بریدههایی از کتاب رساله درباره نادر فارابی
۳٫۵
(۱۰)
«وقتی نتوان دربارهٔ چیزی سخن گفت باید دربارهاش خاموش ماند.»
az_kh
«پرسش سادهای بود که بیپاسخ ماند. سلامی بود که از کسی پاسخی نگرفت.
یعنی از من و پدرم نگرفت. توقع زیادی نداشت. فنجانی بود یا سیگاری یا مهمانی که سالها منتظر ماند تا پُر شود، روشن شود، در آغوش کشیده شود. نشد. یک نقطهٔ روشن بود در همهٔ روزهای سیاه پشتسر و امکانی بود برای بینهایت دوست داشتن.
هر چه بیشتر دوستش میداشتی هنوز ناکافی بود. بزرگتر از آن بود که نیروی "دوست داشتن" بتواند بر او چیره شود. رفت، چنان ناگهانی انگار نقطهای وسط عبارتی ناتمام. بیلی باد.»
sosoke
«نابغهها اول دنیا را به بهترین شکل ممکن میسازند اما بعد آن را با جنگی چیزی به بهترین شکل ممکن خراب میکنند.»
بیسیمچی
اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقهای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی، و اگر اصلا جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری.
رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیهٔ حاضران آنجا درگیرش هستند. این اتلاف وقتهای مفید از جنس همان کارهای دوستداشتنی / احمقانهای هستند که مرزهای باشکوه تلاقی خرد ناب و جنون را میسازند.
sosoke
برای شناخت و درک درست شخصیت نادر فارابی، پاسخ این پرسش که «چرا او نیست؟» از پاسخ اینکه «او کجا هست؟» بهوضوح اهمیت بیشتری دارد.
sosoke
گم شدن اشارهٔ همزمانی است به «در دسترس نبودن» و درعینحال «وجود داشتن». چیزی که گم میشود در واقع «هست» اما «برای ما» نیست.
بیسیمچی
ناصر در پاسخ گفته بود متاسفانه او اصولا ناخواسته حرفهای عمیق میزند و چون نمیتواند تشخیص دهد کدام حرفهایش سطحی و کدام عمیق است، هنوز موفق نشده است این عادت زشت را کنار بگذارد.
Mojiii
«گمونم صرف دونستن اینکه وجود داریم اونقدر وحشتناکه که باید راهی برای فرار از این وحشت و یا دستکم کاهش و یا فراموش کردنش پیدا کرد. فکر میکنم دو راه خوب برای این کار یکی کاشتن درخته و دیگری دوشیدن شیر گوسفند.
parimah ahmadi
کاش دنیا در خروجی داشت که میشد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بیخیالی محض دستها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و سیگار کشید و قهوه خورد.
parimah ahmadi
کاش میشد دنیا را، منظورم این است همهٔ دنیا را، همهٔ دنیا را با ستارهها و کهکشانها و آسمانها و زمینهایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت.
parimah ahmadi
یکی از چیزهای خوب زندگی این است که آدم میتواند ــ بدون اینکه لال مادرزاد باشد یا فکّش در تصادفی خُرد شده باشد یا تارهای صوتیاش به دلیلی از کار افتاده باشند ـ دهنش را ببندد و خفه شود.
parimah ahmadi
«اگه پول گرفتن برای انجام کاری که درست نیست» اسمش روسپیگری باشه، پس اسم خیلی از کارها روسپیگریه و هر چی اون کار زشتتر باشه، حتما درجهٔ روسپیگری بودنش هم بیشتره...
parimah ahmadi
بزرگتر از آن بود که نیروی "دوست داشتن" بتواند بر او چیره شود. رفت، چنان ناگهانی انگار نقطهای وسط عبارتی ناتمام. بیلی باد.»
parimah ahmadi
وقتی شمعها را فوت میکرده احساس کرده به نیمعمر زندگیاش رسیده است. احساس کرده انگار نیمعمرِ اول زندگیاش را صرف بالا رفتن از دیوار بلندی، دیوار خیلی بلندی، کرده و بالا رفته و بالا رفته و بالا رفته تا توانسته است منظرهٔ پشت دیوار را ببیند. او به نادر گفته بود با دیدن منظرهٔ پشت دیوار اطمینان پیدا کرده که بدون نگرانی از اتفاقی هولناک یا آسیبی جدی برای بشریت، میتوان تمام دانش بشر را، تمام دانش مفید بشر را، در هفده صفحه خلاصه کرد و بعد بقیهٔ کتابها را سوزاند. گفت بااینحال در این هفده صفحه قبل از هر چیز باید تکلیف، به تعبیر او، «مسئول جهان» روشن شود.
Mojiii
«گمونم صرف دونستن اینکه وجود داریم اونقدر وحشتناکه که باید راهی برای فرار از این وحشت و یا دستکم کاهش و یا فراموش کردنش پیدا کرد. فکر میکنم دو راه خوب برای این کار یکی کاشتن درخته و دیگری دوشیدن شیر گوسفند. راههای دیگهای هم البته هست. مثل کار در باغوحش یا سوپرمارکت یا رستوران و چیزهایی از این قبیل.»
Mojiii
روسپیگری زنها واضحترین نوع روسپیگریه. خیلی ساده، تنها به این دلیل که هر خری این رو میفهمه که طرف داره بابت کاری پول میگیره که درست نیست.
اما مسئلهٔ اصلی بهنظر من اینه که «اگه پول گرفتن برای انجام کاری که درست نیست» اسمش روسپیگری باشه، پس اسم خیلی از کارها روسپیگریه و هر چی اون کار زشتتر باشه، حتما درجهٔ روسپیگری بودنش هم بیشتره... ترجیح میدم وقتم رو با آوردن مثالها تلف نکنم اما با یه حساب سرانگشتی میشه معلوم کرد که حداقل نود و هشت درصد روسپیهای درجهیک مرد هستند.
Fatemeh
اگر قرار است بسیاری از مدارک و منابع تاریخی ــ مثلا تاریخ بیهقی ــ را به صرف اعتماد به راوی آن، ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، بپذیریم، ترجیح میدهم خوانندهٔ این گزارش هم با همان منطق محتوای این متن را بپذیرد.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
عادت عجیب نادر اما، که به نوعی تا بزرگسالی هم ادامه داشت، خیلی ساده، این بود که با دیدن هر چیز زیبایی گریهاش میگرفت. براساس گزارشهای مکرر همکلاسیها، او بارها با دیدن گل زیبایی در باغچهٔ کوچک مدرسه اشکهایش جاری شده بود. نیز، بنابر خبری که دستکم دو منبع مستقل آن را تایید کردهاند، وقتی نادر فارابی در هفتسالگی برای نخستینبار چشمش به طوطی سرایدار مدرسه افتاده بود، زیبایی پرنده چنان او را تحتتاثیر قرار داد که تا چند دقیقه از شدت گریه نمیتوانست حرف بزند. مشهور است در عروسی مهناز، دختر همسایه، وقتی مادرش از او پرسیده بود چرا چشمهایش خیس است، نادر با بغض گفته بود: «عروس خیلی قشنگه.»
سپیده
ناصر در یکی از ایستگاههای مترو برای نادر اعتراف کرد که تصور میکند احمق کاملی است چون فکر میکند به شکلی خودآگاه و سازمانیافته به زندگی خیره شده است. گفته بود کسانی که تصادفا به زندگی خیره میشوند نسبت به احمقها که آگاهانه دست در لانهٔ زنبور میکنند بهمراتب گناهشان کمتر است. روشن است منظورش از «لانهٔ زنبور» فقط کتاب خواندن نبود؛ تمام مسیرهایی بود که به خیره شدن به ذات زندگی منتهی میشدند. ناصر معتقد بود عامل اصلی این خیره شدن فکر کردن است و چون برخلاف دیدن و شنیدن و خوردن و حرف زدن، فکر کردن را نمیتوان متوقف کرد، پس باید راهی یافت تا محتوای فکر کردن را چنان تغییر داد که تا حد امکان از توان تخریبی آن کاسته شود. به اعتقاد او این تنها راه برای خروج از چیزی است که او اسمش را گذاشته بود «دانایی مخرب».
سپیده
نادر بارها به شکلی طولانی به مادرش زل میزد. در واقع و به تعبیری دقیقتر، او نه به مادرش بلکه به چیزی در پیوند با او خیره میشد؛ به چنگالهایی که مادرش روی میز میچید یا پیراهنی که اتو میکرد یا بشقابی که میشست یا آینهای که دستمال میکشید. انگار در هر یک از این چیزها رازی بود که تنها با خیره شدن به آن فاش میشد. منتقدان، یکی از زیباترین ترانههای او را ترانهای میدانند که در آن نادر دوختن دکمهٔ پیراهنی را به دست مادرش توصیف کرده است. در این ترانه او مادرش را در بعدازظهر زمستانی چهارشنبهای تصویر میکند که لبهٔ تخت نشسته و پیراهن کهنه اما تمیز پدرش را با نخ و سوزن میدوزد. در این ترانه مادرش به مسیحی تشبیه میشود که انگار میکوشد در تلاشی مقدس بزرگترین نقص هستی را برطرف سازد.
سپیده
انگار همهٔ جهان تبدیل شده بود به صفحهٔ گرد بزرگی که من وسط آن ایستاده بودم. نه زمینی بود و نه آسمان و نه ستارهای. تنها چیزی که وجود داشت صفحهٔ روشن مدور بزرگی بود که انگار لبههایش مرزهای جهان بود با نیستی. بعد من شروع کردم به دویدن به سمت لبهها. در صحنهٔ بعد صفحه تمام شده بود و من تا جایی که میشد به لبهٔ هستی نزدیک شد و سقوط نکرد، جلو رفته بودم. ایستاده بودم روی لبهٔ جهان و با ترس و وحشت زل زده بودم به تاریکی مطلق نیستی.
سپیده
روسپیگری زنها واضحترین نوع روسپیگریه. خیلی ساده، تنها به این دلیل که هر خری این رو میفهمه که طرف داره بابت کاری پول میگیره که درست نیست.
اما مسئلهٔ اصلی بهنظر من اینه که «اگه پول گرفتن برای انجام کاری که درست نیست» اسمش روسپیگری باشه، پس اسم خیلی از کارها روسپیگریه و هر چی اون کار زشتتر باشه، حتما درجهٔ روسپیگری بودنش هم بیشتره... ترجیح میدم وقتم رو با آوردن مثالها تلف نکنم اما با یه حساب سرانگشتی میشه معلوم کرد که حداقل نود و هشت درصد روسپیهای درجهیک مرد هستند.
این چیزیه که بهنظر من مردها به شکل محشری موفق شدهاند همیشه قایمش کنند.
سپیده
اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقهای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی، و اگر اصلا جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری.
رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیهٔ حاضران آنجا درگیرش هستند. این اتلاف وقتهای مفید از جنس همان کارهای دوستداشتنی / احمقانهای هستند که مرزهای باشکوه تلاقی خرد ناب و جنون را میسازند.
سپیده
نادر خودش را به نوعی عادت رفتاری وا داشته بود و اسمش را گذاشته بود «اتلاف وقت مفید». در واقع او در این عادت رفتاری، بدون اینکه نیازی داشته باشد یا ضرورتی اقتضا کند، بیهدف به جاهایی میرفت که بتواند بدون آنکه جلبتوجه کند، ساعتها بنشیند و به آدمها خیره شود.
جاهایی مانند ایستگاه مترو، داروخانههای شلوغ، فرودگاه، پمپبنزین، بیمارستان، فروشگاههای زنجیرهای بزرگ و گورستان از این جمله بودند.
az_kh
نادر بارها به شکلی طولانی به مادرش زل میزد. در واقع و به تعبیری دقیقتر، او نه به مادرش بلکه به چیزی در پیوند با او خیره میشد؛ به چنگالهایی که مادرش روی میز میچید یا پیراهنی که اتو میکرد یا بشقابی که میشست یا آینهای که دستمال میکشید. انگار در هر یک از این چیزها رازی بود که تنها با خیره شدن به آن فاش میشد.
az_kh
منتقدان، یکی از زیباترین ترانههای او را ترانهای میدانند که در آن نادر دوختن دکمهٔ پیراهنی را به دست مادرش توصیف کرده است. در این ترانه او مادرش را در بعدازظهر زمستانی چهارشنبهای تصویر میکند که لبهٔ تخت نشسته و پیراهن کهنه اما تمیز پدرش را با نخ و سوزن میدوزد. در این ترانه مادرش به مسیحی تشبیه میشود که انگار میکوشد در تلاشی مقدس بزرگترین نقص هستی را برطرف سازد.
az_kh
حجم
۵۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۵۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۱۸,۰۰۰
۹,۰۰۰۵۰%
تومان