بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابر ابله | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابر ابله

بریده‌هایی از کتاب ابر ابله

نویسنده:ارلند لو
انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۸از ۳۷ رأی
۳٫۸
(۳۷)
برادرم به من می‌گوید اصلاً فکرش را نکن. می‌گوید تو سرحال به‌نظر می‌آیی. این از هرچیز دیگری مهم‌تر است. پول اهمیتی ندارد. پول می‌آید و می‌رود. ولی چیزی که مهم است، برادرها هستند.
|قافیه باران|
آن‌ها عجیب و غریب هستند، دخترها را می‌گویم. با این‌حال آدم نمی‌تواند از آن‌ها پرهیز کند. زیبایند. و همه‌جا هستند. آدم از کارشان سر در نمی‌آورد. از صدایشان خوشم می‌آید. وقتی می‌خندند و لبخند می‌زنند هم از آن‌ها خوشم می‌آید. و همین‌طور وقتی راه می‌روند. کمی هم ترسناکند. گاهی‌وقت‌ها فکر می‌کنم از چیزی خبر دارند که من خبر ندارم. ولی زیبا هستند. و به‌دست آوردن دلشان دشوار است. و همیشه از دیدن این‌که مهربان‌ترین و خوش‌روترین دخترها جذب مزخرف‌ترین پسرها می‌شوند، متحیر و متعجب می‌مانم.
kamrang
ناگهان همه‌چیز برایم بی‌معنی شده بود. زندگی خودم، زندگی دیگران، جانوران و گیاهان، و کل دنیا. انگار دیگر با هم جور درنمی‌آمد.
rain_88
چیزی‌که واقعا برایم مفید است، حضور فردی بزرگ‌تر از خودم است. یک مرشد. کسی که بتواند به من بگوید چطور هرچیزی سر جای خودش قرار می‌گیرد. در آن‌صورت او از من می‌خواست کارهایی را انجام بدهم که در نظرم بی‌معنی و مفهوم است. من هم طاقتم را از دست می‌دادم و اعتراض می‌کردم، ولی به‌هرحال آن کارها را انجام می‌دادم. و به‌تدریج، پس از ماه‌ها کار سخت و طاقت‌فرسا، متوجه می‌شدم که در پس همه این چیزها، مفهومی ژرف‌تر هست، و مرشد در تمام این مدت نقشه‌ای زیرکانه داشته است.
kamrang
این اواخر زندگی‌ام عجیب و غریب شده است و به مرحله‌ای رسیده‌ام که به کل علاقه‌ام را به همه‌چیز از دست داده‌ام.
kamrang
پدربزرگ من واقعا آدم خوبی است. نمی‌دانم من هم آدم خوبی هستم یا نه. نمی‌دانم اصلاً در نسل من واقعا آدم خوب پیدا می‌شود یا نه.
kamrang
در حالی‌که اتومبیل را توی دنده دو می‌گذارم، برای آخرین بار نگاهی به لیز می‌اندازم. از توی آیینه عقب. مدت‌هاست به هیچ دختری نگاه نکرده‌ام. از آن تیپ‌هایی است که دلم می‌خواهد بیش‌تر ببینمش؛ شاید حتی هر روز.
Mehdi A713
چرا من با کسی دوست نیستم؟ هیچ دلیل منطقی و مناسبی برایش پیدا نمی‌کنم. افرادی که یک‌ذره هم به خوش‌برخوردی من نیستند، تنها نیستند. دنیا پر از بی‌عدالتی و حماقت است. به گمانم همین بخشی از مشکل من است. یعنی افراد کودن مسئول تمامی آهنگ‌های مسخره، کتاب‌ها و مجلات، فیلم‌ها و کارتون‌های غذاهای احمقانه آگهی‌های تلویزیونی هستند؟ یعنی امکان دارد قضیه به‌همین سادگی باشد؟ گاهی‌وقت‌ها فکر می‌کنم همین‌طور است. این مسئله کاملاً قابل تامل و توضیح است و بی‌نهایت جذاب. شاید این مردم واقعا احمق نیستند، و حسنِ نیت دارند، ولی بارها و بارها ناکام می‌مانند؟ این‌هم امکان‌پذیر است. تفاوت زیادی است میان احمق بودن و بداقبالی. مورد حتمی این است که آن‌ها تنها نیستند. تک به تکشان. ولی من نه.
پویا پانا
ولی تا جایی که به من مربوط است، هرچیزی که با دخترها در ارتباط باشد، اصلاً به من مربوط نمی‌شد. تا مدت‌ها نسبت به آن‌ها کاملاً بی‌تفاوت بودم. در واقع هیچ‌وقت تمایزی بین دختر و پسرها نمی‌دیدم، چه برسد به این‌که فکر کنم فلان دختر مژه‌های بلندی دارد یا نه.
Mehdi A713
زمانی وجود ندارد. چیزی به‌نام زندگی و مرگ هست. مردم و حیوانات وجود دارند. افکار ما وجود دارند. و همین‌طور جهان. عالم هستی هم همین‌طور. ولی چیزی به اسم زمان وجود ندارد. شاید بهتر باشد سخت نگیری و راحت باشی. حالا حس بهتری داری؟
Mehdi A713
روزنامه ورق می‌زنم یا روی کاناپه دراز می‌کشم و به سقف خیره می‌شوم. هیچ برنامه‌ای ندارم. و هنوز هم حس می‌کنم همه‌چیز پوچ و بی‌معناست.
پویا پانا
همه ما در لحظاتی محزون و گرفته‌ایم. روزهایی که حس پوچی در وجودمان رخنه می‌کند و ما غرق بدبینی و حس طعنه و تمسخر می‌شویم. روزهایی که اعتقادمان را به عشق از دست می‌دهیم. و احساس این‌که در نهایت همه‌چیز روبراه خواهد بود را نیز کاملاً از دست می‌دهیم. در چنین لحظاتی شنیدن صدای ضعیف و بی‌ثبات کودکی که آوازی دلنشین می‌خواند، نعمت است.
پویا پانا
مرد سیاهپوستی با لباس قرمز که در میدان تایمز با بلندگو فریاد می‌کشید: «در جامعه امروز عشق کجا رفته؟ خبری از عشق و محبت نیست.»
پویا پانا
به‌دلایلی گمان می‌کنم درباره اموری که آگاهی زیاد درباره‌شان احمقانه است، زیاده از حد می‌دانم.
masod
از این‌که وانمود می‌کنم اوضاع با گذشته فرق کرده، خسته شده‌ام.
|قافیه باران|
خیلی زود به ذهنم خطور کرد که موضوع با این واقعیت که من ۲۵ ساله شده‌ام، ارتباط مستقیمی‌دارد و من هم نمی‌توانستم به‌خوبی با آن کنار بیایم. برایم، از مدت‌ها پیش بزرگ‌تر شدن با حس معذب شدنی به‌خصوص همراه بوده است. به‌طور کلی پشیزی برای هستی ارزش قائل نیستم، ولی با زمان مشکل دارم.
Mitir
  هر آن‌کس که دوچرخه‌ای می‌راند، دوست من است. گری فیشر
پویا پانا
به‌طور کلی پشیزی برای هستی ارزش قائل نیستم، ولی با زمان مشکل دارم.
پویا پانا
دلم می‌خواست یک ساعت مچی داشتم، ولی ادعا نمی‌کنم ضروری است. فقط خوشم می‌آید ساعت مچی داشته باشم. تا این‌طوری به زمان توجه بیش‌تری کنم. همان‌طور که گفتم، وقتی با زمان سروکار دارم، به مشکل بر می‌خورم، و تصور می‌کنم بهتر است آدم با مشکلاتش روبرو بشود تا این‌که از آن‌ها پرهیز کند. ولی این‌که ساعت مچی ضروری باشد؟ واقعا نه.
پویا پانا
گاه و بی‌گاه با دوربین عکس‌هایی می‌گیرم که سرعتشان کم‌تر از یک هزارم ثانیه است. ولی این در مقایسه با کاری که اتم‌های سزیم می‌توانند انجام بدهند، هیچ است.
پویا پانا
باز هم قضیه فضاست. تمام آن افکار مربوط به شب گذشته ذره‌ای از میرایی من نکاسته است. وقتی عالم هستی ناپایدار است، آدم احساس می‌کند که هستی‌اش بی‌معنی است. اصلاً برای چه باید کاری انجام بدهم؟ از طرف دیگر آدم وسوسه می‌شود کاری انجام دهد و از این فرصت بهترین استفاده ممکن را بکند. به‌هرحال من این‌جایم. اگر بخواهم تجسم کنم که ترجیح می‌دادم کجا باشم، قوه تخیلم کمکی نمی‌کند. شرمنده نیستم که چنین افکاری دارم.
پویا پانا
آن‌ها عجیب و غریب هستند، دخترها را می‌گویم. با این‌حال آدم نمی‌تواند از آن‌ها پرهیز کند. زیبایند. و همه‌جا هستند. آدم از کارشان سر در نمی‌آورد. از صدایشان خوشم می‌آید. وقتی می‌خندند و لبخند می‌زنند هم از آن‌ها خوشم می‌آید. و همین‌طور وقتی راه می‌روند. کمی هم ترسناکند. گاهی‌وقت‌ها فکر می‌کنم از چیزی خبر دارند که من خبر ندارم. ولی زیبا هستند. و به‌دست آوردن دلشان دشوار است. و همیشه از دیدن این‌که مهربان‌ترین و خوش‌روترین دخترها جذب مزخرف‌ترین پسرها می‌شوند، متحیر و متعجب می‌مانم.
پویا پانا
انیشتین در زندگی‌اش دو آرمان داشت؛ نخست یک زندگی ساده و دوم تدوین نظریه‌ای که به‌هم پیوستگی طبیعت را نشان بدهد، و در نهایت برای همگان صلح و عدالت به همراه داشته باشد.
پویا پانا
رایم، از مدت‌ها پیش بزرگ‌تر شدن با حس معذب شدنی به‌خصوص همراه بوده است. به‌طور کلی پشیزی برای هستی ارزش قائل نیستم، ولی با زمان مشکل دارم.
masod
وقتی عالم هستی ناپایدار است، آدم احساس می‌کند که هستی‌اش بی‌معنی است. اصلاً برای چه باید کاری انجام بدهم؟ از طرف دیگر آدم وسوسه می‌شود کاری انجام دهد و از این فرصت بهترین استفاده ممکن را بکند.
masod
به مرحله‌ای رسیده‌ام که به کل علاقه‌ام را به همه‌چیز از دست داده‌ام
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
درباره این‌که در بچگی همه‌چیز چه‌طوری بود، با هم حرف زدیم، و به این نتیجه رسیدیم که همه‌چیز فرق داشت. همه‌چیز ساده، و بزرگ بود، اما از این‌ها مهم‌تر؛ متفاوت بود. و در مواردی اوضاع از حالا بهتر بود، و گاهی هم بدتر. برادرم خیال می‌کند ادعای این‌که همه‌چیز قبلاً بهتر بود، یک خیابان بن‌بست یک‌طرفه است. ولی او از واژه متفاوت لذت می‌برد. دیشب مجبورش کردم چکش‌کاری کند.
کاربر ۱۷۶۴۳۲۲
فکری به ذهنم می‌رسد. فکری برای کسب و کار. این محیط سراسر سرمایه‌داری الهام‌بخشم شده است. ایده من خدمات تلفنی است. می‌خواهم امکانات و احتمالات ایجادش را بررسی کنم. ولی می‌خواهم ایده خوبی باشد. بیش‌تر این خدمات مخابراتی ناجور و بی‌خود است. آن‌ها برای بخش تاریک وجودمان جذابیت دارند، برای افرادی مثل کنت، همان دوست بدم. آن‌ها برای نیازهایی مانند وحشتمان از تنهایی جذاب هستند. می‌خواهم خدمات تلفنی متفاوتی ایجاد کنم. یک نوعِ خوب و خوشایند. خط مشاوره برای کسانی که به تنوعی جزئی نیاز دارند. برای کسانی که نیاز دارند چند دقیقه‌ای احساس کنند، دنیا خوب است. می‌خواهم از بوور بخواهم آهنگ ترانه جغد و پیشی را روی نوار بخواند. آهنگ خوبی است.
کاربر ۱۷۶۴۳۲۲
پدربزرگ من واقعا آدم خوبی است. نمی‌دانم من هم آدم خوبی هستم یا نه. نمی‌دانم اصلاً در نسل من واقعا آدم خوب پیدا می‌شود یا نه.
Nino
مقیاس و اندازه و درهم پیچیدگی عالم هستی باعث می‌شود حس کنم بسیار ناچیزم و عاری از هرگونه مسئولیتی. و موجب می‌شود حس کنم تنها کار بامعنایی که می‌توانم انجام بدهم این است که سعی کنم اوقات خوشی داشته باشم. شما این حس را می‌فهمید؟ خودتان هم چنین احساسی دارید؟
رها

حجم

۲۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۱ صفحه

حجم

۲۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۱ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۵۰۰
تومان