تعبیر لطیفی در یکی از دعاهای ماه رمضان است که: «اللّهُمَّ آقْسِمْ لِی حِلْمآ یسُدُّ عَنّی بابَ الْجَهْلِ»؛ خدایا! من از تو حلمی را میخواهم که درهای نادانی را به روی من ببندد؛ در حالی که مناسب بود بگوید به من علمی بده تا نادانی مرا کنترل کند!
چرا حضرت از خدا حلم میخواهد نه علم؟ چون ما گاهی آگاهیم اما با شتابمان در چالههایی میافتیم که آنها را میدانیم و میشناسیم. پس آن چه ما را از بحران میرهاند علم و آگاهی نیست، حلم است.
طاهره
در لحظهای که دشمن گرفتار است و مشغول، درگیری او باعث میشود که فرصت همراهی نداشته باشد، ولی وقتی که تو مسلط شدی و او را کنار زدی، فراغت او باعث میشود که طرّاحیهای جدیدی را داشته باشد، اینجاست که صبوری تو و کارگشایی تو معنا میدهد.
طاهره
و راهگشای ما در این گرفتاریها همان تعبیری است که در زیارت غدیریه آمده است: «اِعْتَصَمْتَ بِاللهِ فَعَزَزْتَ».
این که چه وقت آدمی میتواند به عزّت و زهد و غنا و آزادی برسد تا نه گفتههایش متناقض باشد و نه کارهایش و نه حالتهایش وابسته به شرایط و گرفتار زمینههای متفاوت باشد و تمام کارهای پراکندهاش معنا پیدا کند و آنطور باشد که در دعای کمیل آمده است ـ «حَتّی تَکونَ أَعْمالِی وَ أَوْرادی کلُّها وِرْدآ واحِدآ وَ حالِی فِی خِدْمَتِک سَرْمَدآ» ـ و همه کارهایش یک کار شود، همه اینها به این برمیگردد که یک طرح جامع داشته باشد. مادامی که دوستیها و دشمنیها و خندهها و گریهها و رفت و آمدها در یک طرح جامع به هم گره نخورد، آدمی به جایی نمیرسد و سامان پیدا نمیکند.
zizi