
بریدههایی از کتاب اوژنی گرانده
۳٫۹
(۵۶)
خيلی دلم میخواست برای يک لحظه و فقط يک لحظه مثل خدا قدرتمند بودم.»
سَمَر
زندگی بالزاک از ۱۸۳۰ تا ۱۸۵۰ که سال مرگ اوست پر از رنج و غصه و عذاب بود و او برای اينکه بتواند خرج زندگی ساده روزانهاش را به دست بياورد مجبور بود روزی ۱۲ تا ۱۸ ساعت بنويسد. او به سختی و با قهوه خودش را بيدار نگه میداشت و آثار جاودانهاش را مینوشت. بالزاک نويسندهای توانا، چيره دست و خوش ذوق بود که در طول زندگی کوتاهش بيش از صد مقاله، رمان و نمايشنامه به رشته تحرير درآورد.
او در کليه آثارش، تصويری کمدی، اما واقعی از جامعه آن روز فرانسه به تصوير کشيده و جنبههای شخصيتی هر فرد را در هر طبقهای که بودند به درستی نمايانده است.
بالزاک در روز يکشنبه هشتم آگوست سال ۱۸۵۰ در سن پنجاه و يک سالگی در پاريس درگذشت. در لحظه مرگ فقط ويکتور هوگو در کنارش بود و در پاريس کمتر کسی متوجه مرگ او شد. و در موقع تشيع جنازهاش الکساندر دوما و ويکتور هوگو دو طرف تابوتش را بر دوش خود گرفته و تا گورستان همراهی کردند و وی را در قبرستان پرلاشز به خاک سپردند.
vahid
«زندگی چيزی به جز رنج کشيدن و مردن نيست.»
شراره
فهميد خيلی از چيزهايی که مثلاً در يک کشور جزو کمالات و افتخارات است در کشوری ديگر جزو جنايات و کارهای زشت است. برای همين هيچ وقت نتوانست به درک درستی از خوبی و بدی دست پيدا کند و بفهمد چه کاری واقعا خوب و باارزش است و چه کاری زشت و ناپسند و ذهن فعالش هيچ وقت نتوانست بفهمد که چی درست است و چی غلط و چه کسی راست میگويد و چه کسی دروغ.
sheida nazari
اشتباه زنها در اينگونه موارد، خوشبينی بيش از حد آنها به عشق و اعتقادشان به حقيقت عشق است. آنها دوست دارند که دروغهای مرد مورد علاقهشان را با اينکه میدانند دروغ است، باور کنند و تسليمش بشوند. انگار که دلشان میخواهد فريب بخورند و از اين فريب خوردن لذت میبرند.
شراره
دوستان من زندگی مجموعهای از حوادث گوناگون است و انسان برای اينکه بتواند از اين حوادث جان سالم بدر ببرد بايد قبل از انجام هرکاری خوب درباره همه چيز فکر کند بعد تصميم بگيرد
شراره
آدمهای خسيس، آدمهايی هستند که فقط به زمان حال اعتقاد دارند و اصلاً به زندگی آن دنيا اعتقادی ندارند. اينطور آدمها فقط به پول فکر میکنند و برای مسائل دينی هيچ ارزشی قائل نيستند. خسيسها دوست دارند مدام سکههای طلايشان را لمس کنند و به هيچوجه دلشان نمیخواهد که پولهايشان را در قبال به دست آوردن چيزی از دست بدهند. آنها حتی به راحتی خودشان هم فکر نمیکنند و با اينکه ثروتمند هستند، روزهايشان را با گرسنگی، نکبت و تنهايی به شب میرسانند و از اين همه پولی که دارند حتی يک سوی آن را حتی برای خودشان هزينه نمیکنند.
شراره
«دختر جان، تمام اين سکهها و زمينها پيش تو امانت هستند و تو بايد در آن دنيا همه را به من تحويل بدهی.»
و با اين حرف نشان داد که يک خسيس، چه استفادهای میتواند از دين و مذهب بکند.
sepid sh
آدمهای اين شهر آنقدر وقت آزاد دارند که اوقاتشان را يا بايد به بازی و سرگرمی بگذارنند يا پشت سر همديگر غيبت کنند و مواظب کارهای هم باشند. محال است که يک زن خانهدار، مقداری آرد بخرد و همسايهها از شوهرش نپرسند که کيک را خوب طبخ کرده يا نه؟ امکان ندارد که يک دختر جوان کنار پنجره بيايد و يک گروه بيکار او را نبينند. آنچه که مسلم است در اين خانههای تاريک، ساکت و غيرقابل نفوذ، هيچ رازی وجود ندارد و باطن هر کس مثل ظاهرش روشن است.
sh kh
آنچه که مسلم است اين است که در اين دنيا هميشه و در همه حال زنها بيشتر از مردها در معرض رنج و غصه هستند.
sky200
دقيقاً شبيه زنانی بود که فقط به اين خاطر بهدنيا آمدهاند که زجر بکشند.
پویا پانا
«هنوز مزه شراب را حس نکردهايد که متوجه خالی شدن ليوان میشويد. زندگی هم همين است! شما نمیتوانيد هم زنده باشيد و هم جوان بمانيد. دنيا به پيش میرود و شما را پير میکند. شما نمیتوانيد طلا را خرج کنيد و بازهم داشته باشيدش.
پویا پانا
هيچ خوشبختی بدون پول وجود ندارد.
پویا پانا
در زندگی دختران جوان زمانی وجود دارد که روح پاک و زيبايشان در معرض تابش اشعههای عشق قرار میگيرد. درست در اين زمان است که ضربان قلبشان، خون گرم را به قسمتهای مختلف بدنشان میرساند و میتوانند زبان گلها، پرندهها و باران را بفهمند و سينهشان سرچشمه صفا و زندگی میشود. آنها چيزی را حس میکنند که تا به حال نظيرش را درک نکردهاند و مثل نوزادانی که برای اولين بار چشمشان به روی دنيا باز میشود و لبخند میزنند، به شيرينی زندگی و گرمی آفتاب لبخند میزنند...
کاربر 77
محال است که يک زن خانهدار، مقداری آرد بخرد و همسايهها از شوهرش نپرسند که کيک را خوب طبخ کرده يا نه؟ امکان ندارد که يک دختر جوان کنار پنجره بيايد و يک گروه بيکار او را نبينند.
nadia
آدمهای خسيس، آدمهايی هستند که فقط به زمان حال اعتقاد دارند و اصلاً به زندگی آن دنيا اعتقادی ندارند. اينطور آدمها فقط به پول فکر میکنند و برای مسائل دينی هيچ ارزشی قائل نيستند. خسيسها دوست دارند مدام سکههای طلايشان را لمس کنند و به هيچوجه دلشان نمیخواهد که پولهايشان را در قبال به دست آوردن چيزی از دست بدهند. آنها حتی به راحتی خودشان هم فکر نمیکنند و با اينکه ثروتمند هستند، روزهايشان را با گرسنگی، نکبت و تنهايی به شب میرسانند و از اين همه پولی که دارند حتی يک سوی آن را حتی برای خودشان هزينه نمیکنند.
کاربر ۱۸۰۲۷۳۹
همه زنها حتی نادانترين آنها اگر بخواهند به هدفشان برسند، انواع و اقسام راههای حقهبازی را بلدند.
mary
هميشه در لحظات حساس زندگی، زمانیکه قرار است انسانها چيزهايی را بشنوند که تأثير مستقيم در سرنوشت و زندگيشان دارد، جزئيات محل شنيدن خبر، چيزی است که تا سالهای سال از ذهن شنونده خارج نمیشود.
mary
۱
خانههايی در شهرها و روستاهای دور وجود دارند که انسان با يک نگاه به آنها به ياد صومعههای متروکه و ويرانههای غمانگيز میافتد و غم و اندوه وجودش را فرا میگيرد. اطراف اين خانهها را چنان سکوت وهم آلودی فراگرفته که باعث وحشت میشود و آدم تصور میکند که در پس هر ديوار فرو ريختهای مرگ در انتظار فشردن استخوانهای آنهاست. در اين نوع خانهها هيچ حرکتی که نشانه زندگی باشد ديده نمیشود و کسانيکه در اين خانههای ماتم زده زندگی میکنند، نگاهی سرد و ترسناک دارند.
پویا پانا
خانم دِس گراسن زنی شاد، سرزنده، سرخ و سفيد و کمی تپل بود که در سايه زندگی آرام و بیدغدغه شهرهای کوچک، توانسته بود حتی در سن چهل سالگی هم جوان به نظر برسد. اينگونه زنها، مثل گلهای پاييزی هستند که اگرچه ظاهری خوب و دلپسند دارند ولی ديگر آن طراوت و شادابی گلهای بهاری و تابستانی را ندارند.
پویا پانا
«شما مثل هميشه زيبا و با نشاط هستيد و من واقعاً نمیدانم برای شما چه آرزويی بايد داشته باشم.»
پویا پانا
«اينها به جز دور ريختن پولهايشان، کار ديگری بلد نيستند.»
پویا پانا
سه زن در تمام طول زندگیشان هيچوقت پول زيادی در دستهای اربابشان نديده بودند و اصلاً هم توجهی به اينطور چيزها نمیکردند. آنها هميشه يک خرجی ناچيز از آقايشان میگرفتند و با همان صبحشان را به شب میرساندند و چون به ماديات و پول فکر نمیکردند، هيچ ارزشی برای سکههای طلا قائل نبودند. برای همين بود که جزيیترين محبتها و خوشیها میتوانست آنها را از ته دل شاد کند.
پویا پانا
سه زن در تمام طول زندگیشان هيچوقت پول زيادی در دستهای اربابشان نديده بودند و اصلاً هم توجهی به اينطور چيزها نمیکردند. آنها هميشه يک خرجی ناچيز از آقايشان میگرفتند و با همان صبحشان را به شب میرساندند و چون به ماديات و پول فکر نمیکردند، هيچ ارزشی برای سکههای طلا قائل نبودند. برای همين بود که جزيیترين محبتها و خوشیها میتوانست آنها را از ته دل شاد کند.
پویا پانا
مضحک است. اگر کسی بيشتر از آنچه که خودش میارزد، پول کفش بدهد، ، چرا مضحک نشود.
پویا پانا
تمام آرزوها و نقشههايی که با خودش در تمام طول شب کشيده بود، نقش برآب شد. از اين لحظه به بعد زندگی ديگر برايش معنا نداشت. آخر چرا هميشه چيزی غيرمنتظره میبايست سعادت زنها را به بدبختی تبديل کند؟
پویا پانا
«او خواب است و بدبختی بيدار.»
پویا پانا
« ديگر خوشحالی برای من مفهومی ندارد.»
پویا پانا
يک دزد سرگردنه خيلیشرافتمندتر از يک تاجر ورشکسته است.
پویا پانا
خسيسها دوست دارند مدام سکههای طلايشان را لمس کنند و به هيچوجه دلشان نمیخواهد که پولهايشان را در قبال به دست آوردن چيزی از دست بدهند. آنها حتی به راحتی خودشان هم فکر نمیکنند و با اينکه ثروتمند هستند، روزهايشان را با گرسنگی، نکبت و تنهايی به شب میرسانند و از اين همه پولی که دارند حتی يک سوی آن را حتی برای خودشان هزينه نمیکنند.
پویا پانا
حجم
۲۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان