
بریدههایی از کتاب ارزقی هروی
۳٫۳
(۴)
در عشق تو چشمم از جهان دوخته باد
وز مهر تو جان چو مهر افروخته باد
در آتش سودای تو دل همچو سپند
در پیش تو بهر چشم بد سوخته باد
Juror #8
جان از سخن تو جان دیگر یابد
Juror #8
تا از برم آن یار پسندیده برفت
خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت
ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده
بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت
Juror #8
بی من تو بکام خویش ای جان جهان
من بی تو چنانم که مبادی تو چنان
Juror #8
فریاد رسم نیست بغیر از تو کسی
فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
Juror #8
ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست
کز رنج خمار او بجان نتوان رست
Juror #8
ای صبر ، از آن نگار بیداد پرست
بر وی همه بیداد جهان یکسره هست
نزدیک آمد کزین بلا بتوان رست
ای صبر وفادار ، هنوز این یک دست
Juror #8
گر دست نشستمی ز تو روز نخست
امروز بخون روی خود باید شست
Juror #8
تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ
بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ
Juror #8
صد کشته چو من به که تو غمگین نفسی
Juror #8
دل در کف یارو از کفم یار شدست
Juror #8
مگذار مرا بردر پندار ، ای دوست
چون بردرت آمدم بزنهار ، ای دوست
Juror #8
در چشم من از آتش عشق تو نمیست
Juror #8
هم با تو مگر راز تو بتوانم گفت
Juror #8
هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
گر من نفسی شادزیم نپسندد
مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
Juror #8
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
Juror #8
آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود
عشق تو بیامد و ببست و بربود
Juror #8
عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و ازمان برکند
در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود
هجران توام از بن دندان برکند
Juror #8
آن روز مرا بود بروی تو نیاز
آن روز شد و روز شده ناید باز
Juror #8
بی مایه چو خاشاکم و بی قدر چو خس
گر دوست تر از تو در جهان دارم کس
Juror #8
دوزخ بود ، ای نگار ، بی روی تو باغ
Juror #8
گر من ، صنما سوی تو ره یافتمی
بر دیده بدیدن تو بشتافتمی
گر خاطر من ز هجر غمگین نبدی
اندر غزل تو موی بشکافتمی
Juror #8
تو در هوسی بدی و ما در هوسی
Juror #8
من عاشق تو ، نه بر توام دسترسی
وآنگه شب و روز بوده در دست خسی
کار من و تو چو بنگرد ژرف کسی
صد عالم محنتست در هر نفسی
Juror #8
کی بگسلم از مهر چنان دلبندی ؟
چون هست رگ عشق بجان پیوسته
Juror #8
مردی نبود ستیزه با دلشده ای
Juror #8
با دست غم جهان ،چرا باد خوری ؟
Juror #8
زهر غم رو گار خوردیم بسی
از دست دل خویش ، نه از دست کسی
Juror #8
می کوشیدیم کز تو سازیم کسی
نتوانستیم و جهد کردیم بسی
سروی نتوان ساخت بحیلت ز خسی
تو در هوسی بدی و ما در هوسی
Juror #8
اقبال بر اندت که حکمت خوانی
ور نام طلب کنی ز نان در مانی
Juror #8
حجم
۱۱۰٫۹ کیلوبایت
حجم
۱۱۰٫۹ کیلوبایت
قیمت:
رایگان