حسن لبخند زد و درحالیکه سرش را رو به آسمان گرفته بود، گفت:
ـ اگر توکل کنيم، دلمان هم آرام میشود.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
ـ خدا را شکر، يک چيزهايی پيدا میشود. ما که نيامديم مهمانی. هر چی دادند، میخوريم. ندادند هم که لابد نيست که نمیدهند!
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
درحالیکه به قطرات آب خيره شده، زيرلب میگويد:
ـ با خود عهد کرده بودم: اگر نمازم قضا بشود، نخوابم. سه شب است که نمیخوابم. با خودم عهد کرده بودم: هر وقت نمازم قضا بشود، آب نخورم... سه روز است که آب نمیخورم... فقط به امید بخشش از طرف خدای بزرگ.
Ati
مسجد دانشکده خلوت است.
بعد از نماز، آرزويی در دل غلامحسين جا باز میکند. کاش يک روز اين مسجد پر از آدمهای نمازخوان بشود.
کاربر ۴۲۱۶۸۸۸
همیشه هم نمیشود به رضايت بنی بشر راضی بود. نگاهت را بالاتر ببر... خيلی بالاتر. آن وقت چيزهايی میبينی که رضايت من و امثال من ديگر به پشيزی نمیارزد.
Saadatimanesh
اگر توکل کنيم، دلمان هم آرام میشود.
Saadatimanesh
همان روزهای اول با يکی دو نفر آشنا شد؛ اما درد و دلهای کريم از همه بيشتر بود:
ـ مجبور بودم، آخر به جز رشته دامپروری در هيچ رشتهای قبول نشدم.
غلامحسين بيآنکه حرفی بزند، گذاشت تا کريم يک دل سير حرف بزند:
ـ بايد برای رشتهای وقت بگذاريم که آخر و عاقبتش معلوم باشد. فردا که درسمان تمام شود، بايد بشويم رئيس مرغ و خروسها.
غلامحسين از حرفهای کريم خندهاش گرفت و گفت:
ـ هر آدمی بايد در جايی ثمربخش باشد. چه اشکالی دارد که يک دامپرور خوب باشيم؟
کريم شانه بالا انداخت و آه کشيد:
کاربر ۴۲۱۶۸۸۸