بریدههایی از کتاب خداحافظ اینگرید برگمن
۳٫۶
(۱۴۳)
بخاطر هیچکس، هیچکس با پدرومادرت درنیفت.
badkarma:)
تمام چهرهام شد لبخند. لعنتی اسمم را چه با احساس گفت!
zahra
بخاطر هیچکس، هیچکس با پدرومادرت درنیفت.
_SOMEONE_
عشق واقعاً چیز باشکوهیست...
_SOMEONE_
زندگی همین است: بالا میروی، پایین میآیی. پرت میشوی، کج و راست ...درد میکشی، درمان میشوی. از دست میدهی، به دست میآوری و ته ته همه اینها یک چیز است که به راستی به آن نیازداری: آرامش.
•سآرا •
عشق واقعاً چیز باشکوهیست...
"Shfar"
شادیها هیچگاه کامل نیستند. حتی زمانی که خودت دلیلی برای غمگین بودن نداری این غم دیگران است که راحتت نمیگذارد.
•سآرا •
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لبتشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
قیصر امینپور
_SOMEONE_
من به فکر رفتن به دانشگاه بودم
Alaa
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لبتشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
💜ghazal💜
مگر میشود فهمید وقتی در عین آسایشی؟
AmirHossein[AHS]
پسری که مرا دیده و رفته بود. انگار رهگذرهایی بودیم که ازکنارهم گذشتیم. او مرا به حال خودم رها کرد و رفت بدون اینکه حتی نامم را یکبارصدا کند.
_SOMEONE_
او می گفت و من اشک میریختم
Alaa
نه لبخند زدن معنای راحتی خیال میدهد، نه اندوهگین بودن معنای بیچارگی.
سقف پاره کن!
تمام چهرهام شد لبخند. لعنتی اسمم را چه با احساس گفت!
Sadaf
جانهای عاشق در بهار عاشق تر میشوند.
M.l
از جایی، ناگاه امید سر می رسد و تو نفسی به راحتی میکشی. نجات مییابی.
_SOMEONE_
بخاطر هیچکس، هیچکس با پدرومادرت درنیفت.
♡
شادیها هیچگاه کامل نیستند. حتی زمانی که خودت دلیلی برای غمگین بودن نداری
سقف پاره کن!
زمان که میگذرد چون بهارکه با آمدنش یخهای رودخانهها آب میشوند، تیرگیها روبه روشنایی میروند.
_SOMEONE_
روزگار غریبی ست. همه به نوعی غم خود را دارند و باز همه از غم هم بی خبرند. هرکه غم خود را سنگینترمی داند. هرکه دیگری را خوشبختترمی داند. هیچکس درنمییابد که روزگار-همین روزهایی که یکی یکی درگذشتن ازهم سبقت میگیرند –سهمی ازخوشبختی و بدبختی برای همگان دارد.
Ms
مهم نیست آینده چی با خودش می یاره
همچنانکه زمان می گذره
مهتاب و آهنگهای عاشقانه
هیچ وقت کهنه نمی شن
قلبهای مملو از شور، حسادت و نفرت
و باز همان حکایت قدیمی
جنگی بخاطر عشق و افتخار
موضوعی برای ادامه دادن یا مردن
♡
ماه سعی در تابیدن داشت با همه وجود و تکه ابر تیره سعی در پوشاندنش. مهیار یقین داشت که روشنی پیروز میشود. سیاهی میرفت. سیاهی هیچگاه ماندنی نبود. فقط نمیدانست چراهمواره این داستان قدیمی تکرارمی شود. این آمدن و رفتن نور و تاریکی. آدمیان بین روشنی و تیرگیاند و این داستان همیشگیست.
♡
از آن دخترهایی که انگار از دماغ فیل افتادهاند. احتمالاً دماغش هم دست کمی ازدماغ فیل نداشته قبل از عمل زیبایی.
_SOMEONE_
حال خودم هم خوش نیست. این روزها بیش از روزهای پیش احساس تنهایی میکنم. تنهایی و بی کسی.
•سآرا •
عمه روحی دیگربرایم آن عمه ساکت و عبوس همیشه نبود. وجهی ازشخصیت او اکنون پیدا شده بود.
♡
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لبتشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
قیصر امینپور
♡
گاه آدمی دوست تر دارد دروغ را باورکند تا حقیقت را
♡
گاهی زندگی زیادی راحت آدم رو خیالاتی می کنه.
_SOMEONE_
من که با همه چیز سرنوشت راه اومدم. بسم نیست؟ دیگه سرنوشت چی تو چنتهاش داره برای من؟
salmasadat145
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
رایگان