زنها با همین چارقد و دورچین پیراهن و شبار میرفتند اسبسواری و تیراندازی و از زن بودنشان هیچ چیز کم نمیشد.
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷
عوضاش یک زن همه چیز تمام بود. هیچ وقت نشد من ننو را بدون چارقد توی خانه ببینم. چارقد یک پارچهی چهارگوش بزرگ بود، از پارچههای اعلا و قیمتی بگیر تا چیت و این چیزها، که زنها میانداختند سرشان و زیر چانههاشان را سنجاق قفلی میزدند و دو پَرش را میانداختند پشت سرشان.
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷
من بزرگ میشدم و پا به پای مادرم انگار حجاب در من حک میشد. وقتی سال ۴۶ میخواستم توی دارایی تهران استخدام بشوم، حجاب اجباری نبود و پوشش چندانی به تن خیلیها نبود. منتها من امکان نداشت آستین پیراهنام تا مچ نباشد یا یقهام بسته نباشد. هیچ وقت نشد کسی مرا توی دارایی یا هر جا بیجوراب ببیند. زرتشتیهای آن موقع تعصب عجیبی روی پوشششان داشتند. تازه من شوهر داشتم و شاپور اصلاً دلاش نمیخواست من مثل دیگران لباس بپوشم. خودم هم زشت میدانستم سر و گوش و تنام را در جریان هوا و توی چشم مردم بگذارم.
کاربر ۱۱۳۲۱۲۷