دایی همیشه پدر دیگری برای خود آرزو میکرد، من آرزوی داشتن مادر دیگری داشتم و ناپدریهای بیشتری.
k1
«درست است. افرادی مثل دایی من وجود دارند که واقعاً به یک کار میچسبند و هر کاری که لازم است انجام میدهند تا در آن پیشرفت کنند. اما افرادی هم هستند مثل من که از محدودیت خوششان نمیآید. آنها کاری را میکنند که واقعاً مایل به انجامش هستند و اگر از کاری خوششان نیامد، خُب، دست از کار میکشند و کار جدیدی شروع میکنند
k1
در سلول چپ همیشه سکوت برقرار بود، تا اینکه روزی صدای یک گوز ممتد به گوش رسید. گوزی به درازای کوک کردن یک ساز، قبل از نواختن آن
k1
در سلول چپ همیشه سکوت برقرار بود، تا اینکه روزی صدای یک گوز ممتد به گوش رسید. گوزی به درازای کوک کردن یک ساز، قبل از نواختن آن
k1
بااینحال آنها هم پول بیشتری میخواستند. آدمهایی که پول جلو چشمشان را گرفته بود، آدمهایی که حرص میزدند. نه، به پول اعتیاد داشتند، این تیپ افراد جذب بازار سرمایه شدند و بیجهت نیست که به این کار سوداگری میگویند. ما هیچوقت، هیچ بُردی را تضمین نکردیم.»
k1
سر میز شام بریت حرفی از آن توریست که با ماشینش جلوِ خانهمان پارک کرده بود نزد. فقط یکبار لبخندی تحویل من داد. او را خوب میشناسم و میدانم چه فکری میکند. دیدی هیچی نبود، دیدی همهاش خیالات بود؟ با لبخندی نه از سر حقبهجانب بودن، بلکه فقط لبخندی آرامبخش.
گیتا