بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خوشه های خشم | طاقچه
تصویر جلد کتاب خوشه های خشم

بریده‌هایی از کتاب خوشه های خشم

۴٫۱
(۲۰)
اگه مشکل داشتی یا صدمه دیدی و یا نیازمند بودی... به سمت آدمای فقیر برو. اونا تنها کسایی هستن که بهت کمک می‌کنن...
Shadi
ببین، مادر، نگرانیت رو فراموش کن. یه چیزی راجع به بودن توی زندان بهت می‌گم. تو اونجا نمی‌تونی مدام توی این فکر باشی که کی آزاد می‌شی. این‌جوری دیوونه می‌شی. فقط باید به همون روز فکر کنی، بعد به روز بعدی... نهایتا به فوتبال روز شنبه. این کاریه که باید بکنی.
Shadi
ترجیح می‌دی چی باشی، یه مرد مرده یا یه مفلوک؟ مردن بهتره یا این وضع؟ زیر زمین یا توی خونه‌ای که از گونی پلاستیکی ساخته شده زندگی می‌کنی، برای بچه‌ت چی رو ترجیح می‌دی، این که بمیره یا سو تغذیه بگیره؟
Shadi
جان اشتاین‌بِک در سال ۱۹۰۲ میلادی در شهر سالیناز کالیفرنیا در درهٔ کشاورزی حاصلخیزی حدود بیست مایلی اقیانوس آرام به دنیا آمد، و هر دو دره و اقیانوس اساس کاری بعضی از آثارش را تشکیل دادند. در سال ۱۹۱۹ به دانشگاه استنفورد رفت، جایی که به تناوب در رشته ادبیات و نویسندگی ثبت نام کرد، تا سال ۱۹۲۵ که بدون دریافت مدرک آن‌جا را ترک کرد. او پنج سال به عنوان یک کارگر و خبرنگار در شهر نیویورک زندگی کرد و همهٔ وقتش را روی اولین رمانش «فنجان طلا (۱۹۲۹)» گذاشت.
ketabbaz
بانک یه هیولاس. انسان اون رو ساخته، اما نمی‌تونه کنترلش کنه.
Mary gholami
اون مادرقحبه‌ها، مادرقحبه‌های کثیف...
آریا سلطانی نجف آبادی
حرفی که نتونی رو در رو به یه نفر بگی ارزش قلم فرسایی نداره.
فاطمه
«اونا رو متعهد کن. مجبورشون کن وقتت رو بگیرن. نگذار فراموش کنن که وقتت رو گرفتن. مردم معمولا آدمای خوبین. دوست ندارن تو رو برنجونن ولی تو مجبورشون کن که برنجوننت، اون موقع‌س که می‌تونی بهشون بندازی.»
فاطمه
اگر شما که مالک چیزهایی که مردم باید داشته باشند شده‌اید، این را بفهمید، ممکن است بتوانید خودتان را نجات دهید. اگر می‌توانستید دلایل را از نتایج تفکیک کنید، اگر می‌توانستید که پین، مارکس، جفرسن و لنین را بشناسید، یعنی نتایج را نه دلایل، آن وقت ممکن بود نجات پیدا کنید. اما آن را نمی‌توانید بفهمید. چون خصوصیت مالک بودن تو را برای ابد در «من» منجمد می‌کند و تا ابد تو را از «ما» جدا می‌کند.
فاطمه
زمونه عوض شده، خبر نداری؟ افکاری شبیه به این، شکم بچه‌ها رو سیر نمی‌کنه. برو سه دلار در روزت رو به دست بیار و به بچه‌هات غذا بده. لازم نیست نگران بچه‌های دیگه باشی. با این افکار ممکنه معروف بشی ولی هرگز سه دلار در روز به دست نمیاری.
آریا سلطانی نجف آبادی
من یه بار دیدم که با یه مرغ زنده چه بلایی سر فروشندهٔ دوره گرد آورد، چون که باهاش بحث کرده بود. اون مرغ رو توی یه دستش داشت، و یه تبر توی دست دیگه‌ش، می‌خواست کلهٔ یارو رو از تنش جدا کنه. می‌خواست با تبر به دنبال اون دستفروش بره، اما فراموش کرد تو کدوم دستش چی هست، بنابراین با مرغ اون رو دنبال کرد. وقتی کارش تموم شد اون مرغ رو دیگه حتی نمی‌تونستی بخوری. به غیر از دو تا پا توی دستش هیچی نبود. پدربزرگ از خنده داشت روده‌بُر می‌شد.
آریا سلطانی نجف آبادی
مادر به آرامی به طرف او آمد، بی‌صدا با پاهای برهنه، با صورتی مملو از حالت تعجب. دست کوچک مادر بازوی او را لمس کرد و صحت ماهیچه‌هایش را حس کرد. سپس مانند حرکات یک فرد نابینا، انگشانش به سمت بالا تا گونهٔ تام، حرکت کردند. شادی‌اش تقریباً مانند غم بود.
آریا سلطانی نجف آبادی
اما چی به سر این مملکت داره میاد؟ این چیزیه که می‌خوام بدونم. داره چه اتفاقی میفته؟ مردم دیگه نمی‌تونن زندگی کنن، دیگه نمی‌تونن کشاورزی کنن. از تو می‌پرسم، داره چی می‌شه؟ من که نمی‌تونم بفهمم. از هر کی سؤال می‌کنم هیچ جوابی نداره.
آریا سلطانی نجف آبادی
این منم که همهٔ زندگیم رو وقف جنگیدن در مقابل شیطان کردم، چون فکر می‌کردم این شیطانه که دشمن ماس. اما چیزی بدتر از شیطان کشور رو گرفته و تا قطعه قطعه‌ش نکنه ول کن نیست.
آریا سلطانی نجف آبادی
به علاوه، ما مردمی هستیم که مشکلات رو درون خودمون می‌ریزیم و به این کار افتخار می‌کنیم. پدرم می‌گفت، هر کسی می‌تونه خرد بشه، اما یه مرد می‌تونه تحمل کنه. ما همیشه سعی می‌کنیم که خودمون رو نگه داریم.
آریا سلطانی نجف آبادی
شاید دویست تا مرد نیاز داشته باشه، ولی با پونصد نفر صحبت می‌کنه، و اونا هم به آدم‌های دیگه می‌گن. وقتی به محلی که گفته بود میری، می‌بینی که هزار نفر ایستادن. اون آقا می‌گه، من بیست سنت در ساعت می‌دم. شاید نیمی از مردمی که جمع شدن اونجا رو ترک کنن. اما هنوز پونصد نفر گرسنه باقی موندن که برای یه بیسکویت حاضرن کار کنن. خب، این نوع مردم قرارداد رو می‌گیرن تا هلو بچینن یا... پنبه درو کنن. حالا فهمیدی؟ هر چی آدم بیشتری بگیره، و هر چه گرسنه‌تر باشن، دستمزد کمتری می‌پردازه. اون اگه بتونه مردمی رو استخدام می‌کنه که بچه داشته باشن، چون... لعنتی، من گفتم قصد ترسوندنت رو ندارم.
آریا سلطانی نجف آبادی
آدمی که بهش خوش می‌گذره، اصلاً توجهی بهش نداره؛ اما یه آدم خبیث و تنها و پیر و مأیوس... از مردن می‌ترسه!
آریا سلطانی نجف آبادی
داد. سعی ندارم وعظ کنم، اما من هرگز کسی رو ندیدم که انقدر مثل سگ مشغول جمع کردن باشه، اون هم فقط به خاطر اینکه مایوس نباشه.
آریا سلطانی نجف آبادی
من هم گناه کردم. یه گناه چیزیه که تو ازش مطمئن نیستی. اون مردمی که از همه چی مطمئن هستن و معصیتی نکردن... خب، اگه خدا بودم اون نوع مادرقحبه‌ها رو، با لگد از بهشت بیرون می‌کردم! نمی‌تونستم اونا رو تحمل کنم.
آریا سلطانی نجف آبادی
آدم گناه خودش رو خودش به وجود میاره.
آریا سلطانی نجف آبادی

حجم

۵۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

حجم

۵۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۶۵,۰۰۰
۵۰%
تومان