بریدههایی از کتاب اسب و پسرک او (ماجراهای نارنیا، جلد سوم)
۴٫۴
(۱۵)
اگر سواری بلد نیستی، دستکم افتادن را که بلدی؟»
شستا گفت: «فکر میکردم افتادن دیگر بلدی نخواهد.»
ـ منظورم این است که وقتی افتادی، میتوانی بدون گریه و زاری دوباره بلند شوی و سواری کنی و دوباره بیفتی و باز هم از افتادن نترسی؟
آفتاب
آراویس گفت: «پس به نظرم شانس آوردهام!»
پیرمرد گفت: «دخترم! تاکنون صد و نُه بهار را دیدهام، اما هرگز چیزی به نام شانس را پیدا نکردهام.
آفتاب
تاکنون صد و نُه بهار را دیدهام، اما هرگز چیزی به نام شانس را پیدا نکردهام. در این ماجرا نکتههایی وجود دارد که از دایره درک من بیرون است؛ اما اگر بناست دلیلش را بفهمیم، یقین بدان که خواهیم فهمید
ℝ𝕠𝕟𝕒𝕜
تاکنون صد و نُه بهار را دیدهام، اما هرگز چیزی به نام شانس را پیدا نکردهام. در این ماجرا نکتههایی وجود دارد که از دایره درک من بیرون است
هانیه
من تنها قصه تو را برایت باز میگویم، نه قصه او را. هیچکس جز از قصه خودش باخبر نخواهد شد.»
Fatima
سالها بعد که دیگر بزرگ شده بودند، چنان به بگومگو با هم عادت کرده بودند که مجبور شدند با هم ازدواج کنند تا بتوانند راحتتر با هم بگومگو کنند.
Mohamad Faraji
سرانجام، صبح از راه رسیده بود، بیآنکه حتی پرندهای نغمهای در استقبالش خوانده باشد.
مهرنوش
سالها بعد که دیگر بزرگ شده بودند، چنان به بگومگو با هم عادت کرده بودند که مجبور شدند با هم ازدواج کنند تا بتوانند راحتتر با هم بگومگو کنند.
مهرنوش
آنکه بخواهد خردمندان را بفریبد، به دست خود برای تازیانه پشت عریان کرده است.
Book
«فرزند! من تنها قصه تو را برایت باز میگویم، نه قصه او را. هیچکس جز از قصه خودش باخبر نخواهد شد.»
هانیه
او هنوز یاد نگرفته بود که وقتی کار خیری انجام بدهی، معمولاً پاداشت این است که از تو بخواهند کار خیر دیگری سختتر و بهتر از قبلی انجام دهی.
Monika.
اگر سواری بلد نیستی، دستکم افتادن را که بلدی؟»
شستا گفت: «فکر میکردم افتادن دیگر بلدی نخواهد.»
ـ منظورم این است که وقتی افتادی، میتوانی بدون گریه و زاری دوباره بلند شوی و سواری کنی و دوباره بیفتی و باز هم از افتادن نترسی؟
مهرنوش
دختر پرسید: «تو چرا به جای من، همهاش با اسبم حرف میزنی؟»
بری جواب داد: «عذر میخواهم، ترخینا! (گوشهای بری فقط کمی به عقب چرخید.) ولی حرفهای شما مربوط به کالرمن است. من و هوون دو نارنیایی آزادیم و گمان کنم اگر شما هم دارید به سمت نارنیا فرار میکنید، لابد میخواهید آزاد باشید. در این صورت، هوون دیگر اسب شما نیست. حتی میشود گفت که تو آدمِ اویی.»
مهرنوش
آراویس گفت: «پس به نظرم شانس آوردهام!»
پیرمرد گفت: «دخترم! تاکنون صد و نُه بهار را دیدهام، اما هرگز چیزی به نام شانس را پیدا نکردهام. در این ماجرا نکتههایی وجود دارد که از دایره درک من بیرون است؛ اما اگر بناست دلیلش را بفهمیم، یقین بدان که خواهیم فهمید.»
مهرنوش
فرستادن کودکان به جنگ، جنایتی مسلّم است
مهرنوش
کر گفت: «ای وای! ولی من اصلاً دلم نمیخواهد. کرین!... من خیلیخیلی متأسفم. هیچوقت فکرش را هم نمیکردم که با پیدا شدن سر و کله من، تو از پادشاهی محروم شوی.»
کرین گفت: «هورا! هورا! دیگر لازم نیست شاه بشوم. دیگر لازم نیست شاه بشوم. همیشه یک شاهزاده میمانم. خوشگذرانی واقعی مال شاهزادههاست.»
شاه لون گفت: «کر! این بیش از آن حدّی که برادرت میپندارد، حقیقت دارد. زیرا شاه بودن یعنی اینکه در هر حمله نومیدانه در صف اول باشی و در هر عقبنشینی مذبوحانه نفر آخر؛ وقتی قحطی بر سرزمینت چنگ انداخت (و بیشک در سالهای بد، گهگاه این اتفاق خواهد افتاد) آنگاه که برای صرف غذایی فقیرانهتر از خوراک هر فرد سرزمینت پشت میز نشستی، لباسهایت مرتبتر و صدای خندههایت بلندتر از همیشه باشد.»
Hoyame
حجم
۷۴۳٫۴ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۷۴۳٫۴ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۸,۰۰۰۴۰%
تومان