بریدههایی از کتاب من قاتل زنجیره ای نیستم
۳٫۸
(۵۹)
ولی حقیقت خیلی وحشتناکتر از این بود: وحشت واقعی از هیولاهای گنده برنمیآد؛ بلکه از مردمِ کوچیک بهظاهر بیگناه برمیآد، مردمی مثل آقای کراولی، مردمی مثل من.
شما هیچوقت متوجه ما نمیشین.
کتاب باز
مرگ چیز غمناکیه، حتی وقتی قسط بانکت رو میده.
کاربر۰۰۰۰۰۰
من قاتل زنجیرهای نیستم
بلاتریکس لسترنج
"مهم نیست چند نفر رو بکشن. باحال هم نیست، اشتباهه."
مکس پرسید: "پس چرا دائم دربارهشون حرف میزنی؟"
"چون اشتباه، جالبه."
zeinab.ghl
همهمون خوب با مارگارت کنار میاومدیم. مارگارت اون روکش پلاستیکیای بود که نمیذاشت خونوادهٔ ما جرقه بزنه و اتصالی پیدا کنه.
Marie Rostami
رفتار گستاخانه و بیپروایی داشت و دربارهٔ موضوعاتی که واقعاً چیز زیادی دربارهشون نمیدونست، زیادی بلند و بااطمینان حرف میزد.
zeinab.ghl
دو تا اشتباه بودیم که ترکیبمون درست بود
کاربر۰۰۰۰۰۰
خانوم کراولی گفت: "چه پسر شیرینی" و هر دو رفتن داخل.
حرفش یهجورهایی درست بهنظر میرسید: تنها کسی که فکر میکرد من شیرینم، زنی بود که با یه شیطان زندگی میکرد.
نیما اکبرخانی
هیچوقت چیزی مثل "عجب خلوچلی" یا "این بچه دیوونهس" نمینوشت؛ فقط یادداشتهای سادهای برمیداشت که بهش کمک کنه یادش بیاد دربارهٔ چی حرف میزدیم. مطمئنم یه جای دیگه یه کتاب "عجب خلوچلی" داشت؛ ولی قایمش میکرد.
PARSA
همون ارتباط کوتاهی هم که بابا و مامانم موقع رسوندن من، با هم داشتن، براشون زیادی بود و آخرش فقط دو طرف مخالف محوطهٔ پارکینگ سوپرمارکت وامیستادن. نصفهشب، محوطه خالی بود و من توی تاریکی بالش و کولهپشتیم رو از یه ماشین به ماشین دیگه منتقل میکردم. هفتسالم بود.
نیما اکبرخانی
به صورتش نگاه کردم تا واکنشش رو ببینم. گفتم: "من فکر میکنم سرنوشت میخواد من یه قاتل زنجیرهای بشم."
یکی از ابروهاش رو داد بالا، فقط همین. بهتون گفتم که آرومه.
PARSA
تجمعها همیشه احمقانهان، میدونم، بهجز اون لحظهٔ کوتاهی که خودتون توش هستین؛ اون موقع کاملاً منطقی بهنظر میرسن.
نیما اکبرخانی
بهش گفتم: "مهم نیست چند نفر رو بکشن. باحال هم نیست، اشتباهه."
مکس پرسید: "پس چرا دائم دربارهشون حرف میزنی؟"
"چون اشتباه، جالبه
کتاب باز
بعد از اینکه کسی رو میکشین، اگه وقت کافی داشته باشین، قربانیتون میتونه همون کسی بشه که شما دلتون میخواد
کاربر۰۰۰۰۰۰
"مرگ چیز غمناکیه، حتی وقتی قسط بانکت رو میده.
zeinab.ghl
جایی که منطق شکست میخورد، احساس گناه میتونست نجاتم بده.
NeginJr
گمونم رابطههای احساسی باعث میشه کارهای احمقانهای بکنین.
NeginJr
قهرمانان داستانها باید با شیاطین ترسناکی میجنگیدن که چشمهاشون مثل زغال سوزان قرمزه. چشمهای شیطان من فقط بهخاطر گریه قرمز بود. توی دلم بهش فحش دادم، نه بهخاطر اینکه گریهش الکی بود، بلکه بهخاطر اینکه واقعی بود. بهش فحش دادم که با هر اشک و با هر لبخند و با هر احساساتِ از ته دلی که داشت، به من نشون میداد من اون کسیام که واقعاً الکیه.
نیما اکبرخانی
آتیش یه چیز کوتاهمدت و موقته، دقیقاً تعریف بیثباتیه. یه دفعه میآد، وقتی حرارت و سوخت به هم میرسن و جرقه میزنن، با یه غرش زنده میشه و درحالیکه هرچیزی که دوروبرشه سیاه میشه و پیچ میخوره، با عطش میرقصه. وقتی دیگه چیزی نمیمونه که جذب کنه، ناپدید میشه. پشت سرش هیچی بهجز خاکستر و سوخت استفادهنشدهش باقی نمیذاره
کتاب باز
مردهشوری مثل...، نمیدونم چجوری توصیفش کنم. مثل بازیکردن با یه عروسک گنده بود: لباس تنش کنی، ببریش حموم و بازش کنی ببینی توش چیه.
zeinab.ghl
واستادن جایی که کسی مرده، عجیب بود.
zeinab.ghl
واقعیتش از مکس خوشم نمیاومد و این یکی از طبیعیترین حالتهای اجتماعی من بود؛ چون هیچکس واقعاً از مکس خوشش نمیاومد.
Sparkle KL
صحبتکردن عادی بود. کاری بود که مردم عادی با هم انجام میدن. من هم باید تمرین میکردم.
Sparkle KL
"ترس دربارهٔ چیزهاییه که نمیتونی کنترلشون کنی. آینده، تاریکی یا کسی که سعی میکنه تو رو بکشه. تو از خودت نمیترسی؛ چون همیشه میدونی که میخوای چیکار کنی
NeginJr
خانوم اندرسون مرده بود.
کتاب باز
توی کلاس زیستشناسی، دربارهٔ تعریف زندگی صحبت کردیم: برای اینکه چیزی بهعنوان موجود زنده شناخته بشه، به خوردن، نفسکشیدن، تولیدمثل و رشد نیاز داره. سگها این کار رو میکنن، سنگها نمیکنن. درختها میکنن، پلاستیکها نمیکنن. آتیش، طبق این تعریف، با تحرک بالایی زندهس: همهچی رو از چوب گرفته تا گوشت، میخوره، اضافیش رو بهشکل خاکستر دفع میکنه، درست مثل انسان هوا رو تنفس میکنه، اکسیژن رو میگیره و کربن پس میده. آتیش رشد میکنه و همونطور که گسترش پیدا میکنه، آتیشهایی رو تولید میکنه که خودشون رشد میکنن و آتیشهای جدیدی میسازن. آتیش، گازوئیل رو سرمیکشه و زغال نیمسوز میده بیرون، سر قلمرو میجنگه، عاشق میشه و ابراز نفرت میکنه. بعضی وقتها که مردم رو تماشا میکنم که با خستگی زندگی روزمرهشون رو میگذرونن، فکر میکنم آتیش از ما زندهتر و روشنتر و داغتره و از خودش و جایی که میخواد بره، مطمئنتره. آتیش تسلیم نمیشه، آتیش تحمل نمیکنه، آتیش "کنار نمیآد".
آتیش انجام میده.
آتیش هست.
فاطمه.م
اون یه خصوصیت اخلاقی داشت که من توی مدرسه از همه بیشتر دوست داشتم. اون دوست داشت حرف بزنه و خیلی براش اهمیت نداشت که من بهش توجه میکنم یا نه. این بخشی از نقشهم بود که نامرئی باقی بمونم: هرکدوم از ما بهتنهایی فقط یه بچهٔ عجیب بودیم؛ یکیمون با خودش حرف میزد و یکی دیگه با هیچکس حرف نمیزد. با هم دو تا بچهٔ عجیب بودیم که ظاهر یه مکالمه رو حفظ میکردیم. چیز زیادی نبود؛ ولی باعث میشد عادیتر بهنظر برسیم.
Sparkle KL
"من هر روز جسد میبینم. بهنظرم این مشکلی نداره. مامان و مارگارت چندین سال اونجا کارکردن و قاتل زنجیرهای نیستن. حالا آدم زنده زیاد میبینم، آدم مرده هم زیاد میبینم؛ ولی هیچوقت واقعاً ندیدم یه آدم زنده تبدیل به یه مرده بشه. من... کنجکاوم."
Sparkle KL
میدونم ما بینقص نیستیم؛ ولی... هنوز یه خونوادهایم و این تنها چیزیه که داریم.
zohreh
این فکر که ممکنه جامعهستیز باشم، واسهم چیز جدیدی نبود. از خیلی وقت پیش میدونستم نمیتونم با مردم ارتباط برقرار کنم. من اونها رو درک نمیکردم و اونها هم من رو درک نمیکردن. به هر زبون احساسیای که حرف میزدن، از ظرفیت یادگیری من فراتر بود.
NeginJr
حجم
۲۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان