بریدههایی از کتاب مجال سبز تماشا
۴٫۱
(۸)
دخیل بستم و دیدم نگاه من جاریست
به سان رود روانی به سمت اقیانوس
شکست بغض گلو، رود اشک راه افتاد
اجازه میدهی آقا بیایمت پابوس؟
sadeghi
مرا شکسته نوشتند خط به پیشانی
مرا شکسته نوشتند خط به پیشانی
شکستهای که عجین بود با پریشانی
کسی نخواند و ندانست رمز این خط را
تو نیز سعی مکن، چون تو هم نمیدانی
بخوان بخوان که درست است فاش میگویم
چه خوب درد دلم را به شروه میخوانی
شکسته پای قلم شرح کی تواند داد
حدیث خانهی دل را به وقت حیرانی؟
به شیو های که به شبنم نشسته غنچهی گل
گرفته چشم مرا ابرهای بارانی
چه خوب درد مرا گفته عادل سالم:
«نشسته بر دل سنگت غبار ویرانی»
Rezvan
دارم به آفتاب سفر میکنم عزیز
دیگر مجو ز مردم خاکی نشانیام
یامهدی
دلا چگونه گرفتند بال و پر قوها
از آشیانه گذشتند بی خبر قوها
بیا بپرس که از چیست این همه اندوه؟
که بردهاند سر خویش زیر پر قوها
مگر چه بر سرشان آمده که از وحشت
دو پلک خویش نبندند تا سحر قوها
مباد اینکه ببینیم در حوالی خویش
کنند مرثیه خوانی به چشم تر قوها
هراسانند همیشه ملتهب و دائماً
شنیدهاند مگر بویی از خطر قوها
و بس که دام ز ما چیده شد برابرشان
شدند مثل من خسته دربهدر قوها
چقدر برکه ی ما بی صدا و خاموش است
خدا کند که بیایند از سفر قوها
3741
مرا محکوم ماندن در قفس هرگز مکن هرگز
نم یخواهم به چشم خویشتن بینم زوالم را
f_altaha
گره بر سبزه خواهم زد دل امیدوارم را
که با تو نو کنم امسال عیدم را بهارم را
نسیم آسا بیا تا بشکفد گل از گلم امشب
بخندم بشکنم جام سکوت مر گبارم را
به گل پیوند شبنم میزنم از شوق دیدارت
وَ تقدیم تو خواهم کرد سبز سبزه زارم را
بیا و بیش از این مگذار دل را دیده در راهت
بیا آیینه کن حجم نگاه بیقرارم را
چه شیرین می شود این شعر وقتی می زنم با آن
شراب تلخ هر شب را و آهنگ سه تارم را
ز شوقت مثل ماهی در حباب خود نمیگنجم
که با تو نو کنم امسال عیدم را بهارم را
f_altaha
ای شعر ای تجسم احساس غربتم
در پای بیت بیت تو دادم جوانیام
f_altaha
تو را من دوست میدارم تو هم باید وگرنه من
به جادوی غزلهایم تو را مجبور خواهم کرد
وَ چشمی که نبیند این همه خوشبختی ما را
اگر حتی دو چشم خویش باشد کور خواهم کرد
f_altaha
به سان مرغ در قفس شکسته است بالمان
نمیپرد به آسمان پرندهی خیالمان
ز بس زدند تیشهها به ریشههای بیشهها
نمیرسد در این زمین به شاخه سیب کالمان
سؤال میکند دلم به هر کجا که میرود
چرا نمیدهد کسی جواب این سؤالمان
دوباره این سؤال از شما: چرا چرا چنین
پریده است رنگمان گرفته است حالمان؟
نه بار غم به شانهای نه از وفا نشانهای
که داغ دل به سینه است و دست غم وبالمان
f_altaha
چقدر دیده ببندیم و استخاره کنیم
چقدر گرد هم آییم و فکر چاره کنیم
ز بیم ساحل پست و ز ترس قله کوه
از این نکرده صعود و از آن کناره کنیم
شهاب سوخته در ما کند تداعی مرگ
ز ترس مرگ نگه کم به هر ستاره کنیم
برای گفتن تکبیر دیگری تا چند
نگه به مسجد و گلدسته و مناره کنیم
نه دیو شب به سفر میرود نه ما ز اینجا
چه سود گر که گریبان خویش پاره کنیم
ز هر چه فکر کنی لحظهها عزیزترند
چقدر مردنشان را به غم شماره کنیم
به دادمان برس ای وارث همیشهی آب
بگو چه با سر این قوم مفت خواره کنیم
f_altaha
دلا چگونه گرفتند بال و پر قوها
از آشیانه گذشتند بی خبر قوها
بیا بپرس که از چیست این همه اندوه؟
که بردهاند سر خویش زیر پر قوها
چوغوروک
چرا باید بخواهی خسته و بی ناله بنشینم
تویی که دست نابودی سپردی شور و حالم را
ندادی پاسخم را زین سبب در خویش حیرانم
برای بار آخر از تو میپرسم سؤالم را
چرا باید بخواهی در قفس بی ناله بنشینم
تویی که دست نابودی سپردی شور و حالم را
جوابی که نداری پس بیا ای دوست کاری کن
قفس را بشکن و بگشای بی اندیشه بالم را
سجاد
تا نیندازد گره ابروی برابروی تو
میکنم محکم گره بازوی در بازوی تو
سخت دوری از من اما در شبم چشمک بزن
سخت لذت می برم از دیدن سوسوی تو
چون پلنگی پیر دائم پنجه بر شب میکشم
حیف مهتابم! نمیآید به چنگم موی تو
آه از دست تو دنیا خط نشانم دادی و
دیر فهمیدم که شیری خفته در آن سوی تو
دوریت آخر مرا از پای در می آورد
مرهمی بر دردهایم نیست جز داروی تو
سجاد
بدا به حال من و خوش به حال ماهیها
سپهر
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۲,۵۰۰
تومان