سعی خودش را کرده باشد راهش را بهسمت شکست هموار نکرده است
ترمه🍁
"بچهها یه چیزی رو توی زندگیتون عوض کنین و بهتون قول میدم بعد از اون همهچیز زندگیتون عوض میشه."
فتاحی
شما و کودکتان با گذشت زمان میفهمیدید که در انتخابتان اشتباه کردهاید یا نه.
moeinw
"ولی دخترم اون چیزی که توی کتابا نمیگن اینه که تو اونو بهخاطر خودش نمیبینی، بلکه بهخاطر تصور خودت از اون و چیزی که فکر میکنی اون هست سراغش میری.
آیدا
بعد سرم را از پنجره بیرون بردم و فریاد زدم اگر آن ترسو حرفی برای گفتن دارد بهتر است خودش بیاید و حرفش را جلوی رویم بزند
naruto
ازدواج یک حکم قطعی بود، یک وظیفهٔ جمعی، یک مسئولیت مهم، یعنی واکنش درست نسبت به افزایش سن، بهوجودآوردن بچههایی با دین و ایمانِ درست، یعنی تعهد و محدودیت و قواعد و پایبندی. این نبود که ازدواج نکنی و بعد از خجالت زرد شوی و بعد مثل یک پیردختر در میان یک اتاق خاکگرفته و فراموششده با حقارت بمیری.
آبـــــان🍊
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان