بریدههایی از کتاب ماهی سیاه کوچولو
۴٫۴
(۱۸۰۸)
«شما زیادی فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی میریزد.
arezoo
ماهی سیاه گفت: «شما زیادی فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی میریزد.»
The fly number 2000 marjan
«مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...»
hasty
ماهی سیاه گفت: «شما زیادی فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی میریزد.»
reza
من میخواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟...» وقتی حرف ماهی کوچولو تمام شد، مادرش گفت: «بچه جان! مگر به سرت زده؟ دنیا!..... دنیا!.....دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم، زندگی هم همین است که ما داریم...»
مجتبی
چه سال و زمانهیی شده! حالا دیگر بچهها میخواهند به مادرهاشان چیز یاد بدهند.»
Narges
«شما زیادی فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی میریزد.»
ka'mya'b
شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود...
نادر
من میخواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟...» و
:)
در دنیا خیلیهای دیگر هم هستند که ریختشان برای خودشان خیلی هم خوشایند است!
Ghazal..
ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانهشان ببیند!
فلانی
ماهی کوچولو گفت: «صد تا از این عمرها هم آه بکنی، باز هم یک قورباغهی نادان و درمانده بیشتر نیستی.»
شیلا در جستجوی خوشبختی
کفچه ماهیها گفتند: «مگر غیر از برکه، دنیای دیگری هم داریم؟» ماهی گفت: «دست کم باید فکر کنید که این آب از کجا به اینجا میریزد و خارج از آب چه چیزهایی هست.»
سعیده حمیدی
من میخواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟...
『sachli』
ماهی سرخ کوچولوئی هر چقدر کرد، خوابش نبرد، شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود...
Artin👑
، ما آزادی میخواهیم!»
تئو:)
مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.
حجت
اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...
farez
مسخرهاش کردند و گفتند: «ریختش را باش! تو دیگر چه موجودی هستی؟» ماهی، خوب وراندازشان کرد و گفت: «خواهش میکنم توهین نکنید. اسم من ماهی سیاه کوچولو است. شما هم اسمتان را بگویید تا با هم آشنا بشویم.» یکی از کفچه ماهیها گفت: «ما همدیگر را کفچه ماهی صدا میکنیم.» دیگری گفت: «دارای اصل و نسب.» دیگری گفت: «از ما خوشگلتر، تو دنیا پیدا نمیشود.» دیگری گفت: «مثل تو بیریخت و بد قیافه نیستیم.» ماهی گفت: «من هیچ خیال نمیکردم شما اینقدر خودپسند باشید. باشد، من شما را میبخشم، چون این حرفها را از روی نادانی میزنید.»
『تیتی :)♡』
ماهی کوچولو حسرت به دلش ماند
ʕ·ᴥ·ʔ jakson
میخواهم بروم ببینم دنیا چه خبرست! چه حرفهای گنده گنده یی!» همسایه گفت: «کوچولو، ببینم تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شدهای و ما را خبر نکردهای؟» ماهی کوچولو گفت: «خانم! من نمیدانم شما «عالم و فیلسوف» به چه میگویید. من فقط از این گردشها خسته شدهام و نمیخواهم به این گردشهای خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یک دفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شدهام.
saniya
ماهی ریزه گفت: «تو دیگر ... کی هستی؟ ... مگر نمیبینی دارم ... دارم از بین ... میروم؟ ... اوهو .. اوهو ... اوهو ... ننه ... من ... من دیگر نمیتوانم با تو بیام تور ماهیگیر را ته دریا ببرم ... اوهو ... اوهو!»
saniya
همسایه گفت: «کوچولو، ببینم تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شدهای و ما را خبر نکردهای؟» ماهی کوچولو گفت: «خانم! من نمیدانم شما «عالم و فیلسوف» به چه میگویید. من فقط از این گردشها خسته شدهام و نمیخواهم به این گردشهای خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یک دفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شدهام.
h mohammadi
مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد
Leyla
دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم، زندگی هم همین است که ما داریم...»
♥💗🐞لیدی باگ🐞💗♥
مادرش گفت: «آخر، صبح به این زودی کجا میخواهی بروی؟» ماهی سیاه کوچولو گفت: «میخواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. میدانی مادر، من ماههاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است، نتوانستهام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشتهام و همهاش فکر کردهام.
جرمی برو میراکلس بساز بدبخ😐
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت: «یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود آه با مادرش در جویباری زندگی میکرد. این جویبار از دیوارههای سنگی کوه بیرون میزد و در ته دره روان میشد. خانهی ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خزه. شبها، دوتایی زیر خزهها میخوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانهشان ببیند! مادر و بچه، صبح تا شام دنبال همدیگر میافتادند و گاهی هم قاطی ماهیهای دیگر میشدند و تند تند، توی یک تکه جا، میرفتند و بر میگشتند. این بچه یکی یک دانه بود - چون از ده هزار تخمی که مادر گذاشته بود - تنها همین یک بچه سالم در آمده بود. چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف میزد. با تنبلی و بیمیلی از ای
💖🌈SANIYA🌈💖
من میخواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟...»
⊙—⊙
«مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...»
تئو:)
ماهی پیر گفت: «آن هم بماند برای فردا شب. حالا وقت خواب ست، شب به خیر!» یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو «شب به خیر» گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهی سرخ کوچولوئی هر چقدر کرد، خوابش نبرد، شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود...
saniya
حجم
۰
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
حجم
۰
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه