علی میگفت: دنيا همچون خورشيد است. اگر به آن نگاه كنی كور میشوی و اگر با آن نگاه كنی، میبينی و میيابی و میروی و میرسی...
up
اما رياضت مادام كه همراه شناختها نباشد و در زمينهی عشقها و علاقهها نباشد، اثری نخواهد گذاشت، بلكه عطش بيشتری هم خواهد آفريد.
up
كسی كه عاشق هستی است، گند آن را تحمل نمیكند و در برابر عوامل گندزا، با صلح و صفا نمیماند كه عشق با بیتفاوتی نمیسازد و سازشگری نمیآورد. عاشق، مهم را فدای مهمتر میكند و هنگام گرفتاریها، به اين گونه راه میرود.
انسان با شناخت خودش و با شناخت رابطهاش با هستی و با جامعه، به نقش خويش پی میبرد، صالح میشود و مصلح و در نتيجه درگير و مبارز. و اين است كه عشق او مرز آفرين است و سازنده است نه صلح كلی و ول.
up
آنها كه به لطافت و طهارت میرسند، آنها اثر يك لبخند و يك نگاه و سياهی، يك تخيل را، حتی بر خويش مشاهده میكنند. و اينها با اين ديد، بار سنگين تكاليف را به دوش میكشند. در هستی قانونمند، نمیتوان بیقانون راه رفت و بیحساب زندگی كرد.
up
انسان كلّی است كه تاريخ و وراثت و محيط و تربيت و غريزه و روان، جزيی از او را تشكيل میدهند. و اين اجزاء اصالت ندارند، كه اصالت در تركيب اينهاست. هر تحليلی كه بر اساس يكی از اين عناصر استوار باشد، كل را توضيح نمیدهد و تحليل نمیكند و اين است كه علمی نيست، هر چند كه متكی به اصول ديالكتيك و فلسفهی علمی هم باشد. دريا در مشت تو خلاصه نمیشود.
Saeed Hasani