بریدههایی از کتاب بیگانه
۴٫۳
(۱۶۴)
میخواست دوباره از خدا با من حرف بزند. اما من رفتم طرفش و آخرين تلاشم را كردم كه برايش روشن كنم كه من ديگر فرصت كمی برايم مانده و نمیخواهم اين فرصتم را صرف خدا كنم.
misbeliever
آدم هميشه تصورهای اغراقآميزی راجع به چيزهايی دارد كه چيزی دربارهشان نمیداند.
Astronaut
میگويند من باهوش هستم. اما درست نمیفهميدم چهطور صفاتی كه برای يك آدم عادی صفت خوب است میتواند برای يك مجرم تبديل به اتهامی وحشتناك بشود. دستكم مرا به حيرت انداخت
عین خ
همهی آدمهای معمولی گاهی آرزو میكنند كه كاش كسی كه دوستش دارند میمُرد.
plato
بايد اقرار كنم كه لذت واداشتن آدمها كه به حرفت گوش كنند خيلی دوام ندارد
عین خ
اين عقيدهی مامان بود و عادت داشت مرتب آن را تكرار كند، كه آدم دستآخر به همهچيز عادت میكند.
aridasss
نگاهش ثابت بود و لرزش نداشت. صدايش هم لرزش نداشت وقتی كه گفت، «هيچ اميدی نداری؟ و جدآ با اين فكر زندگی میكنی كه وقتی مردی، میميری و تمام میشود؟» گفتم، «بله.»
آنوقت سرش را پايين انداخت و نشست. گفت برايم متأسف است.
Sima.zr
دروغ گفتن فقط اين نيست كه حرفی بزنيم كه راست نيست. دروغ گفتن درضمن، و علیالخصوص، گفتن چيزی بيش از آن است كه راست است و حقيقت دارد، و در مورد قلب آدمی، بهزبانآوردن چيزی بيش از آنی است كه واقعآ احساس میكند.
amirh_s
چند روز اول در خانهی سالمندان فقط گريه میكرد. اما علتش اين بود كه هنوز عادت نكرده بود. چند ماه بعد، اگر از خانهی سالمندان میآوردمش بيرون گريه میكرد. چون حالا به خانهی سالمندان عادت كرده بود.
عین خ
جايی خوانده بودم كه آدم در زندان بالاخره زمان را گم میكند. اما وقتی اين را خوانده بودم خيلی معنايش را نفهميده بودم. نفهميده بودم چهطور روزها میتوانند در آنِ واحد هم كوتاه باشند هم طولانی. بیترديد طولانی برای گذراندن، اما آنقدر كشدار كه دستآخر با هم قاطی میشوند. ديگر اسم ندارند
Astronaut
«در جامعهی ما، هر كسی كه در مراسم تدفين مادرش گريه نكند میتواند محكوم به مرگ شود.»
miladan
هرچيزی راست است هيچ چيزی هم راست نيست
عین خ
فرقی نمیكند در سیسالگی بميری يا در هفتادسالگی، چون در هر حال آدمهای ديگر همچنان زنده خواهند بود و زندگی خواهند كرد، شايد هزاران هزار سال.
Astronaut
آنوقت بود كه متوجه شدم آدمی كه حتی فقط يك روز زندگی كرده باشد میتواند صد سال را راحت در زندان بگذراند. آنقدر ياد و خاطره خواهد داشت كه حوصلهاش سر نرود. از جهتی اين خودش يك مزيت بود.
Pariya Ahmadi
حتی وقتی در جايگاه متهم هستی، باز برايت جالب است كه ديگران راجع به تو حرف بزنند. بايد بگويم، در لابهلای صحبتهای دادستان و وكيلم، حرفهای زيادی راجع به من گفته شد، شايد بيشتر راجع به من تا راجع به جرمم
Astronaut
بعد آنقدر كتكش زده بود كه خونين و مالين شده بود. پيشتر هيچوقت كتكش نزده بود. «گاهی میزدمش، اما با محبت. يه كم جيغ میكشيد. پنجرهها رو میبستم و هميشه به همينجا ختم میشد. اما اين دفعه فرق داشت. تازه فكر میكنم هنوز حقش رو كف دستش نذاشتم.»
رابرت
هنوز مرگ كسی را باور نكرده بايد دنبال نعشكش بِدَوی.
miladan
حتی نمیتوانست بداند كه زنده است چون مثل مردهها زندگی میكرد. شايد به نظر دست من خالی میآمد. اما من از خودم مطمئن بودم، مطمئن از همهچيز، خيلی مطمئنتر از او، مطمئن از زندگیام و مطمئن از مرگم كه بهزودی سراغم میآمد. بله، اين همهی چيزی بود كه داشتم. اما دستكم درست همانقدر كه اين زندگی مرا در چنگش داشت من هم اين زندگی را در چنگ داشتم. حق داشتم، هنوز هم حق دارم، هميشه حق داشتم.
کاربر ۷۵۹۵۱۹۱
میخواست دوباره از خدا با من حرف بزند. اما من رفتم طرفش و آخرين تلاشم را كردم كه برايش روشن كنم كه من ديگر فرصت كمی برايم مانده و نمیخواهم اين فرصتم را صرف خدا كنم.
رابرت
آدمی كه حتی فقط يك روز زندگی كرده باشد میتواند صد سال را راحت در زندان بگذراند. آنقدر ياد و خاطره خواهد داشت كه حوصلهاش سر نرود. از جهتی اين خودش يك مزيت بود.
کاربر ۲۲۷۹۳۳۸
آدم هميشه تصورهای اغراقآميزی راجع به چيزهايی دارد كه چيزی دربارهشان نمیداند.
M8.
بعد گفت كه من يكجورهايی عجيب وغريب هستم، شايد هم برای همين از من خوشش میآيد و عاشقم شده، و البته شايد هم يك روز به همين دليل از من متنفر شود.
hamid
پس پر بيراه نيست اگر بگوييم بيگانه داستان مردی است كه، بیهيچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقيقت جان دهد. درضمن، يك بار هم گفته بودم، باز خيلی پارادوكسی، كه سعی كردهام مورسو را طوری خلق كنم كه نمونهی تنها مسيحی باشد كه ما شايستگیاش را داريم. پس از اين توضيحات بايد روشن شده باشد كه قصدم اصلا كفرگويی نبوده. بلكه صرفآ ابراز محبتی طعنهآميز بود كه هر هنرمندی حق دارد نسبت به شخصيتهايی كه خلق كرده است داشته باشد.
مهدی
حاضر نيست دروغ بگويد. دروغ گفتن فقط اين نيست كه حرفی بزنيم كه راست نيست. دروغ گفتن درضمن، و علیالخصوص، گفتن چيزی بيش از آن است كه راست است و حقيقت دارد، و در مورد قلب آدمی، بهزبانآوردن چيزی بيش از آنی است كه واقعآ احساس میكند.
Zahra Najmj
هيچوقت دوست نداشتم غافلگير بشوم. وقتی قرار است اتفاقی برايم بيفتد دوست دارم حضور ذهن داشته باشم.
paria_hpr
تپش تند وحشتناك قلبم از اين فكر بود كه بيست سال ديگر فرصت دارم زندگی كنم. اما من بايد اين فكر را در خودم خفه میكردم، فقط با اين تصور كه بيست سال بعد هم، باز وقتی به اين موقعيت برسم، باز همين فكر را خواهم كرد. چون وقتی مسلم است كه میميری، ديگر چه فرقی میكند دقيقآ چهطور يا كی.
paria_hpr
شايد به نظر دست من خالی میآمد. اما من از خودم مطمئن بودم، مطمئن از همهچيز، خيلی مطمئنتر از او، مطمئن از زندگیام و مطمئن از مرگم كه بهزودی سراغم میآمد. بله، اين همهی چيزی بود كه داشتم. اما دستكم درست همانقدر كه اين زندگی مرا در چنگش داشت من هم اين زندگی را در چنگ داشتم
کاربر ۳۷۵۸۱۸۶
آدم هميشه تصورهای اغراقآميزی راجع به چيزهايی دارد كه چيزی دربارهشان نمیداند.
کاربر ۵۴۵۰۰۳۸
نمیدانم چهطور قبلا متوجه نبودم كه هيچ چيز مهمتر از اعدام نيست و درواقع اعدام تنها چيزی است كه آدم جدآ بايد با توجه دنبالش كند!
عین خ
درواقع، هيچ چيز روشنتر از اين نبود. چه حالا بود چه بيست سال بعد، باز اين من بودم كه میمردم. به اينجا كه میرسيدم، چيزی كه رشتهی افكارم را پاره میكرد تپش تند وحشتناك قلبم از اين فكر بود كه بيست سال ديگر فرصت دارم زندگی كنم. اما من بايد اين فكر را در خودم خفه میكردم، فقط با اين تصور كه بيست سال بعد هم، باز وقتی به اين موقعيت برسم، باز همين فكر را خواهم كرد.
عین خ
حجم
۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
حجم
۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان