بریدههایی از کتاب شبهای روشن
۳٫۹
(۱۶۱)
من آرامم. ناراحت نباش. چیزی نیست. این ها فقط اشک است، خشک میشوند
Saeid
از خودت میپرسی: آن رؤیاها کجا هستند؟ سرت را تکان میدهی و میگویی: سالها چه زود میگذرند! و باز هم از خودت میپرسی: تو با زندگیات چکار کردی؟ بهترین سالهای عمرت را کجا به خاک سپردی؟ اصلاً زندگی کردی یا نه؟
ka'mya'b
من خیلی دوستت دارم چون عاشق من نشدی
Saeid
چرا حتی بهترین آدمها به نظر میرسد که عقب میکشند و چیزی را به عنوان راز از دیگران مخفی میکنند؟ چرا هر چیزی که توی دلشان هست را به زبان نمیآورند؟ چرا هر کسی سعی میکند خشنتر ازآنچه که واقعاً هست نشان بدهد؟ انگار اگر احساساتشان را زود نشان بدهند مثل این است که به آنها توهین شده. »
سیّد جواد
زندگی من سرگذشتی نداشته، چون جدا از همه زندگی کردهام. کاملاً تنها. تنهای تنها. میدانی ـ تنها ـ یعنی چه؟
Saeid
تو اگر یک روز یک نفر را دوست داشته باشی، تمام خوشیهای دنیا را برایتان آرزو میکنم.
Saeid
یادت باشد به شرطی میآیم که عاشق من نشوی... مطمئن باش که من حاضرم دوست تو باشم... ولی نباید عاشق من بشوی، ازت خواهش میکنم!
Saeid
میدانی؟ بعضی وقتها ما از بعضیها تنها به خاطر این که با ما توی یک دنیا زندگی می کنند خوشمان می آید. من از تو خوشم میآید چون همدیگر را شناختیم
malihe
«زندگی من سرگذشتی نداشته، چون جدا از همه زندگی کردهام. کاملاً تنها. تنهای تنها. میدانی ـ تنها ـ یعنی چه؟ »
Shadi
من با خانههای شهر هم دوست هستم. وقتی در خیابان قدم میزنم، انگار که همهٔ آنها به سمتم هجوم میآورند و با تمامی پنجرههایشان به من خیره میشوند؛ آنها با من صحبت میکنند: «حالتان چطور است؟ من هم خوبم. میخواهند ماه مه یک طبقهٔ دیگر به من اضافه کنند.» یا «حالتان چطور است؟ قرار است فردا تعمیرم کنند.» یا «نزدیک بود در آتش بسوزم؛ بسیار ترسیده بودم.» و اینگونه حرفها.
یک مشکل لاینحل، sky
آیا تنها ماندن، تنهای تنها، بدون این که چیزی برای تأسف خوردن داشته باشی، دردناک نیست؟
ka'mya'b
از صبح غم عجیبی در دلم بود که آزارم می داد. تا به خود آمدم دیدم همه مرا به دست تنهایی سپرده و رفتهاند
Saeid
ما چرا نمیتوانیم همه با هم مثل برادر باشیم؟ چرا حتی بهترین آدمها به نظر میرسد که عقب میکشند و چیزی را به عنوان راز از دیگران مخفی میکنند؟ چرا هر چیزی که توی دلشان هست را به زبان نمیآورند؟ چرا هر کسی سعی میکند خشنتر ازآنچه که واقعاً هست نشان بدهد؟ انگار اگر احساساتشان را زود نشان بدهند مثل این است که به آنها توهین شده. »
💚💜F.T.M.H💜💚
آن جاست که از رویاهای خود بیرون میآید، نگاه میکند و با تعجب میبیند که شامش را هم خورده و درحالی که کاملاً در رویا بوده است؛ اتاقش تاریک است و خلأ و غم به قلبش فشار میآورد. تمامی دنیای خیالی پیرامونش فرو میپاشد، پودر میشود و بدون هیچ اثر و هیچ صدایی مثل یک رویا محو میگردد، در حالی که او نمیتواند به خاطر بیاورد که در رؤیای چه چیزی بوده است.
ka'mya'b
تو بالاخره فشار پوسیدن و خستهشدن خیالت را حس میکنی چون درحال رشدی و آرمانهای قبلیات را زودتر باور میکنی. آنها خرد میشوند، پودر میشوند؛ اگر زندگی دیگری نداشته باشی، مجبوری که زندگی را از همان تکههای خرد شده و ریزههایش دوباره بسازی. در حالی که روح تو تمایل به چیز دیگری دارد و چیزی غیر از آن میخواهد!
آدم رؤیایی خاکستر رؤیاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند، به این امید که در میان آن جرقهی کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند. تا این آتش برافروخته شده قلب سرمازدهی او را گرم کند و همهی آنهایی که برای او عزیز بودهاند، برگردند. همان چیزهایی که قلبش را به تپش انداخت و خونش را جوش آورد. اشک را از چشمانش سرازیر کرد و آن گونه باشکوه فریبش داد!
ka'mya'b
آدم رؤیایی خاکستر رؤیاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند، به این امید که در میان آن جرقهی کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند. تا این آتش برافروخته شده قلب سرمازدهی او را گرم کند و همهی آنهایی که برای او عزیز بودهاند، برگردند.
ماهی
تو ازاو بهتری، گرچه من او را بیشتر از تو دوست دارم
Saeid
آسمان زندگیات همیشه صاف و روشن و لبخند شیرینت پیوسته شاد باشد و به خاطر آن یک لحظه شادی و سعادتی که به دلی دیگر، دلی تنها اما حق شناس دادی، تا ابد سعادتمند باشی!
خدای مهربان! یک لحظه شادی! آیا برای تمام عمر یک انسان کافی نیست؟!
sajii
ای خدای مهربان! مطمئناً من میتوانم به خاطر تو ناراحت بشوم! این گناه نیست که نسبت به تو احساس محبت برادرانهای داشته باشم! من را ببخش. گفتم محبت...
ka'mya'b
و حالا که در دنیای واقعی این قدر با تو خوشحال بودم، دیگر رؤیای چه را میخواهم ببینم! اوه عزیزم، خدا تو را حفظ کند که من را از خودت نراندی؛ که حالا حداقل میتوانم بگویم: در تمام عمرم، دو شب، زندگی کردهام! »
nedsalehani
خدای مهربان! یک لحظه شادی! آیا برای تمام عمر یک انسان کافی نیست؟
pejman
بهترین سالهای عمرم را تلف کردهام، حالا دیگر خوب درک میکنم و این آگاهی بیشتر آزارم میدهد، اما خدا تو را برای من فرستاده، فرشتهی مهربانم!
Saeid
با لبخندی حرفم را قطع کرد که: «اگر سرگذشتی نداری پس چطور زندگی کردهای؟ »
«زندگی من سرگذشتی نداشته، چون جدا از همه زندگی کردهام. کاملاً تنها. تنهای تنها. میدانی ـ تنها ـ یعنی چه؟ »
Moon
آسمان زندگیات همیشه صاف و روشن و لبخند شیرینت پیوسته شاد باشد و به خاطر آن یک لحظه شادی و سعادتی که به دلی دیگر، دلی تنها اما حق شناس دادی، تا ابد سعادتمند باشی!
خدای مهربان! یک لحظه شادی! آیا برای تمام عمر یک انسان کافی نیست؟!
Shadi
من اگر دستم میلرزد به خاطر این است که تا حالا به دست قشنگ و کوچولویی مثل دست تو نخورده
Saeid
چه کسی میداند؟ شاید تو هم چند لحظه پیش برای خاطراتت گریه میکردی
Saeid
اوه، اگر بدانی چقدر اینگونه عاشق شدهام!»
«ولی چطوری؟ عاشق کی؟»
«عاشق هیچکس؛ فقط یک آرزو. عاشق هرکسی که در خیالم بوده. همهٔ عشقهای من تا حالا خیالی بودهاند. تو مرا نمیشناسی!
aram0_0
اتاقش تاریک است و خلأ و غم به قلبش فشار میآورد. تمامی دنیای خیالی پیرامونش فرو میپاشد، پودر میشود و بدون هیچ اثر و هیچ صدایی مثل یک رؤیا محو میشود، درحالیکه او نمیتواند بهخاطر بیاورد که در رؤیای چه چیزی بوده است، اما حالا حسی مبهم، یک آرزوی تازه که باعث میشود قلبش بزند و کمی به درد بیاید، خیال او را تحریک میکند و به هیجان میآورد.
شهبانو
آدم رؤیایی خاکستر رؤیاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند، به این امید که در میان آن جرقهی کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند. تا این آتش برافروخته شده قلب سرمازدهی او را گرم کند و همهی آنهایی که برای او عزیز بودهاند، برگردند. همان چیزهایی که قلبش را به تپش انداخت و خونش را جوش آورد. اشک را از چشمانش سرازیر کرد و آن گونه باشکوه فریبش داد!
زهرا۵۸
انسان در شادی و خشنودی به چه زیباییهایی میرسد! چگونه دل آدمی مالامال از عشق میشود! احساس میکنی که میخواهی تمام عشقت را به قلب دیگری تقدیم کنی، میخواهی هرچه که در اطراف توست انعکاس شادی و خنده باشد.
malihe
حجم
۶۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان