بریدههایی از کتاب اسلام و نیازهای زمان (جلد ۲)
۵٫۰
(۶)
پس تازه مطلب منتهی میشود به طلاق قضایی. این جور نیست که راه صددرصد بسته شده باشد. البته من اقرار و اعتراف میکنم که فقها در مورد طلاق قضایی همیشه حرفش را میزنند ولی عملاً درمیروند. خیلی کم اتفاق افتاده مواردی که یک فقیه به آن ولایت فقیهانهای که دارد عمل کرده باشد. خود فقیه در موارد خاصی نوعی ولایت دارد. بسیاری ـ حتی از معاصرین ما ـ این فتوا را صریح گفتهاند، ولی در عمل کم اتفاق افتاده.
ز.م
درباره هر فکری میگویند این فکر قابل کهنهشدن است الاّ مارکسیسم. باز هم اینجا نقل کردهاند که:
فلسفه و تئوری در نظر لنین به منزله عقیده و مذهب است. در کتاب مادیت و انتقاد تجربی در سال ۱۹۰۸ چنین مینویسد: شما نمیتوانید حتی یکی از فرضیات اساسی یا یک جزء ذاتی از فلسفه مارکسیسم را حذف کنید بدون آنکه ترک حقیقت واقعی کرده باشید و بدون آنکه در آغوش دروغهای ارتجاعیون بورژوا قرار گرفته باشید. فلسفه مارکس مانند یک قطعه محکم پولاد است.
پس، از نظر این آقایان مارکسیسم لااقل در اجزاء ذاتیاش [ثابت است.] باز در همین کتاب نقل کردهاند که لنین بدون آنکه بگوید که من دارم تغییراتی در مارکسیسم میدهم، زیرکانه تغییرات زیادی در آن داده است ولی در عین حال باز این مطلب را قبول میکند که اصول مارکسیسم تغییرناپذیر است، مثل پولاد محکم است و تغییر نمیکند.
این استثنا از کجاست؟! اگر همه چیز تغییر میکند، پس مارکسیسم هم باید تابع شرایط تاریخی خودش باشد. شرایط تاریخی به عقیده شما نمیتواند ثابت بماند، پس مارکسیسم هم نمیتواند ثابت بماند.
golab
حال بحث ما درباره اسلام این خواهد بود: اگر این اصل کلی ثابت شد که واقعا زندگی بشر یک جنبههای ثابت و کلی دارد که حکم مدار حرکت را دارد و یک جنبههای متغیر که حکم مراحل حرکت را دارد، آن شرایطی که مدار یعنی مسیر حرکت را در زندگی بشر تعیین میکند باید ثابت بماند اما اگر شرایطی است مربوط به مرحله زندگی، باید تغییر کند. ما راجع به اسلام باید ببینیم که آیا توجه اسلام به مسیر و مدار زندگی بشر و به کادر زندگی و کادر حرکت است یا به مرحلهها؟
میبینیم یک سلسله از قوانین معمولی ما قوانین مداری است نه قوانین مرحلهای.
golab
گفتیم که مقررات اسلام یا به روابط انسان با خدا مربوط است یا به روابط انسان با خودش یا به روابط انسان با طبیعت و یا به روابط انسان با افراد اجتماع.
در روابط انسان با خدا از آن جهت که مربوط به خدا میشود هیچگونه تغییری پیدا نمیشود، و در آنچه هم که مربوط به انسان است آنچه که روح این مطلب را تشکیل میدهد باز تغییر نمیکند. بله، در شکلش تغییراتی پیدا میشود که تابع شرایط است و ما میبینیم خود اسلام هم این تغییرات را قائل شده است، مثل نماز. میگوید نماز بخوانید ولی بعد میگوید نماز ایستاده بخوانید؛ اگر نمیتوانید، نشسته بخوانید؛ نمیتوانید، به پهلوی راست بخوانید؛ نمیتوانید، به پهلوی چپ بخوانید؛ نمیتوانید، مستلقیا بخوانید؛ آن را هم نمیتوانید، با اشاره بخوانید. هرچه که شرایط تغییر میکند، هیکل نماز هم تغییر میکند.
golab
بله، یک مطلب اینجا هست که به موجب آن فقها روی این اجتهاد اصرار زیادی نمیکنند و آن این است که در مسائلی که اسلام بنایش بر تسهیل و سهولت و گذشت است، این احتمال در کار میآید که چیزی که ولو برای عدهای از مردم در یک زمانی ملاک بوده، این تسهیل را برای همه مردم در همه زمانها تعمیم بدهند، چون بنا بر سختگیری نیست.
golab
اگر شما مستأجر خانهای هستید و خسارتی به آن وارد میشود، یک وقت هست که شما در آنچه که وظیفه یک مستأجر است تقصیر کردهاید، مثلاً شیرآب را باید ببندید نبستید و آنقدر آب آمد که زیرزمین را گرفت و خانه را خراب کرد. اینجا ضامنید. یک وقت سیلی میآید که از اختیار شما بیرون است. در اینجا ضامن نیستید. این مربوط به عصر الاغ و این حرفها نیست، در همه زمانها همینجور است. حتی مسئله ارث هم همینطور است.
قدر مسلّم این است که بیشترین مسائل اسلام ـ چه فقهی، چه اخلاقی، چه اعتقادی، چه اجتماعی ـ مسائل مسیری است؛ یعنی مثل علامتهایی است که جاده را مشخص میکند، میگوید تو که حرکت میکنی در این جاده حرکت کن. این با تغییر زندگی [متغیر] نیست.
golab
یک درخت با وجود درختهای دیگر در باغ، همان مقدار امکان رشد دارد که هیچ درختی نباشد. اگر تمام درختهای این باغ را قطع کنند به این درخت صدمهای نمیخورد و بلکه کمی هم آزادتر میشود، و اگر میلیونها درخت دیگر هم اینجا وجود داشته باشد این درخت در زندگی خودش نیازی به همکاری و ترکیب شدن با آن درختهای دیگر ندارد.
این یک جور زندگی است که در عین اینکه اجتماعی است (یعنی در یک جا جمع شدهاند)، هیچ گونه اجتماعی نیست. آیا زندگی افراد انسان مثل زندگی درختهایی است که در یک باغند؟ قطعا اینجور نیست.
golab
[زمانی که لشکر معاویه آب را بر سپاه علی علیهالسلام بسته بود] امیرالمؤمنین اصحابش را با این جملهها چنان به هیجان آورد که در اندک مدتی لشگر معاویه را از شریعه فرات دور راندند. ببینید چگونه حس شرافت بشر را تهییج کرد: اَلا وَ اِنَّ مُعاوِیةَ قادَ لُمَةً مِنَ الْغُواةِ معاویه عدهای را جمع کرده... و خلاصه فرمود: اینها شریعه را گرفتهاند که تشنه بمانید و از این راه شما را مستأصل کنند: رَوُّوا السُّیوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ میخواهید سیراب بشوید؟ شمشیرهای خودتان را از خون این ناکسان سیراب کنید، فَالْمَوْتُ فی حَیاتِکمْ مَقْهورینَ وَ الْحَیاةُ فی مَوْتِکمْ قاهِرینَ زندگی و مردگی این نیست که آدم نفس بکشد یا نکشد. آدم بمیرد و پیروز، زنده است؛ بماند و محکوم، مرده است.
این یک غیرتی است در بشر، یک حسی است در بشر. شعری هم از فردوسی در این زمینه است، میگوید:
تن مرده و گریه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آید از این زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
واقعا چنین حسی همیشه در بشر بوده است. همیشه بشر همه چیز را با مقیاس شکم و سیری و گرسنگی و مسائل اقتصادی و امور قابل مبادله، مقایسه نمیکرده است.
golab
«دانش و آزادگی و دین و مروّتاین همه را بنده درم نتوان کرد»
واقعا هستند افرادی ـ الآن هم هستند بچههایی که ما با چشم خودمان میبینیم ـ که اینگونه هستند. در زندگی همه ما لااقل چیزکی از این قضیه هست؛ یعنی هرکسی در خودش احساس میکند که پا روی مقدار زیادی از منافع مادی زندگی میگذارد و از آن میگذرد؛ از مقامها و پستهایش، از حقوقهای گزاف، ویلاها و تنعمهای بزرگ میگذرد چون با شرافتش جور در نمیآید، با آزادی و استقلالش جور در نمیآید.
golab
بنابراین اولاً مطلب این جور نیست که همیشه پای گرسنگی در میان باشد و هرجا که گرسنگی آمد، سایر عوامل کنار برود. همه جا که پای گرسنگی در میان نیست. بشر اغلب کارها را از روی سیری میکند.
ثانیا حتی اگر پای گرسنگی هم در میان بیاید، مطلب از این قبیل نیست که هرجا گرسنگی آمده ایمان میرود دنبال کارش، عشق و هنر و اخلاق میرود دنبال کارش. این مبالغه است. این است که تاریخ را به این سادگی نمیشود توجیه کرد.
آقایان میگویند نیروی محرّک تاریخ تنها عوامل اقتصادی است. خیر، این جور نیست.
golab
دلیل بر اینکه وجدان انسانی یک چنین ساختمانی دارد، این است که برای ظالمترین ظالمها هم لااقل لحظاتی پیش میآید که در آن لحظات وقتی که خودش مینشیند و فکر میکند، انصاف میدهد که ظلم میکند؛ یعنی میفهمد، درک میکند و لهذا ناراحت میشود، عذاب وجدان میکشد. ممکن است از روش خودش دست برندارد، ولی عذاب وجدان را دارد.
golab
یکی از آثار این فکر این است که دیگر مجازات به عنوان یک عمل عادلانه، غلط میشود، چرا؟ برای اینکه اگر بنا بشود وجدان انسان تا این حد بازیچه منافعش باشد و به قول شوخی آن طلبه وقتی که به او پول میدهند وجدانش آنا تغییر میکند، پس هر کاری را که بر اساس منافعش میکند، آن وقت صد درصد معتقد است که درست میکند، پس هیچگاه مقصر نیست و اصلاً در دنیا مقصر وجود ندارد. بشر کسی را مقصر و مستحق مجازات میداند که کاری را بکند که به اعتراف وجدانش نباید کرد ولی منافعش آن طور اقتضا میکند، یعنی منافعش برضد وجدانش است. اما آدمی که وجدانش صد درصد همانطور است که کارش را انجام داده، کارش وجدانی است و وجدانش یک ذره برخلاف آن نمیگفته است، چطور ما میتوانیم او را مجازات کنیم؟
golab
امام حسین از هرکسی که سؤال میکرد مردم کوفه در چه وضعی هستند، میگفت: قُلوبُهُمْ مَعَک وَ سُیوفُهُمْ عَلَیک شمشیرهایشان علیه توست در عین اینکه دلشان با توست، وجدانشان با توست اما منافعشان در جهت دیگری است؛ اَمّا رُؤَساؤُهُمْ فَقَدْ مُلِئَتْ غَرائِبُهُمْ... رؤسایشان به دلیل اینکه جوالهایشان از رشوه پرشده است، و غیر رؤسایشان هم به خاطر آن تعصب احمقانه عربی که از رئیس قبیله پیروی میکنند، ولی در عین حال رئیس و مرئوس همه وجدانشان با توست، دلشان با توست. و این، حرف درستی است.
golab
این یک چیزی است در فکر بشر. فکر بشر در این جور مسائل استقلال دارد یعنی تابع خواستها و مصالح و رژیم زندگی و این چیزها نیست. بهترین دلیلش همین است که میبینید در علوم (فیزیک، ریاضی، علوم فضایی) دانشمندان شوروی و چین که در رژیم خاصی زندگی میکنند ـ رژیمشان اشتراکی است و نظام زندگیشان یک نوع نظام است ـ و دانشمندان آمریکایی که در رژیم دیگری درست مغایر با این رژیم و ضد این رژیم زندگی میکنند، در لابراتوارهایشان وقتی که میخواهند مسائل را مطالعه کنند، با دو عینک مختلف نمیبینند که چون در دو نظام زندگی میکنند او با یک عینک میبیند و یک جور استنباط میکند و این با عینک دیگری مطالعه میکند و جور دیگری استنباط میکند!
golab
مسلّم است این است که افکار علمی و فلسفی بشر ملعبه نظام زندگی بشر نیست که نظام زندگی، وجدان فکری بشر را از اصول و ریشه عوض کند.
golab
یک امر بعد از اینکه در میان مردم عادت شد، همه میگویند خوب است. یکدفعه که عادت تغییر میکند، همه مردم میگویند بد است، مثل پوشیده بودن یا نبودن سر در حضور افراد محترم. تا چند سال پیش اگر کسی در حضور یک شخص محترم کلاه یا عمامهاش را به سر نمیگذاشت و سر لخت وارد میشد، بیاحترامی بود. حالا مثل اینکه قضیه برعکس است، وقتی که شخص وارد مجلس میشود کلاهش را دم در میگذارد و سر لخت میرود، یعنی ادب و احترام اینجور اقتضا میکند. یا مثل وضع پوشش زنها: صرفنظر از اینکه مصلحت چه اقتضا میکند، در یک جامعه یک جور لباس پوشیدن زیباست، جور دیگر زشت است؛ در جامعه دیگر یا در زمان دیگر، اوضاع درست برعکس میشود، آنچه را که سابق زشت میدانستند الآن زیبا میدانند.
مسائل زشتی و زیبایی که مربوط به «بایدها» است یعنی باید اینجور باشیم یا نباید اینجور باشیم، از بحث ما خارج است. ما این مطلب را میگوییم تا کسی اینها را بر ما نقض نکند. ما اینها را اندیشههای عملی و متغیر میدانیم. ولی از این اندیشهها که خارج بشویم و سراغ اندیشههای نظری یعنی فلسفهها و علوم برویم [میبینیم متغیر نیستند.]
golab
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی
دختر کتابخون
اشکال در مسئله اسلام و مقتضیات زمان اشکال همزیستی و هماهنگی دو شیء است که در طبیعت خودشان بر ضد یکدیگرند
کاربر ۳۵۷۵۷۴۶
اشکال در مسئله اسلام و مقتضیات زمان اشکال همزیستی و هماهنگی دو شیء است که در طبیعت خودشان بر ضد یکدیگرند. یکی از ایندو در طبیعت خودش ثابت و لایتغیر است و دیگری در طبیعت خودش متغیر و سیال و ناثابت است.
m.r
فرض این است که ضرورت دین اسلام است که این دین از طرف خدا منسوخ نخواهد شد.
آن تغییری که به هیچ وجه امکان ندارد رخ بدهد، نسخ است. ولی مگر همه تغییرات باید به صورت نسخ باشد؟ اسلام یک نوع رمزی و یک دستگاه متحرکی در داخل خودش قرار داده که خودش از ناحیه خودش تغییر میکند نه از ناحیه کسی دیگر که مثلاً علما بیایند تغییر بدهند. علما فقط میتوانند آن تغییرات را کشف کنند، نه اینکه تغییر بدهند.
golab
قانون اسلام گفته دزدی نباید بشود. شما میگویید در فلان روز آن، دزدی بود و امروز این. بسیار خوب، ما که میگوییم وضع احکام اسلام به نحو قضایای حقیقیه است همین جا نتیجه میدهد. اسلام میگوید: نباید حق غیر ربوده شود. بعد شما میگویید: در هزار سال پیش، فلان چیز ربودن حق غیر بود ولی امروز تغییر کرده، چیز دیگر ربودن حق غیر است. بسیار خوب، پس موضوع حکم اسلام تغییر کرده نه خود حکم اسلام. این همان چیزی است که ما میگوییم.
golab
آیا واقعا وجدان انسان این اندازه بازیچه منافع است که هرکس به آدم پول بدهد، اعتقاد انسان این بشود که او اعلم است، او اعدل است، او عادل است؟! از هرجا و هر راه که منافعش تأمین شد، حق و عدالت و درستی را واقعا در همانجا تشخیص میدهد؟
دختر کتابخون
اینها واقعا انسانیت را به مسخره گرفتهاند و وجدان انسان را آنچنان بیاساس و بیریشه میدانند که فقط تابع شکم است. سعدی میگوید:
مایه عیش آدمی شکم است
تا به تدریج میرود چه غم است
بنا بر این حساب، نه تنها مایه عیش آدمی شکم است، مایه همه چیز آدمی شکم است، مایه وجدان آدمی هم شکم است، مایه فکر آدمی هم شکم است!
دختر کتابخون
این است که انسان را علیه نفس خودش هم برانگیختهاند و فرد را علیه خودش برانگیختهاند، و این ریشهاش وجدان انسانی است که مستقل از منافع طبقاتی است.
دختر کتابخون
هیچ کس در دنیا پیدا نمیشود که مدعی شود انسان کاری را انجام میدهد بدون آنکه خیری را در نظر بگیرد.
دختر کتابخون
این جور نیست که هر جامعهای خود به خود و به طور خودکار همیشه رو به پیشرفت و ترقی باشد. ما همیشه میگوییم «ترقی اجتماعها» و «انحطاط اجتماعها». همینطور که ترقی اجتماعها در زمان صورت میگیرد، انحطاط اجتماعها هم در زمان صورت میگیرد، آن هم تغییری است که در متن زمان صورت میگیرد. پس معلوم میشود که زمان و جامعه در زمان دوگونه ممکن است تغییر بپذیرد: تغییرهایی که باید آنها را ترقی نامید و تغییرهایی که انحطاط و سقوط است.
دختر کتابخون
نه اسلام ـ که میگوییم ثابت است ـ به مفهوم مطلق ثابت است که هیچگونه تغییری در قوانینش وجود ندارد، و نه شرایط و مقتضیات زمان به این شکل است
دختر کتابخون
در این جهان تغییر دائمی جای پای محکمی برای ما میسازد
دختر کتابخون
انسان روزه میگیرد برای اینکه تقوا در او نیرو بگیرد
دختر کتابخون
هزاران جریان دیگر پیدا شد، عصبیتها از بین رفت، طبقهای رفت طبقهای دیگر آمد، ملتی رو بود زیر رفت، ملتی زیر بود رو آمد، ملت سومی آمد... ولی در تمام این جریانها قرآن و اسلام، خودش را حفظ کرده؛ یعنی این کشتی در وسط اینهمه جزر و مدهای بزرگ خودش را نگه داشته زیرا اصالت دارد، یک پیوند خاصی با روح بشر دارد.
m.r
حجم
۱۶۵٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۶۵٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰۷۰%
تومان