بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کودکی‌ام را پس بدهید | طاقچه
تصویر جلد کتاب کودکی‌ام را پس بدهید

بریده‌هایی از کتاب کودکی‌ام را پس بدهید

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۸ رأی
۴٫۹
(۸)
پدر برگشت و سال‌هاست که اسمش سر کوچه ایستاده
|قافیه باران|
تنهایی عجیب به من می‌آید
amid :)
آواز هزار سرزمین را به یک زبان می‌خواند پرنده
مادربزرگ علی💝
شکستن، همیشه بد نیست این را وقتی فهمیدم که دیگر شیشه‌ی هیچ پنجره ای با هیچ توپی نشکست.
مادربزرگ علی💝
ای کاش! خانه‌ی ما  نزدیک آسمان بود
gilda
ای کاش! خانه‌ی ما  نزدیک آسمان بود
min
توی این عکس خندیده ایم! من  تو  بهار  و درخت گیلاس وسط حیاط امسال هم بهار آمد اما نمی‌دانم چرا هرچه خندیدیم این درخت شکوفه نداد
mobina
سال‌ها گذشته و معلوم نیست پشت هیکل این شهر چه بلایی سر خورشید و باغ و پرتقالش آمده است.
یاش
آواز هزار سرزمین را به یک زبان می‌خواند پرنده
gilda
تو خوب می‌دانستی تپانچه در باران شلیک نمی‌کند
یاش
هوا نزدیک دویدن بچه‌ها از مدرسه به خانه شد تا من باصدای موزن زاده به کوچه برسم و با بوی دم کرده‌ی برنج به خانه دست‌هایم کیفم را رها می‌کردند تا اولین سلام را به ماهی گلی‌های حوض بدهند بعد مادر که احوال دفتر‌املا‌ام را می‌پرسید و من طبق معمول دفتر نقاشی‌ام را نشانش می‌دادم او نگران رنگ‌ها بود من نگران کلمات
gilda
بعد تو... این در  چه بی صدا  بسته می‌شود...
-Dny.͜.
آنها می‌دانستند پدر روزی برمی‌گردد پدر برگشت و سال‌هاست که اسمش سر کوچه ایستاده
amid :)
آواز هزار سرزمین را به یک زبان می‌خواند پرنده
mobina
داشتم خوب بزرگ می‌شدم زیر سایه‌ات سایه‌ات بلند بود من‌اما...   همین ساعت‌ها بود انگار گنجشک‌ها حیاط را روی سرشان گذاشتند باد آمد جارو را از دستت گرفت گل‌های باغچه را پرپر کرد باد بلد نبود مرا خوب بزرگ کند همین ساعت‌ها بود انگار...
یاش
یاد آن روزها به خیر کوچه چقدر صمیمی بود دیوارها هم قد کودکی‌هایم غروب که می‌شد خورشید به پشت بام ما می‌آمد می‌دویدم مداد سیاهم را می‌آوردم برایش خال کنج لبی می‌گذاشتم و ابروهایش را پیوندی تر می‌کردم بعد با هم می‌نشستیم پرتقالی پوست می‌کندیم
یاش
من نه گنجشکم! نه کلاغ! نه قناری! دارکوبی هستم در شهری بی درخت حالا تو هی بگو بخوان!
mobina
ماه پشت ابر نمی‌ماند ماه سال‌هاست که در کوچه‌ی ما پشت سیم‌های چراغ برق زندانیست و هر از گاهی کودکی با قلاب سنگ گوشواره ای برایش می‌سازد کودک می‌داند که کلاغ‌ها از سنگ بدشان می‌آید اما نمی‌داند ماه چند گوش دارد!
امیرعلی
امسال هم بهار آمد اما نمی‌دانم چرا هرچه خندیدیم این درخت شکوفه نداد
amid :)
هنوز دوست دارم برای هواپیماها از نزدیک دست تکان دهم نخ بادبادک‌ها را  از شاخه‌ها جدا کنم سری هم  به لانه‌ی گنجشک‌ها بزنم ای کاش! خانه‌ی ما  نزدیک آسمان بود
amid :)
یاد آن روزها به خیر کوچه چقدر صمیمی بود دیوارها هم قد کودکی‌هایم غروب که می‌شد خورشید به پشت بام ما می‌آمد می‌دویدم مداد سیاهم را می‌آوردم برایش خال کنج لبی می‌گذاشتم و ابروهایش را پیوندی تر می‌کردم بعد با هم می‌نشستیم پرتقالی پوست می‌کندیم حالا سال‌ها گذشته و معلوم نیست پشت هیکل این شهر چه بلایی سر خورشید و باغ و پرتقالش آمده است.
mobina
مثلا‌امروز همان دیروز است فقط چند خط کوچک روی پیشانی آینه و زمستانی که روز به روز بیشتر می‌شود اطرافش را سفیدتر کرده. وگرنه امروز همان دیروز است
Zahra h.Alami
هوا نزدیک دویدن بچه‌ها از مدرسه به خانه شد تا من باصدای موزن زاده به کوچه برسم و با بوی دم کرده‌ی برنج به خانه دست‌هایم کیفم را رها می‌کردند تا اولین سلام را به ماهی گلی‌های حوض بدهند
|قافیه باران|
برای آخر این تراژدی شبی بارانی را انتخاب کردی تا مرا زجر کش کنی تو خوب می‌دانستی تپانچه در باران شلیک نمی‌کند
.ً..
سال‌ها گذشته و معلوم نیست پشت هیکل این شهر چه بلایی سر خورشید و باغ و پرتقالش آمده است.
.ً..
برای آخر این تراژدی شبی بارانی را انتخاب کردی تا مرا زجر کش کنی تو خوب می‌دانستی تپانچه در باران شلیک نمی‌کند
|ݐ.الف
زمان همه چیز را درست می‌کند. و من نشسته‌ام به جهانی فکر می‌کنم که قلب در آن تنها تکه گوشتیست که فاسد می‌شود
|ݐ.الف
بلند شو بر بلندترین نقطه‌ی کوه آتشی روشن کن و مثل سرخپوستی که زمستان را بدون پوستینی از روباه سر کرد درد‌های قبیله‌ات را فقط به آسمان علامت بده
|ݐ.الف

حجم

۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۶۲ صفحه

حجم

۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۶۲ صفحه

قیمت:
۳,۰۰۰
تومان