بریدههایی از کتاب چشمان پوست
۳٫۷
(۲۴)
بینایی ما را از جهان جدا میکند، حال آنکه حواس دیگر، ما را به آن پیوند میدهند و با آن یکی میکنند.
باران
«دستها میخواهند ببینند، چشمها میخواهند نوازش کنند.»
Hosna
غیرانسانی بودنِ معماری شهرهای امروزی را میتوان نتیجهٔ نادیده گرفتن بدن و حواس و عدم تعادل در دستگاه حسی ما قلمداد کرد.
باران
چشمْ عضوِ فاصلهگذاری و جدایی است، حال آنکه لامسه حسِ صمیمیت، پیوند و نزدیکی است. چشم سیر میکند، زیر سیطره میگیرد و وا میکاود، درحالیکه لامسه نزدیکی میجوید و نوازش میکند. به هنگام تجربههای عاطفی بسیار عمیق ما همیشه میل داریم که حس فاصلهگذارِ بینایی را فرو ببندیم؛ ما هنگامی که میخواهیم خیالپردازی کنیم یا به موسیقی گوش کنیم یا محبوبمان را نوازش کنیم، چشمها را میبندیم.
fatemehparsa99
سلطهٔ چشم و سرکوبی دیگر حواسْ ما را به جدایی، انزوا و احساس طرد و بیرونماندگی میکشاند. هنرِ چشممحور قطعاً ساختارهایی خیرهکننده و اندیشهانگیز پدید آورده است، اما نتوانسته ریشههای انسان در جهان را محکمتر کند.
باران
ساختمانسازی در فرهنگهای سنتی با الگوگیری و پیروی از بدن انجام میشود، همانطور که یک پرنده لانهاش را با حرکتهای بدنش شکل میدهد. بهنظر میرسد که معماریهای بومی خشت و گِلی در سراسر جهان بیش از آنکه زاییدهٔ چشم باشند زاییدهٔ حواسِ عضلانی و لمسی ما هستند.
باران
ساختمانها به محصولات تصویری بدل شدهاند که از ژرفای وجودی و اصالت به دورند.
Hosna
معیار راستین سنجشِ کیفیتهای یک شهر آن است که شخص بتواند تصور کند آیا میتواند در آن شهر عاشق شود یا نه.
Hosna
انسانها نیز به نوبهٔ خود، به کالاهایی بدل شدهاند که بیتفاوت خود را به مصرف میرسانند، بیآنکه جسارت آن را داشته باشند که با واقعیتِ وجودی خویش روبهرو شوند یا حتا این را ممکن بدانند.
Hosna
در زمان ما، نور به یک امر کمّی محض بدل شده، پنجره ارزش خود را به عنوان واسطهٔ میانِ دو جهان، واسطهٔ میانِ فضای بسته و باز، میانِ درونبودگی و بیرونبودگی، میانِ فضای خصوصی و عمومی و میانِ سایه و نور از دست داده است.
الف. میم
رایانه میان سازنده و شیء فاصله پدید میآورد
باران
دید پیرامونی، ما را با فضا یکپارچه و یکی میکند، درحالیکه دید کانونی ما را از فضا بیرون میراند و به یک تماشاچی صرف تبدیل میکند.
باران
چشمْ عضوِ فاصلهگذاری و جدایی است، حال آنکه لامسه حسِ صمیمیت، پیوند و نزدیکی است. چشم سیر میکند، زیر سیطره میگیرد و وا میکاود، درحالیکه لامسه نزدیکی میجوید و نوازش میکند.
farzane
ساختمانهای این عصر فنآوری معمولاً آگاهانه گرایش به یک کمال بیزمان دارند، آنها بُعد زمان و حتا روند اجتنابناپذیر و به لحاظ ذهنی، بسیار مهمی چون فرسودگی و گذر زمان را به پیکرهٔ خود راه نمیدهند. این ترس از فرسودگی و کهنگی با ترس ما از مرگ مرتبط است.
farzane
در فرهنگ تصویری ما، حتا نگاه نیز عمق و انعطافش را از دست داده و به تصویری تخت و یکرو تبدیل شده است. و ما بهجای آنکه بودنمان در جهان را احساس کنیم، مانند تماشاگرانی که به تصویرهای نقشبسته بر سطحِ پردهٔ شبکیه نگاه میکنند، از بیرون به جهان مینگریم
Hosna
اگر فرهنگی در پی نظارت داشتن بر شهروندان خود باشد به احتمال زیاد در جهت خلافِ همبستگی و همکنشی، یعنی فاصلهگیری از احساسِ یگانگی و صمیمیتِ میانفردی، حرکت خواهد کرد و به سوی فاصلهگذاری و جدایی جمعی خواهد رفت. جامعهٔ تحت نظارتْ بیتردید جامعهٔ چشمهای خیره، هرزهباره و آزارگر است
Hosna
یکی از روشهای بسیار کارآمدِ شکنجهٔ ذهنی استفاده از روشنایی مداوم و شدیدی است که هیچ فضایی برای خلوتگزینی و باخودبودگی باقی نمیگذارد و در آن حتا فضای تاریک و درونی «خود» نیز هتک میشود و در معرض تجاوز قرار میگیرد.
Hosna
شعرانگی شعر نه در کلماتِ نقشبسته بر صفحات یک کتاب، بلکه در رویارویی میان خواننده و شعر نهفته است.
باران
معماری فضای بیکران و زمان بیپایان را مأنوس میکند تا انسان بتواند آن را تاب آورد، در آن زندگی یا سَر کند و آن را بفهمد.
باران
در سراسر جهان ما کالاهای مصرفی که با نیروی شگردهای تبلیغاتی اغراقآمیز در جریاناند و پیش میروند، میکوشند تا جایگزین آگاهی ما شوند و ظرفیت اندیشهورزی ما را پخش و کممایه کنند. در معماری کاربرد شیوهشگردهای دیجیتالی و فوقپیشرفته نیز دستبهدست این جریان اغراقآمیز داده است.
su125
امروز «عمق هستی» ما بر یخی نازک ایستاده است.
su125
معیار راستین سنجشِ کیفیتهای یک شهر آن است که شخص بتواند تصور کند آیا میتواند در آن شهر عاشق شود یا نه.
farzane
«چگونه یک شاعر یا یک نقاش، میتواند چیزی جز رویاروییاش با جهان را بیان کند؟»
Hosna
استفادهٔ روزافزون از شیشههای آینهای در معماری، این حس رویاگونگی، غیرواقعی بودن و بیگانگی را تقویت میکنند. ویژگی تناقضآمیز این ساختمانها که همهنگام، شفاف و مات هستند، نگاه را بازمیگرداند بیآنکه تأثیری بر آن بگذارند یا هیجانی در آن برانگیزند؛ ما قادر نیستیم زندگی را در پشت این دیوارها ببینیم یا تصور کنیم. این معماری آینهای که نگاه ما را بازمیگرداند و جهان را دوچندان میسازد، ابزاری مرموز و ترساننده است.
Sepidov
شهرهایی هستند که در یادآوری دوباره به صورت ا / نگارههای دیداری صرف باقی میمانند و شهرهایی نیز هستند که با تمام سرزندگیشان به خاطر آورده میشوند. خاطره، شهر زیبا را با تمام صداها و بوهایش و گوناگونی نور و سایهاش فرا میخواند و زنده میکند. من حتا میتوانم در شهر مورد علاقهای از خاطراتم، انتخاب کنم که در سمت آفتابگیرِ خیابان راه بروم یا در سمت سایهگیر آن. معیار راستین سنجشِ کیفیتهای یک شهر آن است که شخص بتواند تصور کند آیا میتواند در آن شهر عاشق شود یا نه.
Sepidov
مرلوپونتی چنین نوشته است: «افق ــ به همان اندازهٔ آسمان و زمین ــ مجموعهای از چیزها است که گرد هم آمدهاند، و یا نام یک رده / طبقه [از چیزها یا پدیدهها]، یا یک امکانِ منطقی انگاشتن و اندیشیدن و یا نظامی از توانشِهای آگاهی: افق هستندهای دیگرگونه است... هستندهای که بارداری [آبستنی]، پُرروزنگی یا همگانگی [کلیت]... بخشی از هستیاش هستند...»
su125
مرلوپونتی به نوعی رابطهٔ همتراوایی میان «خود» و «جهان» قایل است، زیرا این دو در یکدیگر متقابلاً نفوذ دارند و متقابلاً همدیگر را تعریف میکنند. او بر همزمانی و همکنشی حسها اینگونه تأکید میکند: «بنابراین، ادراک من، جمعِ دادههای دیداری، لمسی و شنیداری نیست. من با تمام وجودم و به شکلی کلی ادراک میکنم. من ساختار یگانهٔ هر چیز را میفهمم، شیوهٔ یگانهای از بودن که بهیکباره با تمام حواسِ من سخن میگوید.»
الف. میم
چشم استیلاگر در پی سلطهیابی و اعمالِ قدرت بر تمامِ حوزههای فرهنگ و تولیداتِ آنها است و بهنظر میرسد که توانشِ همدلی، عطوفت و مشارکت ما را در جهان تضعیف کرده است. چشم خودگرا، معماری را تنها به مثابهٔ وسیلهای برای بیان خود و یک بازی فکری ـ هنری میبیند، که از پیوندهای اجتماعی و ذهنی بنیادینش جدا افتاده است. از اینرو، معماری نیستگرا بهجای آنکه تجربهٔ یکپارچه و بدنمحور فرد از جهان را تقویت کند، بدن را به حاشیه رانده، منزوی ساخته و به حال خود رها میکند و بهجای آنکه تلاش کند نظم فرهنگی را بازسازی کند، خوانشِ معنایی جمعی را ناممکن میسازد. اینگونه، جهان به سِیری لذتجویانه اما بیمعنا بدل میشود.
الف. میم
بهنظر میرسد که سلطهٔ روبهگسترشِ چشم، همسو و همراستا با رشد خودآگاهی غربی و جدایی فزایندهٔ «خود» از جهان قرار دارد؛ بینایی ما را از جهان جدا میکند، حال آنکه حواس دیگر، ما را به آن پیوند میدهند و با آن یکی میکنند.
الف. میم
من خود را در شهر تجربه میکنم، و شهر از طریق تجربهٔ بدنی من است که وجود دارد. شهر و بدن من یکدیگر را تعریف و تکمیل میکنند. من در شهر ساکنم و شهر در من.
الف. میم
حجم
۳۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۳۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان