بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کلمات تنم را کبود کرده اند | طاقچه
تصویر جلد کتاب کلمات تنم را کبود کرده اند

بریده‌هایی از کتاب کلمات تنم را کبود کرده اند

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲۸ رأی
۳٫۵
(۲۸)
زمان هم از زیستن خسته است راهی برای مُردن می‌جوید
Raya
تنهایی  زنی است  که مقابل آینه  اولین چروک روی صورتش را  کشف می‌کند
-Dny.͜.
دیگر از فکر کردن می‌ترسم
khazar
جهان دست به توطئه زده است هیچ خیابانی مسیر رفتنت را لو نمی‌دهد
-Dny.͜.
سلول‌های مغزم تنها  به بی‌قراری کردن برای تو  فرمان می‌دهند
-Dny.͜.
ما، مُردگانی هستیم که رشد می‌کنند عاشق می‌شوند و مُردگانی دیگر را می‌زایند و حواس‌شان نیست که دارند درون قبری دسته‌جمعی به سر می‌برند
Raya
تو وحشتناک‌ترین کوهستانی هستی که می‌شود از لب‌هایش سقوط را بوسید
khazar
آن‌قدر جدا افتاده‌ام که دیگر هیچ انسانی را نمی‌شناسم به گمانم درونم نسل جدیدی از میمون‌ها در راه پیدایش است
Raya
۳: توفانی را که در وجودم به راه افتاده در کدام سرزمین رها کنم؟
mmmmm
آن‌قدر جدا افتاده‌ام که دیگر هیچ انسانی را نمی‌شناسم به گمانم
پناه
کاش جاذبه آن‌قدر قدرت داشت تا آرامش را روی زمین بند کند
سوفیا
عجله کن تا لب‌هایت را قیچی نکرده‌اند بوسه‌هایت را درون سبدی بگذار و به رودخانه بینداز شاید هنوز معجزه‌ای وجود داشته باشد
سوفیا
کودکی‌ام زیاد کنار کودکی‌ام دوام نیاورد هنگامی که سوراخ کوچک کف کفشم دریچه‌ای شد به روی جهان واقعیت‌ها
سوفیا
در جهانی که گرد آفریده شده است هیچ کنجی وجود نخواهد داشت تا با احساست خلوت کنی
|ݐ.الف
ما، مُردگانی هستیم که رشد می‌کنند عاشق می‌شوند و مُردگانی دیگر را می‌زایند و حواس‌شان نیست که دارند درون قبری دسته‌جمعی به سر می‌برند
heliyan
آینده  با ظاهری ژولیده  و کفش‌هایی که به پایش تنگ است  می‌آید از رویت می‌گذرد می‌رود
Hadis
شاید مرگی که به انگشت‌هایم چسبیده است از خواب برخیزد و چراغ را روشن کند تا سیاهی سایه‌ای که از تنهایی‌ام برخواسته است راه خروج از خانه را پیدا کند
Raya
جلوِ گلوله‌ها فرستادی فرمانده! حالا بگو برای پس گرفتن آغوشی که تمام وطنم بود به کجا لشگر بکشم؟
آفتاب
بازوهایت ارتش مقتدری است هربار که به آغوشت می‌آیم اسیر می‌شوم
maha
همیشه وحشتناک‌ترین کوه‌ها چهره‌ای فریبنده دارند
Mehdi ;)
مغزم هفت طبقه تا رهایی از تو فاصله دارد، دست از شکنجه بردار لاکردار حداقل زمان را با خودت می‌بردی
کاربر ۱۵۵۴۹۴۴
اعتراضم را ریخته‌ام توی چشم‌هایم
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
آن‌قدر جدا افتاده‌ام که دیگر هیچ انسانی را نمی‌شناسم به گمانم درونم نسل جدیدی از میمون‌ها در راه پیدایش است
(:Ne´gar:)
آن‌قدر جدا افتاده‌ام که دیگر هیچ انسانی را نمی‌شناسم به گمانم درونم نسل جدیدی از میمون‌ها در راه پیدایش است
.ً..
سخت است لباس مترسک‌ها را به تن داشته باشی و کلاغ‌ها روی اندامت ولوله برپا کنند
|ݐ.الف
تاس را انداختیم من باختم «تنهایی» اتاقم را تصاحب کرد
reyhan
حداقل زمان را با خودت می‌بردی
maha
صدای لولای دری که به روی سرباز شکست‌خورده از جنگ باز می‌شد مستأصل ماشه را به سمت عقربه‌ها گرفته است شاید تاریخ دست از لجاجت بردارد سربازی درون کلیسا نشسته است و به زیبایی دختری اعتراف می‌کند که ردِ وحشتش هنوز روی زمستان جا مانده است.
sadraa
 حل خواهیم شد در زمان در عقربه‌هایی که با نفس‌های بی‌رمق کُند می‌چرخند
Rana
هرگز کسی تنهایی‌هایم را درک نکرد یک خلوتم را فقط کاردی شناخت که وقتی به استخوان‌هایم رسید خودکشی کرد دو تیغ عاشق رگم شد من قربانی شدم سه تیغ قصد خودکشی داشت رگم را روی خودش کشید
Rana

حجم

۳۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۳۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
۸,۵۰۰
۵۰%
تومان