بریدههایی از کتاب افسانه باران
۳٫۹
(۲۱)
من کتابها را تنها به این دلیل میخوانم که هیچکس را بینصیب از اندرزهای خود نگذارم؛
یارا
شما یک شب و حتّی یک لحظه به ما امانِ خودبودن را ندادهیید. بدون آنکه بدانید بازی چیست و نمایش ما چگونه تمام میشود، با ارادههای پست و ناچیزتان، تنها بهدلیلآنکه بازی بهخاطر تماشاگر است و تماشاگرْ صاحب قدرت، انتخاب و ادامهٔ ماجرا همیشه با شما بودهاست و ما از هراس آنکه جز بازیگربودن کاری نیاموختهییم، به پستترین اندیشههای شما تن دادهییم…
یارا
«تمام کسانی که به یک قلّه میروند، حتی اگر صد راه را انتخاب کردهباشند سرانجام به هم خواهندرسید.»
hassan fatemi
ما نگین بودیم
در حلقهٔ دشمنان خویش.
hassan fatemi
«قضاوتکنندهیی عادلتر از تاریخ وجود ندارد.»
hosein
«تاریخ، مشعلیست که__ اگر نه امروز__ سرانجام، سراسر راه بشر را روشن خواهدکرد.»
محمدحسین
گاهی فکر میکنی که مردم را «باید» شکنجه داد. گاهی شکنجه را بهصورت یک راهحلّ عادلانه میپذیری. از تو عزیزی را دزدیدهاند. دهنفر را هم گرفتهاند که میگویند بدونشک یکی از دهنفر دزد است. در بازجویی همه انکار میکنند. آنوقت تو فکر میکنی اگر آنها را زیر شکنجهٔ چینی بگذارند، ناخنهایشان را یکییکی بکشند، با آتش سیگار بدنشان را بسوزانند تا اقرار کنند، کار بسیار عادلانهیی انجام گرفتهاست؛ اما یادت نرود که فقط یکی از ده نفر را باید مجازات کرد نه همهٔ آنها را. و همینجاست که تو دیگر عادل نیستی.
hassan fatemi
ما آدمهای بیدلیلی هستیم. عیب ما فقط همین است. بیدلیل.
محمدحسین
این پرنده باید از جایی گریختهباشد. در شهرها دیگر پرندههای قشنگ، آزاد نیستند.
محمدحسین
غیر از حرف، هیچچیز «مفت» توی این مملکت به آدم تحویل نمیدهند.
🌱ehsan
ما یک مشتْ مثلِ قدیمی داشتیم و یک خروار سادگی.
محمدحسین
دو خنده نمیتوان یافت که یک مفهوم را تصویر کند
M.M. SAFI
غیر از حرف، هیچچیز «مفت» توی این مملکت به آدم تحویل نمیدهند.
🌱ehsan
فانوس، خورشید نیست.
اما راه خلوت و باریک شب، مفهوم قناعت را میداند.
Saye
«قضاوتکنندهیی عادلتر از تاریخ وجود ندارد…»
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
__ «مسئول»، «مسئولیت» … چرکها، چرکها… یکمشت آدم چرک… نه، فقط یک مشت لباس چرک. آدم؟ هه!
و یاد آن وکیلمدافعی میافتد که گفتهبود: «اگر لباس زیر من، روز محاکمه، چرک باشد، حتماً موکلم محکوم میشود. تجربه دارم.» جوان فکر میکند: «اینجاست که حقیقت و عدالت تحتالشّعاع زیرشلواری قرار میگیرد» و لبخند میزند.
NAST2L
وقتی میرفت گفت: کاری کنید که بچّهها از حالا راه و رسم دزدی را یاد نگیرند.
بیانصاف شدهبودم که گفتم: پس شما مخالف این راهورسم نیستید، فقط وقتش را مناسب نمیدانید.
کاربر ۱۲۵۹۸۷۱
«این پرنده باید از جایی گریختهباشد. در شهرها دیگر پرندههای قشنگ، آزاد نیستند. من میدانم. در شهرها پرندگان، چون چلچراغ و پردهٔ گلدار و فرش ریزبافت کرمان، زینتِ مظلوم خانهها هستند. اینجا که در تمام خیابانها، دیگر درخت، طبیعت نیست و درختها همه مثل سنجاقهای سبزِ سینه بر جامهیی بلند و خاکستری فرو رفتهاند، یک پرندهٔ رنگین در قلب شاخهها منزل نمیکند. نه، این پرنده باید از جایی گریختهباشد.»
کاربر ۱۲۵۹۸۷۱
«تمام کسانی که به یک قلّه میروند، حتی اگر صد راه را انتخاب کردهباشند سرانجام به هم خواهندرسید.»
آبیِ آسمونی
هیچ بچّهیی نباید برای خاطر پدرش بجنگد. برای پدر جنگیدن یعنی برای یک چیز کهنه و مندرس جنگیدن. باید خودش بداند که چهکار میکند، چه میخواهد، برای چه کشته میشود. آنها__ اگر فقط برای خاطر من کشتهشدند__ حقشان بود که جوانْمرگ شوند.
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
برای سنگی بر گور
برای خطّی خوش بر سنگ
برای جایی خوب در خاک
برای خفتن در اماکن متبرّک
برای قرب به مقابر متبرّک
برای یک مجلس محترمانهٔ «ختم»
و برای آنکه بگویی: «مورچگان! مورچگان! من بهسوی شما میآیم، که از شما بودهام و نه بیشتر…»
شیوا
حجم
۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان