۳٫۸
(۱۸۷)
ما هر ادعایی داشته باشیم، به همان ادعا امتحان میشویم!
|قافیه باران|
- بسم الله الذی لا اله الا هو...
نون صات
عمار برای این ادعایش سند محکمی دارد که فرمایش رسول خداست: «ای عمار، اگر امت من دو دسته شدند، تو با دستهای باش که علی در آن است. اگر امت من یک طرف ایستاد و علی یک طرف، تو در طرفی بایست که علی یکه و تنها ایستاده است.»
نازبانو
حسین پنجهٔ پای مادر را گرفت. گفت: «قسمات بدهم که بمانی؟»
مادر سر تکان داد که نه. گفت: «زینب جان، خوب از این دو برادرت مواظبت کن!»
و چشمانش را بست.
زینب گفت: «یعنی باید ادای تو را دربیاورم؟ نازشان کنم؟ غذا بگذارم جلویشان؟»
فاطمه چشمهاش را باز کرد. گفت: «یاد میگیری که چطور، عزیزم...»
حسین گفت: «این یعنی خداحافظی؟»
فاطمه گفت: «نه عزیزم. سفارشتان را کردم!»
حسن گفت: «بار ما را روی دوش زینب نگذار، مادر جان. خودت بمان!»
azar
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برانگیخته شد برای اینکه ما همه تسلیم خدا باشیم نه تسلیم بندههای خدا... همین یک کلمه...»
علی
«خدا همانقدر که کریم است، غیور هم هست.»
علی
ضریح از دور مشخص بود. اما دلم خواست سریع نروم کنارش. گفتم این شکلاتی را که به دهان گذاشتهای، بهتر است نجوی، بلکه آرامآرام بایدش بمکی!
hassan fatemi
و بعد دست پدرم را گرفت و بالا برد و فرمود: «علی را خوب میشناسید. او با قرآن است و قرآن با اوست. او و قرآن از یکدیگر جداییناپذیرند. پس آگاه باشید که چه میکنید!»
Spg1378
علی خندان گفت: «بندهٔ خدا!»
زینب گفت: «چقدر بداخلاق بود!»
لحنش بیشتر شوخ بود تا گلهمندانه. اما علی همین را هم برنتافت. پرهیزدهنده گفت: «غیبت؟»
زینب گفت: «نبود؟»
علی گفت: «اخلاق او را به بدی یاد کردی و این غیبت است. باید میگفتی چرا عصبانی بود.»
زینب گفت: «استغفر الله ربی و اتوب الیه!»
علی گفت: «آفرین دختر خوب!»
نازبانو
عبیدالله به تمسخر برخاست: «رفتار خدا را با خود و خاندانت چگونه دیدی؟»
زینب گفت: «جز زیبایی ندیدهام!»
رهگذر معمولی
- زینب جان، اجازهٔ من هم دست توست. هروقت اراده کردی جایی بروی، بگو وسیلهاش را مهیا کنم.
- زینب جان، پدر و برادرانت را بر من ارجح بدان. اگر همزمان من و پدرت مریض بودیم، پرستار پدرت شو. اگر خواستی هر دوی ما را تیمار کنی، اول به او بپرداز. و اگر همزمان من و هریک از برادرانت مریض بودیم، پرستار آنان باش و بدان که من خودم نیز در عین مریضی همراه تو پرستار آنان خواهم بود.
- خدا خیر و برکتت را افزون کند، عبدالله!
نازبانو
فقر علتهای زیادی دارد که یکی از آنها میتواند تنبلی و نداشتن پشتکار باشد.
Parisa
چقدر این چند جرعه آب را خوشمزه نوشیده بود. هر جرعه را مثل شیرینی جویده بود. تشنه هم که نباشی، تشنه میشوی. همهٔ کارهای حسین همینطور است.
نون صات
باطن هر عملی بویی دارد، و وای از وقتی که بوی گناه در هوا بپیچد و گناهها در هم بپیچند و مثل ابرها بر فراز شهر بایستند و سفت و سخت و سنگین هوا را تیره و غمآلود کنند. آن وقت است که هی باید بگویی اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات تا جسم سفت و سخت گناهان از عطر استغفار متلاشی شوند و شهر بتواند نفسی تازه کند.
علی
عبدالله هر دو دست زینب را گرفت و بوسید و بر چشمها گذاشت. گفت: «تو بالاترین نعمت زندگی من بودهای!»
زینب گفت: «و تو بهترین همسری که خدا برای من در نظر گرفت!»
عبدالله گفت: «روح عبدالله بیحضور تو نوجوان میماند.»
زینب گفت: «همیشه و در همه حال مرا سربلند کردهای!»
نازبانو
«پیش از رفتن لازم است بدانید نیازهای مادیِ کسانی که برای کمک به آنها میرویم، نیازهای معنویِ ماست.»
و در پاسخ به نگاه پرسشگر زینب گفت: «درست است که ما در ظاهر برای کمک به فقرا میرویم، اما نباید فکر کنیم که فقط آنها به ما محتاجاند و ما بینیاز از آنهاییم. همانطور که فقرا دوستدار آدمهای بخشندهاند، چون از آنها بهرهٔ مادی میبرند، آدمهای بخشنده هم محتاج آدمهای فقیرند، چون قوهٔ کرم و بخشندگیشان فعال میشود و به فیض معنوی دست مییابند. پس مبادا در حضور آنان فکر کنید برتر از آنهایید و ناآگاهانه با تبختر رفتار کنید و دلشان را بشکنید! ما هیچ منتی بر آنها نداریم، زیرا خداوند متعال دهها برابر آنچه را ما به فقرا میبخشیم، به ما عطا میکند.
omega
حسن پرسید: «گرسنگی و تشنگی و خستگی میتوانند توجیهی برای عصبانیت او باشند؟»
علی گفت: «عصبانیت مورد تأیید نیست، اما قابل توجیه است.»
حسن پرسید: «مگر نباید بر خشممان مسلط باشیم؟»
علی گفت: «این در صورتی است که نفسمان را متصل بازخواست کنیم و هر شب و روز از خود حساب بکشیم تا نفس تحت تسلط درآید!»
حسن پرسید: «یعنی آن پیرمرد چنین نمیکند؟»
علی گفت: «لازم نیست در حال و احوال دیگران اینقدر کندوکاو کنیم، پسرم!»
حسن گفت: «چشم!»
نازبانو
علی شروع کرد به خاک ریختن روی قبر مادر. وای بابا، چطور دلت میآید روی مادر خاک بریزی؟ اینجا را دیگر نمیشود گریه نکرد. ای دنیا! پدر چه درست میگوید که به عطسهٔ بزی نمیارزی!
mahbanoo_14
دست از طلب ندارم تا کام من برآید...
mimkh1411
ما هر ادعایی داشته باشیم، به همان ادعا امتحان میشویم!
Wariapk
در دوسه تماس اخیر سنگینیِ نگاهش را از پشت تلفن احساس میکردم.
آسمان
فاطمه گفت: «اگر بگویم از این دنیا جز بوی تعفن نمیشنوم و در رنج و عذابم، چه؟ باز هم میگویید بمانم؟»
mojtaba
دست از طلب ندارم تا کام من برآید...
zeynab_khaje1382
«او را تشویق میکنیم، چون اهل مشورت بود.»
علی میفرماید: «من آنجایی مشورت میکنم که حکمی از سوی خدا و رسولش نیامده باشد!»
Mahya Z
«چه چیزی زیباتر از اینکه بدانی در راهی کشته میشوی که رضای خدا در آن است؟»
نسیم
شنیده بودم که عزیز مایی، اما از نزدیک ندیده بودم!
آسمان
لازم است بدانید نیازهای مادیِ کسانی که برای کمک به آنها میرویم، نیازهای معنویِ ماست.
زهــرا م.ن
اول علی داخل شد بعد زینب بعد حسنین.
نون صات
حُسن دوستی با فرهیختهای چون او در این است که در چنین موقعیتی جملاتی چندشآور از جنس شلکن سفتکن درآوردهای را نمیشنوی و لبخندش را از پشت تلفن احساس میکنی و میشنوی که: «اگر گفت جا نداریم، میگویم مرا حذف کن و دوستم را جایگزین کن!»
Parisa
عبدالله تا از در آمد تو، گفت: «دلم گواهی میدهد که این همان سفری است که قرارش را با من گذاشته بودی!»
و همان دم نشست و شروع کرد به گریه. زینب رفت به سویش و سرش را به بر گرفت. عبدالله گفت: «همیشه فکر میکردم با رفتنت راحت برخورد میکنم، اما حالا... سخت است، زینب. قبول داری؟»
زینب گفت: «آری، سخت است، عبدالله. خیلی هم سخت.»
علیرضا شعبان زاده
حجم
۱۹۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۹۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان