بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابوالمشاغل (داستان یک زندگی، جلد دوم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابوالمشاغل (داستان یک زندگی، جلد دوم)

بریده‌هایی از کتاب ابوالمشاغل (داستان یک زندگی، جلد دوم)

امتیاز:
۴.۲از ۸۴ رأی
۴٫۲
(۸۴)
خداوندا! اگر داشتن، ذلیلِ داشتنم می‌کند ندارم کُن اگر کاشتن، اسیر چیدنم می‌کند بیکارم کُن اگر اندیشهٔ خیانت به یاران بر سرم افتاد بر سر دارم کُن اگر به لحظهٔ غفلتی درافتادم پیش از سقوط، هشیارم کُن اگر رنج بیماران، لحظه‌یی از دلم بیرون رفت سخت و بی‌ترحّم، بیمارم کُن خداوندا! خوارم کُن امّا مردم‌آزارم مَکُن!
Amin
… بیا تصمیم بگیریم، تصمیم خیلی جدّی، که سه روز، فقط سه روزْ دروغ نگوییم؛ هیچ نوع دروغی نگوییم، به هیچ عنوان، به هیچ صورت، به هیچ دلیل و بهانه، به هیچکس… فکر می‌کنم بعد از این سه روز، خیلی چیزها دُرُست بشود، و یا کاملاً خراب. یعنی مسلماً دیگر چیزی به این صورت نیمه‌ویرانِ تهدیدکنندهٔ عذاب‌دهنده، باقی نخواهد ماند…
Amin
این ابداً مهم نیست که دیگران، ما را چگونه قضاوت می‌کنند. مهم این است که ما، در خلوتی سرشار از خلوص، خویشتن را چگونه قضاوت می‌کنیم.
کاربر ۴۵۹۵۳۳۰
توسعه‌دهندگانِ فساد و فحشاء، در سراسر جهان، همیشه، تحصیل‌کرده‌ها بوده‌اند و هستند، نه روستاییانِ بی‌سواد و کارگرانِ کمْ‌سواد.
fr
در روزگار ما. این ابداً مهم نیست که دیگران، ما را چگونه قضاوت می‌کنند. مهم این است که ما، در خلوتی سرشار از خلوص، خویشتن را چگونه قضاوت می‌کنیم.
غوطہ‌ور🪐🌱🌊
آرزوها، سربازانِ سپاهِ زندگی ما هستند. ما برای رسیدن به پیروزی، فوج‌فوج از خوبترین و محبوب‌ترین سربازان‌مان را در تمامی جبهه‌ها از دست می‌دهیم: دلاوران را، مؤمنان را، پاکبازان را، و شاید آنها را که اگر می‌ماندند می‌توانستند جهان را عوض کنند…
plato
عزیز من! زندگی، بدونِ روزهای بَد نمی‌شود؛ بدونِ روزهای اشک و درد و خشم و غم. امّا، روزهای بَد، همچون برگهای پاییزی، باور کُن که شتابانْ فرو می‌ریزند، و زیرِ پای تو__ اگر بخواهی__ استخوان می‌شکنند؛ و درخت، استوار و مُقاوم، بر جای می‌مانَد… عزیز من! برگهای پاییزی، بی‌شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت، و مفهوم بخشیدن به تداومِ درخت، سهمی از یادنرفتنی دارند…
fr
اگر این چرخ، بعد از من و تو، خواهد چرخید__ که بی‌شک خواهد چرخید بگذار دلیلی یا دلائلی برای خوبْ چرخیدنْ در اختیارش بگذاریم.
plato
ما می‌خواهیم کسی با ما باشد که «ما» نباشد، دستگیرندهٔ ما باشد و دستگیرنده‌اش باشیم، هشداردهندهٔ به ما باشد و هشداردهندهٔ به او باشیم، بیدار کنندهٔ ما و بیدار کننده‌اش… رفیقی که تو را دائماً تأیید می‌کند یا تحسین، اسیر است نه رفیق.
Amin
نکتهٔ خاص و گرانبها در دوستی شگفت‌انگیز ما این است که هیچکداممان، در طول این سالهای بلندِ پُرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم. برای حفظِ دوستی، حذفِ شخصیّت نکردیم و به همْ باجِ «هر چه بخواهی، همان درست است» ندادیم. محمود، محمودْ باقی ماند__ با جملگیِ خصلت‌هایش، و منْ من ماندم. ما هر دو تغییر کردیم، فراوان، امّا هرگز شبیهِ هم نشدیم. این رازِ بزرگ و محور اساسی دوستی ما بود. یکی در دیگری مستحیل نشد. یکی نسخهٔ بدل دیگری نشد. و یکی نکوشید که در راهِ تکدّی دوستی، خویشتنِ خویش فرو بگذارد…
Amin
تا به پایان برسد قصّهٔ این درد بزرگ جان ما هم به لبِ تشنهٔ ما آمده است
plato
در روزگار ما. این ابداً مهم نیست که دیگران، ما را چگونه قضاوت می‌کنند. مهم این است که ما، در خلوتی سرشار از خلوص، خویشتن را چگونه قضاوت می‌کنیم.
مشتاق شهادت
شادی، نداشتنِ غم نیست؛ بلکه داشتنِ کوهی از غم، و غلبه بر این کوه‌است!
Hossein shiravand
ابن‌مشغله می‌گفت: راهِ بسیار درازی در پیش است؛ بسیار دراز… در این راهِ طولانی، وقت، برای همه کار خواهی داشت، به‌قدرِ کافی، و اضافه هم خواهی آورد __ آنقدر که دیگر ندانی با آن چه می‌توانی بکنی، و چه باید کرد… پس، خودت را خسته مکن، و از نَفَس مینداز! ابوالمشاغل می‌گوید: راه، تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی
plato
من هنوز هم شیرینی خامه‌یی را چنان می‌خورم که نصفِ صورتم را خامه بپوشاند و تو بخندی، از ته قلب بخندی… من هنوز هم در خیابانها، به هنگام راه رفتن، چنان شلنگ تخته‌هایی می‌اندازم که گویی تقلید احمق‌ترین درازقامتانِ روزگار را در می‌آورم… به خدا هنوز هم طعم گوجهٔ ترشی که در دهان توست و تو دندان در آن فرو کرده‌یی، به همان تُرشی در دهان من می‌پیچد، دهانم را آب می‌اندازد، و داخلِ گونه‌هایم را به تیر کشیدنی غیرقابل توصیف__ که با خنده آمده است__ گرفتار می‌کند…
سينا
جداً که اطمینان به آینده، همچون تریاک، انسان را لَش و ذلیل و دَنی طبع می‌کند و بندیِ حقیرترین‌ها
plato
کمی دیر رسیدن، بسیار غم‌انگیزتر از هرگز نرسیدن است. (این را، مسافرانِ یک لحظه دیر رسیدهٔ جا مانده، خوب می‌دانند. آنها همیشه با حسرت می‌گویند: کاش، لااقل، آنقدر عجله نکرده بودم.)
م.ظ.دهدزی
انسان، تا معنی سوآل را نفهمد و ابعاد آن را درک نکند، باید خیلی ابله باشد که جواب بدهد.
❤ محمد حسین ❤
روزگاری، نداشتن، دردسری هم نداشت. نداشتن، فقط نداشتن بود، نه یک مجموعه مصیبتِ پیوسته به هم. با نداشتن، اُخت بودیم، رفیق بودیم، می‌ساختیم. پایمان توی گلیم خودمان دراز بود و هیچکس هم با این گلیم کاری نداشت.
Zeinab
رومن رولان گفته است: عشق، آن نیست که دو نفر به هم نگاه کنند. عشق، آن است که دو نفر، به یک نقطه نگاه کنند. ابن‌مشغله می‌گوید: و آن نقطه هرقدر دورتر، آرمانی‌تر، و انسانی‌تر باشد، آن عشق هم عمیق‌تر و پایدارتر است.
م.ظ.دهدزی
زمانی که گالیله، در دادگاه، از پا درمی‌آید و تسلیم می‌شود و به خطای ناکرده اعتراف می‌کند، یکی از حاضرانِ در دادگاه، درهم شکسته و سختْ افسرده می‌گوید: «بیچاره ملّتی که قهرمانْ ندارد» و گالیله می‌شنود و دلْ‌مُرده پاسخ می‌دهد: «بیچاره ملّتی که به قهرمانْ احتیاج دارد.» و این، عینِ مسألهٔ ماست. ما دیگر به آدمهای سالم__ به قهرمان‌های سلامت__ احتیاجی نداریم؛ چرا که به قدر کافی، و بیشتر از هر زمانی در تمام طول تاریخ، صاحبِ قهرمانانِ پاک‌باختهٔ صادقِ از جان گذشتهٔ سراپا ایمان و شهامتْ هستیم. ما، امروز، فقط به یک ملّتِ سالم محتاجیم__ فقط. و این، مسأله‌یی‌ست که بیگانه می‌داند، و با تمامی قدرتِ خود، راهش را می‌بندد.
M.R.k
تو نیمهٔ مُکمّلِ خود را می‌خواهی نه سایهٔ خود را، نه شَبَحِ خود، نه شبیهِ خود را…
saeed
دوستی، ریشه در اعماقْ دارد؛ اعماقِ ازمنهٔ از دست رفتهٔ بازنگشتنیِ تکرارنشدنی. بنابراین، این سخن که من و فلان، به تازگی دوست شده‌ییم، حرفِ مُفت مُفت است. این که ما شش ماه است یا یک سال، که دوستان صمیمی هم هستیم، حرفِ پرتِ مضحکی‌ست. زمان… زمان… عُنصر اساسیِ دوستی، زمان است. دوستی، عتیقه شدن یادها و روابط است؛ و «عتیقهٔ نو» آشکار است که تا چه حد می‌تواند معنا داشته باشد.
Amin
در راه هدفْ مُردن، در قلبِ هدفْ مُردن است
M.M. SAFI
تا صد سالِ دیگر حتماً قیمت این خانهٔ روبرویی که الان ششصد هزار تومان است، ششصد میلیون تومان می‌شود… نه؟
❤ محمد حسین ❤
در دنیای ما هنوز کسانی هستند که با آهنِ سُرخِ شقاوت، روحِ دردمندِ انسان را، آهسته آهسته، و با لذّتی دیوانه می‌سوزانند و در عین حال فریاد می‌کشند: زنده باد آزادی!
f_samaei
می‌گویند «زمین خوردن‌های مکرر، آدمیزاد را پوستْ کلفت می‌کند». بله… بعضی از زمین خوردن‌ها واقعاً آدم را پوستْ‌کلفت می‌کند؛ امّا فقط بعضی از زمین خوردن‌ها، نه همهٔ آنها، و نه در هر شرایطی و روی هر زمینی. زمین خوردن‌هایی هم هست که پوست زانوی آدمیزاد را بدجوری می‌بَرَد، و پوستِ آرنج‌ها را، و تن را مجروح می‌کند، و روح را… شاید به طور دائم… یادت باشد که تکرار، همیشه ایجاد مهارت نمی‌کند، و یا مهارت را بیشتر نمی‌کند. تکرار، مثل هر چیز دیگر، حدّ و حسابی دارد. از مقدار معیّنی که گذشت، تحلیل می‌بَرَد و فرسوده می‌کند و می‌آزارد. هلیا می‌گوید: مگذار که تکرار، خستگی بیافریند…
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
ما، خوکچه‌های هندیِ آزمایشگاه تاریخ هستیم. هر بلایی که بخواهند سر ملّتی بیاورند تا مقدار مقاومتِ یک ملّت را در برابر بلا بسنجند، آن بلا را سر ما می‌آورند
❤ محمد حسین ❤
شجاعت، نترسیدن نیست ترسیدن است و بر ترس خویشْ آگاهانه غلبه کردن…
Dav00d Darigh
کمی دیر رسیدن، بسیار غم‌انگیزتر از هرگز نرسیدن است.
Fatemeh Eshghabadi

حجم

۴۸۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۶۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

حجم

۴۸۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۶۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

قیمت:
۸۲,۵۰۰
تومان