شنیدم آقای کالینز از تو تقاضای ازدواج کرده؟»
«بله پدر.»
«پیشنهادش رو رد کردی؟»
«بله آقا.»
«خب حالا بریم سر اصل مطلب. مادرت اصرار داره که تو این پیشنهاد رو قبول کنی... اینطور نیست خانم بنت؟»
«بله... وگرنه دیگه تو صورتش نگاه نمیکنم.»
«تو بد وضعی گیر کردی الیزابت، از امروز تو برای یکی از ما دو تا غریبه به حساب میآی... اگه با آقای کالینز ازدواج نکنی مادرت بهت نگاه نمیکنه و اگه ازدواج بکنی من!»
زنش با عصبانیت فریاد زد «آقای بنت!»
زهرا۵۸
«تخیلات زنها خیلی سریع پیش میره... در یه لحظه از تعریف تبدیل به عشق و از عشق تبدیل به ازدواج میشه.»
ketabbaz
دو رمان دیگر او یعنی ترغیب و صومعهٔ نورتنگر یک سال پس از مرگ جین یعنی در سال ۱۸۱۸ روانهٔ بازار شدند.
"Shfar"
«واقعاً...! هیچکدوم از اونا چیزی ندارن که بخواهیم ازشون تعریف کنیم. همهشون مث بقیهٔ دخترا کودن و بیشعورن.
پناه
«تو واقعاً آدم رو کفری میکنی! اصلاً به دخترات اهمیت نمیدی. پنج تا دختر ــ میفهمی پنج تا! ــ جین حالا بیستوسه سالشه! یعنی قراره همهٔ اونا پیردختر بشن؟»
پناه
«طبیعیه... اون دربارهٔ بدبیاریهاش با من حرف زد.»
دارسی با لحن تحقیرآمیزی تکرار کرد: «بدبیاریهاش... بله واقعاً بدبیاریهای اون خیلی زیاد بوده!»
«چطور جرئت میکنید تحقیرش کنید؟ شما اونو به فقر و فلاکت انداختید.»
Rasta (:
«خدا نکنه! از مردی خوشم بیاد که ازش متنفرم!؟ برام یه همچین مصیبتی آرزو نکن.»
حمیدرضا
در اتاق نقاشی تابلوهای متعددی دیده میشد و لابهلای تابلوهای کوچک تصویری شبیه آقای ویکهام به چشم میخورد. سرایدار به الیزابت گفت که «این تصویر مرد جوانی است که ارباب فقید به خرج خودش او را بزرگ کرده.» و بعد اضافه کرد: «اون حالا تو ارتش خدمت میکنه ولی متأسفانه باید بگم که خیلی بیبندوباره.»
الیزابت جلو تابلوی دیگری ایستاد که صاحب آن را میشناخت. از شباهت آن با آقای دارسی تعجب کرد. او مدتی مقابل تابلو ایستاد و قبل از خروج از سالن یکبار دیگر برای تماشای آن برگشت.
Rasta (:
غرور و تعصب در سال ۱۷۹۶ نوشته شد ولی در سال ۱۸۱۳، یعنی بعد از انتشار رمان عقل و احساس به بازار آمد. کارهای بعدی او با نامهای اِما و پارک منسفیلد کمی بعد از این کتاب به چاپ رسیدند.
ketabbaz