بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سوسنگرد به جای منچستر؛ شرحی بر زندگی و شهادت اکبر چهرقانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب سوسنگرد به جای منچستر؛ شرحی بر زندگی و شهادت اکبر چهرقانی

بریده‌هایی از کتاب سوسنگرد به جای منچستر؛ شرحی بر زندگی و شهادت اکبر چهرقانی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۲ رأی
۴٫۴
(۱۲)
در جواب گفت: "من امروز سه تا از تیرهایم به هدف نخورد، این تیرها برای بیت المال است و چون من هدف‌گیری خوبی نکردم، دارم خودم را تنبیه می‌کنم! امشب باید تا صبح پیاده‌روی کنم تا دفعهٔ بعد دستم نلرزد و بیشتر دقت کنم و بیت المال را هدر ندهم!"
zeinab
"سعی کن روح خودت را به خدا بسپاری..."
erfan
رفتم کنار پیکرش. به چهره‌اش که نگاه می‌کردی انگار خوابیده بود. آرام آرام! او همیشه به من می‌گفت: "سعی کن روح خودت را به خدا بسپاری..."
ش ع ب
یقین داریم که شهدا، مانند اربابشان حضرت ابا عبدالله (ع) زحمات هیچ کسی را بدون پاسخ نمی‌گذارند.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
بارها دیده بودم که بچه‌های پولدار، بدون هیچ دلیلی به بچه‌های فقیر زور می‌گفتند. اکبر از این موضوع خیلی ناراحت می‌شد. او زور بازوی خوبی داشت. اما بی‌دلیل درگیر نمی‌شد. چند باری که یادم هست در دبیرستان دعوا کرده بود به خاطر کمک به مظلوم و مقابله با ظالم بود. از طرفی وضع مالی اکبر خیلی بهتر از بقیه بود. او طوری که کسی متوجه نشود، به خیلی از همکلاسی‌های ما که وضع مالی خوبی نداشتند کمک می‌کرد.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
هیچ گاه بدون وضو به او شیر ندادم. نه تنها به او، بلکه به هیچ کدام از بچه‌هایم بدون وضو شیر ندادم. برای بچه‌ها تعریف کرده‌ام که حتی در فصل زمستان و یخبندان و گاهی نصف شب که آدم خواب آلود و کسل است و جای گرم را به بیرون رفتن و سرما ترجیح می‌دهد، بلند می‌شدم و یخ روی حوض کوچک حیاط خانه را می‌شکستم، وضو می‌گرفتم و به بچه‌ها شیر می‌دادم!
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
اکبر الگویی برای ما شده بود. یادم هست که در اوضاع بی‌حجابی و فساد آن زمان، هیچگاه در کوچه و خیابان سرش را بالا نمی‌گرفت. خیلی جوان باحیایی بود.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
هتل ما در مدینه رو به روی قبرستان بقیع بود. من از بالای بالکن، به آن مکان مقدس نگاه می‌کردم. خیلی هم ناراحت بودم و می‌سوختم که چرا از نزدیک اجازهٔ زیارت ائمهٔ مظلوم بقیع را به زوار نمی‌دهند. آن شب با این فکر خوابم برد؛ یکباره دیدم که اکبر با همان لباس چریکی و کلاشینکف تاشویی که همراهش بود به خوابم آمد و به من گفت: "حاج خانم! چرا ناراحتی؟" گفتم: "اجازه نمی‌دهند سرخاک ائمه معصومین بروم و از نزدیک قبر مطهرشان را زیارت کنم." او گفت: "دنبال من بیا..." من هم به دنبالش راه افتادم. او به طرف قبرستان بقیع حرکت کرد، درب قبرستان را باز کرد و من را به داخل راهنمایی کرد و یکی یکی بالای سر قبرها رفتیم و زیارت کردیم.
reza.m.1001
خیلی روی مسئله ناموس دقت داشت. وارد منزل ما که می‌شد، سرش را بالا نمی‌گرفت. اول به من می‌گفت: برو داخل و یاالله بگو، بعد من می‌آیم. در منزل خودشان هم خودش اول وارد می‌شد و بعد که شرایط آماده بود می‌گفت: بیا تو.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
جالب این که غذا هم نداشتیم. غذای ما نان خشک و گاهی نان و هندوانه بود که ده روز تمام از آن استفاده کردیم.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
در برخی عملیات‌ها که مجبور می‌شدیم شب‌ها حرکت کنیم، اکبر رانندگی می‌کرد. او مجبور بود چراغ‌های اتومبیل را خاموش کند تا دشمن متوجه حضور ما نشود. اگر قدرت نگاه کردن به چشم‌های اکبر را داشتی و به او نگاه می‌کردی، می‌دیدی از خستگی ناشی از بی‌خوابی و رانندگی طولانی در تاریکی شب، چشم‌هایش مانند کاسهٔ خون شده است!
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
انسان‌های آزاده ممکن است کوتاه زندگی کنند؛ ولی تا آنجا که زنده هستند، به راستی زندگی می‌کنند و به اختیار خود، نَفس می‌کشند.
گمنام
آن زمان، هر پنج‌شنبه اکبر گوسفندی می‌خرید و ذبح می‌کرد و به همراه دوستش آقای نوروزی آن را بین مستمندان و فقرا تقسیم می‌کردند. وضع مالی خوبی داشت. حقوقی را که می‌گرفت بین مستمندان تقسیم می‌کرد و برای خودش چیزی برنمی‌داشت. من کمک و انفاق‌های زیادی از او می‌دیدم. به اموال بیت المال خیلی حساس بود و هیچ چیزی از مراکز دولتی را به منزل حتی به امانت نمی‌برد.
گمنام

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان