بریدههایی از کتاب خانه ای برای تعطیلات
۳٫۲
(۱۹)
وقتی کسی مسبب اندوه توست، میخواهی که او را بیازاری. میخواهی همان بلایی را سرشان بیاوری که سرت آوردهاند. عدالت یعنی همین نه یک دادگاه با داوری و مجازات ناکافی که متهم را از آن گریز باشد. چیزی عمیقتر، چیزی اساسیتر.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هولناکتر از فکر رسیدن به آخر خط اینست که بدانی هنوز به آخر خط نرسیدهای.
zohreh
محض اینکه در را باز میکنم متوجه چیزی ناجور میشوم. قبل از آنکه اولین نُت را بشنوم، شمی غریزی پسم میکشد. موسیقی در راه پله طنین انداخته. چند ضرب
کاربر ۵۹۶۱۰۶
بطری شراب میآورد، از دیدن دستهای درهم حلقه شده مان، لبخندی به رضایت و نیکی میزند. اگر به او بگویم که واقعیت قضیه چیست، حتما نظرش عوض میشود. وقتی شراب سرد و تازه را می چشم، این فکر که من یک روسپیام به نظرم خندهدار میرسد. من چنین آدمی نیستم. من چنین احساسی ندارم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
از هر وقت دیگری مطمئنترم که عاشقش هستم، که اگر رهایش کنم تا آخر عمر خود را نخواهم بخشید. نمیدانم چرا
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
به خشکی میگوید: «مردها سر وته یک کرباسند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
آن لحظهای که چیزی را در دست میگیری و میدانی که میتوانی هر کاری با آن بکنی، قدرت محض است. زندگی پر از ناملایماتی است که ناغافل سراغ انسان میآید. اگر این میان بتوانی فضای کوچکی بسازی که تحت کنترل خودت باشد، و این فضا تو را از جنون حفظ کند، چه بهتر.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
حقیقت این است که، در پسِ ابهام آمیزترین اشارات به تمام کردن همه چیز، تا به حال راجع به این حرف نزدهایم که بعد رفتن او چه میشود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
تو نمیتوانی به زندگی کسی برگردی مادامی که بخشی از آن زندگی هستی. آنچه بین ما گذشته، فراموش شدنی نیست. حتی پس از این همه مدت در عمق جان من است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
چه آسان یقین انسان فرو میریزد و این هولناک است. چه زود همه چیز از دست میرود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
دوست داشتن دیگری چیز شرافتمندانهای نیست. عشق، یا هست یا نیست. یا اتفاق میافتد یا نمیافتد. عاشق بودن و فارغ شدن دست خود آدم نیست.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
لعنت به من اگر بخواهم برای چیزی که توان تغییرش را ندارم، زندگیم را نابود کنم.
کاربر ۱۹۲۰۹۴۰
از جا که بلند میشود و راه میافتیم، آسودگی خیال را دروجودش میبینم، گرچه در گفتگویمان به نتیجهای نرسیدیم. او بار دیگر بار خود را با دیگری قسمت کرده. به گمانم زندگی همهمان همینطور است... دردهایمان را با هم تقسیم میکنیم تا کمرنگ شود. آنقدر رشتهٔ درد را میکشیم تا پاره شود و از نظرها محو.
Elaheh Dalirian
با خود فکر کردم لعنت به من اگر بخواهم برای چیزی که توان تغییرش را ندارم، زندگیم را نابود کنم. این حرف به آن معنی نیست که آن واقعیت برایم اهمیت نداشت.
zohreh
به احساساتت توجه کن اما زیاد بهشان میدان نده.
zohreh
باورها همیشه با واقعیات زندگی تطابق ندارند.
zohreh
همیشه میتوان به پائینتر سقوط کرد. این درسی است که هر روز بارها و بارها میآموزم.
zohreh
چقدر احمق بودم که فکر میکردم راه نزدیک شدن به آدمها از طریق محل زندگی و داراییهایشان است؛ آدمهایی که آنها بیش از هرکس دوست دارند، خود واقعی آنها را عیان میکنند.
zohreh
به نظر میرسد که زندگی ما در وضعیتی ثابت از چشم انتظاری قرار دارد و وقتی که چشم انتظاری به سر میآید، آنقدر لحظاتمان کوتاه است که در چشم به هم زدنی می گذرند و دوباره باید منتظر بمانیم.
zohreh
حالا میدانم که فایدهای ندارد، که در همان لحظهای که در میان دستانماند، هیچ میشوند ومن چه بخواهم و چه نخواهم در سراشیبی سقوط هستم.
zohreh
حجم
۲۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۲۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان