بریدههایی از کتاب برتبعید
۴٫۲
(۹۵)
تاریکی بهخاطر قطعشدن جریان برق، حرکت سیل که مانند یک بلای همهگیر بود، و خرابشدن خانهها و کمکخواستن مردم.
در اینگونه حالتِ بحرانی و رعبآور، ذهن انسان دنبال هر وسیلهای برای مواجهشدن با این شرایط میگردد. حافظهام شنیدههایی را ذخیره کرده بود با این مفهوم که برای رفع چنین خطر تهدیدکنندهای، میشود به تربت سیدالشهدا حسینبنعلی علیهالسلام ـبهاذناللهتعالیـ متوسل شد. از جیبم ذرهای از تربتی که نگهمیداشتم، خارج کردم؛ تربتی که خداوند آن را به ریحان×الرسول شرف داده بود، پس به خداوند جلّوأعلی توکل کردم و آن را داخل آبهای فزاینده و روان پرتاب کردم؛ چند لحظه نگذشت که سیل به فضل و منت خدا متوقف شد.
منصوربارانی
شیخ راشد در ایام تبعید، بزغالهٔ قشنگی خریده بود و از آن، بهنحواَحسن مراقبت میکرد؛ بهطوریکه بزغاله، وابستگی عجیبی به راشد یزدی پیدا کرده بود. یک روز وقتی تبعیدیها مهمان داشتند، بزغاله به درون اتاق میآید تا مونس خود را پیدا کند؛ چه زمانی؟ دقیقاً وقتیکه همه قامت بسته بودند به نمازجماعت. بزغاله معمعکُنان وارد میشود و بین صفوف راه میافتد به پیداکردن آقای راشد. این صحنه، باعث میشود نمازگزاران با خنده و قهقهه نماز خود را بشکنند و بیفتند دنبال گرفتن بزغاله. البته درآنبین، سیدعلیآقایخامنهای که امامجماعت هم بود، با وجود اینکه بزغاله چند بار از مقابلش عبور کرده بود، نمازش بههمنریخت. و وقتی بعد از نماز به او ماوقع را توضیح داده بودند، گفته بود که اصلاً متوجه حضور بزغاله و خندهٔ نمازگزاران و خرابشدنِ نماز نشده.
منصوربارانی
. کودک در دست مرد خواب بود و زنها گریهوزاری میکردند. وقتی به ما نزدیک شدند، فهمیدیم طفلی که در دست مرد است، مُرده. این تصویر مرا از درون ویران کرد و بلندبلند گریه کردم.
من حساسیت خاصی نسبت به کودکان و زنان دارم. هرگز نمیتوانم هیچ بدرفتاریای را که به کودک یا زنی میشود، تحمل کنم. و بارها به دوستانم گفتهام: من صلاحیت قضاوت بین مرد و زن را ندارم، برای اینکه قطعاً از زن جانبداری میکنم!
Fatemeh Ghorbani
دلی که با ایمان همراه نباشد، خیلی ضعیف است، خیلی ترسان است. قدرتهای مادی اینجوری هستند.
نعیمی
سید رحمان سر تکان میدهد و با بغض رو به جمع میگوید: به خدا راست میگوید. روحانی ما بود. الان هر شب توی تلویزیون همین را بهش میگویم. میگویم تو که روحانیِ ما بودی، حالا روحانی همه شدهای...
|قافیه باران|
افراطی به نظر آنها آن کسانی بودند که دنبال امام و خط امام حرکت میکردند.
• Khavari •
راشد یزدی: من به آقا گفتم شما لذت اولاد درک نکردید! پرسیدند: چطور؟!
گفتم: برای اینکه دختر ندارید. من که دختر دارم میفهمم لذت اولادداشتن را!
ایشان شاید تعجب کردند از این حرف من! پنج سال بعد از این حرف، سال ۶۱، که آقا رئیسجمهور شدند، خداوند یک دختر به ایشان داد. بعد که در همان ایام من را دیدند، گفتند: راشد! راست میگفتی! واقعاً من یاد آن حرف تو هستم که در ایرانشهر گفتی! واقعاً من تا دختر نداشتم، لذت اولاد را درک نکرده بودم! حالا شیرینیاش را احساس میکنم.
🍃🌷🍃
ما اگر نمازمان را خواندیم، روزهمان را گرفتیم، حقوق واجبهٔ مالی را ادا کردیم، دروغ هم نگفتیم، غیبت هم نکردیم، مال مردم هم نخوردیم؛ اما با وجود اینکه کارهای حرام شرعی را انجام ندادیم و کارهای واجب شرعی را اِتیان کردیم، از حال مسلمانها بیخبر و درمقابلِ سرنوشت آنها بیتفاوت بودیم، طبق این حدیث، نام مسلمان بر ما نمیشود نهاد. پیغمبر خدا شوخی که نکرده، مَجاز که نگفته، مبالغه که نکرده! «مَن اَصبَحَ» هرکه صبح کند، «وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ» همت نگمارد به کار مسلمانان، «فَلَیسَ بِمُسلِمٍ» او مسلمان نیست.
همه وظیفه دارند درمقابلِ سرنوشت مسلمانان جهان و آنچه بر آنها میگذرد و توطئههایی که علیه آنها انجام میگیرد، باتفاوت باشند، فعال باشند.
🍃🌷🍃
آقای حجتی را از پیش ما برده بودند. اواسط تابستان، بعد از وقوع سیل، ایشان از شهربانی مرخصی گرفته بود تا به کرمان برود. از فرصت استفاده کرده و از کرمان به ایرانشهر آمده بود. دوستان ما ایشان را قدری در شهر گرداندند. ایشان بعد به من میگفت با این مردم چهکار کردی که اینطور با تو صمیمی و مأنوس شدهاند؟ گفتم: این را خدا کرد؛ بهوسیلهٔ سیل! ۸۲/۱۰/۲۶
محبوبیت روزافزون آقای خامنهای پیش مردم ایرانشهر، برای رژیم طاغوت و سازمان اطلاعات و امنیت، قابل تحمل نبود. کار به جایی رسیده بود که مردم، از مسئولان درخواست داشتند که حکومت، لطفش را در حق ایرانشهر تمام کند و چند روحانی دیگر مانند آقای خامنهای را به ایرانشهر تبعید کند!
maryhzd
یک جواهر ارزشمند و خوشتراش، اگر در مکان مناسب با نور خوب و کافی قرار بگیرد، چشمها را بهسمتِ خود جذب میکند و طوری میدرخشد که گویا خودش نور دارد، ولی همین جواهر در تاریکی اصلاً دیده نمیشود. اما یک وجود نورانی که از خودش نور دارد، هرکجا که باشد جلوه دارد و چشمها و قلبها را جذب میکند. خدای متعال را بینهایت شاکریم، بابت رهبری که هرجا بوده، هدایت کرده است و هدایت میکند؛ در کلاس درس، بر منبر، در محراب مسجد، در میانهٔ تظاهرات، در زندان، در تبعید، در جبهه، پشت تریبون امامتجمعه و تریبون سازمانملل و... و امروز در جایگاه رهبری امت اسلام و آزادیخواهان مظلوم.
پروردگارا! روزبهروز بر نورانیت و نفوذ و اثر و عزت رهبرمان بیفزا.
شریف
اگر در خارستانی عبور کرده باشید، میتوانی معنای تقوا را بدانی و بفهمی.
کسی که در میان یک خارزاری و خارستانی عبور میکند، در هر قدمی که برمیدارد، باید مواظب دامن خود و پای خود باشد. اگر یک قدم را نسنجیده برداشت، خارها یا او را مجروح خواهند کرد یا دامان او را خواهند درید. زندگی همان خارستان است، خارهای هوای نفس، خارهای تمایلات بشری و حیوانی. خارهای خواهشهای دل انسان، انسان را مجروح میکنند، پای رفتار انسان را لنگ میکنند.
Mahdi Khorasaninezhad
.. مَثَلِ مؤمنان و برادران مسلمان، همچون یک بنیان و عمارتیست که بعض اجزای آن، بعض دیگر را نگاه میدارند. در یک قصر، آجرها همدیگر را نگه میدارند؛ آهن، آجرها را نگه میدارد؛ ستون اینهمه را نگه میدارد و همه یکدیگر را حفظ میکنند، نگاه میدارند.
zahra.n
وقتی با آقا رفتیم خانه، فهمیدم پاهایشان در اثر شکنجهها و اذیتها، حسابی زخم است. و بعد، وقتی نگاهی به پاهایشان انداختم، دیدم که هر دو پا خونی بودند و خون بسته بودند. برایشان باند و پارچهٔ تمیز و چسب و اینها تهیه کردم تا داخل حمام پاهایشان را پانسمان کنند و هر روز پانسمان را عوض کنند. ساواکیهای نامرد، بلایی به سر پاهای آقای خامنهای آورده بودند که ایشان تا نزدیک دو ماه، نتوانستند راحت و عادی راه بروند.
🍃🌷🍃
من حساسیت خاصی نسبت به کودکان و زنان دارم. هرگز نمیتوانم هیچ بدرفتاریای را که به کودک یا زنی میشود، تحمل کنم. و بارها به دوستانم گفتهام: من صلاحیت قضاوت بین مرد و زن را ندارم، برای اینکه قطعاً از زن جانبداری میکنم!
و همینطور کودکان، طاقت نمیآورم که ببینم مصیبتی به آنها وارد شود، حتی در صحنههای غمانگیز فیلمها.
مهتاب
من حساسیت خاصی نسبت به کودکان و زنان دارم. هرگز نمیتوانم هیچ بدرفتاریای را که به کودک یا زنی میشود، تحمل کنم. و بارها به دوستانم گفتهام: من صلاحیت قضاوت بین مرد و زن را ندارم، برای اینکه قطعاً از زن جانبداری میکنم!
بارقه ی امید
من حساسیت خاصی نسبت به کودکان و زنان دارم. هرگز نمیتوانم هیچ بدرفتاریای را که به کودک یا زنی میشود، تحمل کنم. و بارها به دوستانم گفتهام: من صلاحیت قضاوت بین مرد و زن را ندارم، برای اینکه قطعاً از زن جانبداری میکنم!
|قافیه باران|
از یکی از بزرگان پرسیدند ـشاید هم حدیثیستـ که تقوا چیست؟ در جواب فرمود: اگر در خارستانی عبور کرده باشید، میتوانی معنای تقوا را بدانی و بفهمی.
کسی که در میان یک خارزاری و خارستانی عبور میکند، در هر قدمی که برمیدارد، باید مواظب دامن خود و پای خود باشد. اگر یک قدم را نسنجیده برداشت، خارها یا او را مجروح خواهند کرد یا دامان او را خواهند درید. زندگی همان خارستان است، خارهای هوای نفس، خارهای تمایلات بشری و حیوانی. خارهای خواهشهای دل انسان، انسان را مجروح میکنند، پای رفتار انسان را لنگ میکنند. بیشترین مردمی که از راه خدا باز ماندند و از درک فضیلت مجاهدت در راه خدا و کوشش و تلاش در راه خدا محروم شدند، آن کسانی بودند که نتوانستند بر خواهشهای نفسانی خود غلبه پیدا کنند.
سمیه
«مولویقمرالدین» بود، امامجماعت مسجد نور بود. به او گفتم: مسئولیت اسلامی بر ما واجب میکند که به آیندهٔ اسلام و خطرهایی که آن را تهدید میکند و موانعی که مقابل آن میایستد، نگاه کنیم. و تمام مسلمانان، بدون درنظرگرفتن تعلق مذهبیشان، با این نگاهِ آیندهنگر، مسئولیتهای خطیری خواهند داشت؛ اما اگر به نبش گذشته و جستجو در کتابهای قدیمیها دربارهٔ مواضع اختلافی بپردازیم، این به هیچچیز جز تشدید کینهها و هیجان احساسات منجر نمیشود، و در این، هیچ مصلحتی برای اسلام و مسلمین نیست.
همچنین به او گفتم: این حرف، به آن معنی نیست که اتصالمان با گذشته را قطع کنیم، ماهیت فکری و اعتقادی ما با این گذشته مرتبط است؛ ولی همکاری ما باید بر اساس آینده و نگاه آیندهنگر باشد.
maryhzd
آن زمان خیلیها بودند که واقعاً خوراکشان عبارت بود از نانی که آرد آن عبارت بود از هستهٔ سابیدهشدهٔ خرما! اصلاً چه کسی باور میکرد که در بلوچستان هستهٔ خرما را بسابند و از آن آرد و نان درست کنند و بخورند؟! ما این را دیده بودیم زمان تبعید.۷۶/۱۰/۸
|قافیه باران|
قبل از انقلاب، اولین بار این هفتهٔ وحدتی را که امروز معمول شده، ما در ایرانشهر راه انداختیم. ایام ربیعالاول شد. من به مسجد نور، مسجدِ رفیق قدیمی، آقای مولوی قمرالدین رفتم و به ایشان گفتم روز دوازدهم، روایت شماست؛ روز هفدهم، روایت ماست. بین اینها فاصلهٔ کمی است؛ بیایید از دوازدهم تا هفدهم را جشن بگیریم. و من بهعنوان حسن نیت، روز دوازدهم را در مسجد آل رسول جشن میگیرم و همین کار را هم کردم.۷۹/۸/۱۶
|قافیه باران|
بعدها، حوادث زیادی برای من پیشامد کرد؛ من بارها زندان رفتم، مدتها متواری شدم. بیش از یک سال متواری بودم. مدتی در تهران دربهدر بودیم، و در انزوا و سکوت زندگی میکردیم، و حوادث تلخ و شیرین زیادی در مدت زندگی پیش آمده، من فقر داشتم، بیپولی داشتم، زندگیام خیلی اوقات نمیگشته؛ همهٔ این حوادث را، این خانم با گشادهرویی و با علاقهمندی گذرانده و هیچوقت اظهار نگرانی و گلهمندی از وضعمان نکرده؛ حتی مشوق من در قضایای عدیدهای هم بوده.
|قافیه باران|
امیرالمؤمنین به انسانها میگوید تقوا داشته باشید، یعنی هوشیار و حساس باشید. نسبت به کاری که خودتان انجام میدهید، با چشم ریزبین و تیزبین، با چشم انتقاد به کار خودتان نگاه کنید، خودتان را تخطئه کنید، هرگز از خودتان ممنون و شاد و خوشحال نباشید.
Mahdi Khorasaninezhad
شیخ راشد در ایام تبعید، بزغالهٔ قشنگی خریده بود و از آن، بهنحواَحسن مراقبت میکرد؛ بهطوریکه بزغاله، وابستگی عجیبی به راشد یزدی پیدا کرده بود. یک روز وقتی تبعیدیها مهمان داشتند، بزغاله به درون اتاق میآید تا مونس خود را پیدا کند؛ چه زمانی؟ دقیقاً وقتیکه همه قامت بسته بودند به نمازجماعت. بزغاله معمعکُنان وارد میشود و بین صفوف راه میافتد به پیداکردن آقای راشد. این صحنه، باعث میشود نمازگزاران با خنده و قهقهه نماز خود را بشکنند و بیفتند دنبال گرفتن بزغاله. البته درآنبین، سیدعلیآقایخامنهای که امامجماعت هم بود، با وجود اینکه بزغاله چند بار از مقابلش عبور کرده بود، نمازش بههمنریخت. و وقتی بعد از نماز به او ماوقع را توضیح داده بودند، گفته بود که اصلاً متوجه حضور بزغاله و خندهٔ نمازگزاران و خرابشدنِ نماز نشده.
رهرو
به برادرانم گفتم: به هرکس نزد شما آمد، غذا بدهید، و اگر گفته شد «این کم است» به او بیشتر بدهید. و اگر بار دوم نزد شما آمد، به او بدهید و نگویید «قبلاً گرفتهای» تا از شلوغکاری و حرص مردم جلوگیری کنیم.
مشعل
هر شب یکی از ما منبر میرفت و سخنرانی میکرد که در بین صحبتها، فریادها و شعارها بلند میشد. و اولین فریاد شعاری که در مسجد بلند شد، ازطرف زنان پشت پرده بود.
raza
از جملهٔ وظایف هر انسان مسلمان، آگاهی از جریانات زمان است...اگر چنانچه جامعهای تمام حوادث و پدیدارهای عالم را با چشم تیزبینِ دانش و بینش خود تعقیب بکند، اگر در آنطرف دنیا حادثهای اتفاق بیفتد، بداند که این حادثه ممکن است به او مربوط باشد، و بهدنبال وضع ارتباط آن حادثه با خود و با جامعهٔ خود و با زندگی خود و با سرنوشت خود بگردد، این جامعه مسلّم دچار هلاکت نخواهد شد. این جامعه ذلیل نخواهد شد.
آن روزگاری که مسلمانان این حالت هوشیاری را داشتند، میفهمیدند که در دنیا چه میگذرد و میدانستند که وظیفهٔ آنها درمقابلِ جریانات عالم چیست، مسلمانها سربلند بودند، آقا بودند...
سمیه
اولین کسی که از مشهد به دیدنم آمد، «حاج علی شمقدری» بود. او نمونهٔ گروهی خاص از شاگردانم بود. آنچه این افراد را از سایرین جدا میکرد، این بود که آنها از «عوام»، بهمعنای رایج بودند؛ ولی از فرهنگ بالای اسلامی، و معلوماتی دربارهٔ حقیقتِ اسلام برخوردار بودند که اساتید دانشگاه، آن معارف را نمیشناختند. قلبهای آنها از مفاهیم اسلامیِ پویا سیراب شده بود، طوریکه با تمام وجود، اسلامی زندگی میکردند.
این حاج علی، تمام جلسات من در مشهد را با دقت و اهتمام، دنبال، و مفاهیم عمیقِ اسلامی را یادداشت میکرد؛ با خطی که بهشدت بد بود، آنقدر بد که باعث خنده میشد.
maryhzd
در صبح روز بعد، همراه با رحیمی و راشد، از شهر خارج شدم تا خانههایی را که سیل آنها را از جا کنده و به درهٔ شهر آورده بود، ببینیم. اینها خانههایی بودند که سهم مؤثری در فراهمکردن اسباب فاجعه داشتند؛ چراکه شهر در طول تاریخ در معرض باران بوده و آب باران راهش را از درهٔ شهر باز میکرد و از آن میگذشت، و شهر در گذشت قرنها سالم مانده بود. برای همین هر ساختوسازی در مسیر این مَسیل ممنوع بود، چون باعث بستهشدن راهِ آبها و جاریشدن آنها به داخل شهر میشد. بااینحال، برخی افراد که دنبال زمین مجانی میگردند، در ساختن خانههایشان در مسیر دره، دست به خطر میزنند. هنوز هم بعضی از آنها این کار را در برخی شهرها انجام میدهند، بدون اینکه بدانند، فقط خودشان را در معرض خطر قرار نمیدهند، بلکه تمام شهر را به خطر میاندازند.
maryhzd
من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطرهای در ذهن دارم. قبل از آنکه این حادثهٔ خونبار در تهران اتفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی بهدنبال این بود که مبارزان و بهتبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند. این، نکتهٔ خیلی قابلتوجهیست که امروز مثل آیینهای، همهٔ عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامههای آنوقت و اظهارات مسئولان رژیم ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که درمقابلِ آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدهای را که طرفداران و علاقهمندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، بهعنوان تندرو و افراطی و متعصب معرفی میکردند؛ درمقابلِ اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقهمند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدی در آن راه نبودند، یا جدی بودند، ولی دستگاه آنطور خیال میکرد اینها جدیتی ندارند، بهعنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. من در آن روز احساس خطر کردم.۷۶/۶/۱۹
maryhzd
یک جواهر ارزشمند و خوشتراش، اگر در مکان مناسب با نور خوب و کافی قرار بگیرد، چشمها را بهسمتِ خود جذب میکند و طوری میدرخشد که گویا خودش نور دارد، ولی همین جواهر در تاریکی اصلاً دیده نمیشود. اما یک وجود نورانی که از خودش نور دارد، هرکجا که باشد جلوه دارد و چشمها و قلبها را جذب میکند. خدای متعال را بینهایت شاکریم، بابت رهبری که هرجا بوده، هدایت کرده است و هدایت میکند
روشنا
حجم
۲۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۲۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۷,۵۰۰
تومان