بریدههایی از کتاب ناصرخسرو
۴٫۲
(۴۶)
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد به تمام ایزد دادار تعالی
فاطمه ناظریان
از ناصر خسرو زن و فرزندی نماند؛ زیرا وی تا پایان زندگانی مجرد بود.
مستاجر
در بند مدارا کن و دربند میان را
در بند مکن خیره طلب ملکت دارا
Maryam
چند گردی گرد این بیچارگان؟
بیکسان را جوئی از بس بیکسی!
تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کر گسی
فاسقی بودی به وقت دست رس
پارسا گشتی کنون از مفلسی
حسن
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
Mithrandir
اگر سلامت خواهی ز جهل بر در عقل
سلام باید کرد و مقام باید کرد
اگر خرد نبود، از دو بد نداند کس
به ذات خویش که او را کدام باید کرد
کاربر ۱۸۸۱۴۱۷
نه نیز به یکباره زبون باش چو خرما
کز گند فتاده است به چاه اندر سرگین
وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا
با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو، نه مگس باش نه عنقا
چون یار موافق نبود تنها بهتر
تنها به صد بار چو با نادان همتا
خورشید که تنهاست ازان نیست برو ننگ
بهتر ز ثریاست که هفت است ثریا
۰۪۫H۰۪۫a۰۪۫n۰۪۫i۰۪۫e۰۪۫h
هرگز نشود ای پسر از دیبا زیبا
این بند نبینی که خداوند نهادهاست
بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا؟
در بند مدارا کن و دربند میان را
مهدی
جهانا چه در خورد و بایستهای!
وگر چند با کس نپایستهای
حسن
تا ذات نهاده در صفائیم همه
عین خرد و سفرهٔ ذاتیم همه
تا در صفتیم در مماتیم همه
چون رفت صفت عین حباتیم همه
میرزا
نینی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
این گفته بود گاه جوانی پدر مرا
«دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک»
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا
R.Khabazian
سوی آن جهان نردبان این جهان است
به سر بر شدن باید این نردبان را
R.Khabazian
به سان گمان بود روز جوانی
قراری نبوده است هرگز گمان را
R.Khabazian
جهان را به آهن نشایدش بستن
به زنجیر حکمت ببند این جهان را
R.Khabazian
به چشم نهان بین نهان جهان را
که چشم عیان بین نبیند نهان را
R.Khabazian
آن روز بیابند همه خلق مکافات
هم ظالم و هم عادل بیهیچ محابا
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا
R.Khabazian
مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این کرهٔ غبرا
R.Khabazian
آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک
ناگفته سخن به بود از گفتهٔ رسوا
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا
نیکو به سخن شو نه بدین صورت ازیراک
والا به سخن گردد مردم نه به بالا
R.Khabazian
جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند
از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
R.Khabazian
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا
R.Khabazian
حجم
۴۶۳٫۹ کیلوبایت
حجم
۴۶۳٫۹ کیلوبایت
قیمت:
رایگان