بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مگس ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب مگس ها

بریده‌هایی از کتاب مگس ها

نویسنده:ژان پل سارتر
امتیاز:
۳.۹از ۱۶ رأی
۳٫۹
(۱۶)
ترس و وجدان ناراحت، بویی دارند که برای مشام خدایان لذت‌بخش است
Mohammad
اورست: هرچه که بخواهند: آن‌ها آزادند، زندگی انسانی از آن سوی ناامیدی آغاز می‌شود.
javadazadi
این قاعدهٔ بازی است. مردم به تو التماس می‌کنند که محکوم‌شان کنی. ولی مراقب باش که فقط بر پایهٔ خطاهایی که برایت اعتراف می‌کنند درباره‌شان داوری کنی: بقیه خطاها به تو مربوط نیستند، و اگر کشف‌شان کنی این آدم‌ها از تو ناراضی می‌شوند.
Andrey
آگامنون مرد خوبی بود، ولی ببینید، خطای بزرگی کرد. اجازه نداده بود که اعدام‌ها در ملأعام صورت بگیرد. حیف است. یک دار زدن حسابی، سرها را گرم می‌کند، اندکی از حساسیت مردم نسبت به مرگ می‌کاهد. مردم این‌جا چیزی نگفتند، چون ملول می‌شدند و می‌خواستند یک مرگ فجیع ببینند
Andrey
خواستم فکر کنم که مردم این‌جا را با حرف می‌توان درمان کرد. دیدی که چه پیش آمد: آن‌ها رنج‌شان را دوست دارند، به زخمی آشنا که با ناخن‌های کثیف خود آن را میخراشند و به‌دقت حفظش می‌کنند نیاز دارند. آن‌ها را با اعمال خشونت باید درمان کرد، زیرا رنج را جز با رنجی دیگر نمی‌توان مغلوب کرد.
Andrey
اورست: فلسفه را کنار بگذار. خیلی اذیتم کرده است. آموزگار: اذیت! یعنی آزادی فکر به انسان‌ها دادن، عبارت از زیان رساندن به آن‌هاست؟
reza ghavipor
می‌دانم، من با خودم بیگانه‌ام. خارج از طبیعت، مخالف طبیعت، بدون هیچ دستاویزی مگر خودم هستم، ولی به زیر قانون تو باز نخواهم گشت: من محکوم به آنم که قانونی دیگر جز قانون خودم نداشته باشم. به طبیعت تو باز نخواهم گشت: هزار راه در آن کشیده شده که به سوی تو هدایت می‌کنند، ولی من جز راه خود نمی‌توانم راهی در پیش بگیرم. زیرا که، ژوپیتر، من انسانم و هر انسان باید راه خود را ابداع کند. طبیعت از انسان نفرت دارد و تو، تو، شاه خدایان، تو نیز از انسان‌ها متنفر هستی.
reza ghavipor
ما به‌عمد به دنیا نیامده‌ایم، و همگی از بزرگ شدن شرم داریم.
pejman
وقتی که هنوز تو را نشناخته بودم کم‌تر احساس تنهایی می‌کردم
pejman
درک‌کن چه می‌گویم: من می‌خواهم فردی متعلق به جایی باشم، آدمی در میان آدم‌های دیگر. ببین، برده، وقتی که خسته و ترشرو، زیر باری سنگین، پاها را روی زمین می‌کشد و به پاهایش، دقیقاً به پاهایش نگاه می‌کند تا مانع افتادنش بشود، در شهر خودش است، درست مثل برگی در میان شاخ‌وبرگ، مثل درخت در جنگل، آرگوس در اطرافش کاملاً سنگین و کاملاً گرم و کاملاً سرشار از خود شهر است. الکتر، من می‌خواهم این برده باشم، می‌خواهم شهر را دور خودم بکشم و گویی که در میان رواندازی هستم، خودم را در آن بپیچانم. از این‌جا نمی‌روم.
javadazadi
دیانت خوب، به شیوهٔ دیرین، به‌شدت بر اساس وحشت استوار است.
pejman
ترس و وجدان ناراحت، بویی دارند که برای مشام خدایان لذت‌بخش است.
pejman
ناسپاس، هیچ خاطره‌ای ندارید، حال آن‌که من ده سال از زندگی‌ام را صرفِ خاطره‌دادن به شما کرده‌ام؟
pejman
اگر چیزی به دست آورده‌ام که نابودم کند، یعنی این‌که اکنون دیگر نمی‌توانم از چیزی بترسم.
pejman
هیچ‌کس حق ندارد دربارهٔ ندامت‌هایم داوری کند.
pejman
که مردم این‌جا را با حرف می‌توان درمان کرد. دیدی که چه پیش آمد: آن‌ها رنج‌شان را دوست دارند، به زخمی آشنا که با ناخن‌های کثیف خود آن را میخراشند و به‌دقت حفظش می‌کنند نیاز دارند. آن‌ها را با اعمال خشونت باید درمان کرد، زیرا رنج را جز با رنجی دیگر نمی‌توان مغلوب کرد.
pejman
آمده‌ای و سبب شده‌ای که کینه‌ام را از یاد ببرم؛ دست‌هایم را باز کرده‌ام و گذاشته‌ام که یگانه گنجینه‌ام بلغزد و به زمین بیفتد.
pejman
اژیست: من رازی ندارم. ژوپیتر: چرا. همان رازی که من دارم. راز دردناک خدایان و شاهان: آن‌هم این‌که انسان‌ها آزادند. اژیست، آن‌ها آزادند. تو این را می‌دانی، و آن‌ها نمی‌دانند. اژیست: بسیار خب، اگر این را می‌دانستند آتش به چهار گوشهٔ کاخ من می‌زدند. پانزده سال است که من نقش بازی می‌کنم تا قدرت‌شان را از آن‌ها پنهان نگه دارم.
pejman
اژیست افسوس! ولی چه کسی ما را محکوم کرده است؟ ژوپیتر: هیچ‌کس مگر خودمان
pejman
خاطره‌هایی‌هستند که انسان با دیگری تقسیم نمی‌کند.
pejman
یک دار زدن حسابی، سرها را گرم می‌کند، اندکی از حساسیت مردم نسبت به مرگ می‌کاهد.
صهبا
آموزگار: ارباب ناسپاس، هیچ خاطره‌ای ندارید، حال آن‌که من ده سال از زندگی‌ام را صرفِ خاطره‌دادن به شما کرده‌ام؟ و این همه سفرها که با هم کردیم؟ و شهرهایی که از آن‌ها دیدن کردیم؟ و آن همه درس‌های باستان‌شناسی که فقط به شما می‌دادم؟ خاطره‌ای ندارید؟
نورجان
آموزگار: آقا، فرهنگ را چه میکنید؟ فرهنگ‌تان مال شماست، فرهنگی که من با عشق و علاقه، با جمع‌آوری ثمره‌های فرزانگی‌ام و گنجینه‌های تجربه‌ام، آن را درست مثل دسته‌گلی برای شما ترکیب کردم.
نورجان

حجم

۱۲۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۲۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۲۳,۷۰۰
۷۰%
تومان