بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی

بریده‌هایی از کتاب مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۰ رأی
۴٫۴
(۱۰)
خواب مرگی جزویست و مرگ خوابی کلّی وَ النَّومُ اَخُو المُوتِ
Juror #8
سه عادت از عاداتِ جاهلانست ، یکی خود را بی‌عیب پنداشتن ، دوم دیگران را در مرتبهٔ دانش از خود فروتر نهادن ، سیوم بعلمِ خویش خرّم بودن و خود را بر قدمِ انتها دانستن و در غایتِ کمال پنداشتن.
Juror #8
چون شکم سیر باشد، غمِ گرسنگی مخور که بسیار سیر دیدم که پیش از گرسنه شدن مرگش دریافت و چون تن پوشیده گشت. اندوهِ برهنگی مبر که بسیار برهنگان دیدم که پیش از پوشیدن شدن تن و پوشیدگان پیش از برهنه شدن که نماندند و لباس جز کفن نپوشیدند و اندیشهٔ خرج و صرفِ انفاق برخود مستولی مکن که بسیار دیدم که در طلبِ زیادتی رفتند و مکتسب بس حقیر و اندک ازیشان باز ماند.
Juror #8
بسا دروغها که خیال در لباسِ راستی فرا نماید
Juror #8
هر آنکس که دارد روانش خرد سرمایهٔ کارها بنگرد خرد رهنمای و خرد ره‌گشای خرد دست گیرد بهر دو سرای
Juror #8
آنچ از همه چیزها بمن نزدیکترست ، اجلست که چون قادمی روی بمن نهادست و من چون مستقبلی دو اسبه براشهبِ صبح و ادهمِ شام پیش او باز می‌روم و تا درنگری بهم رسیده باشیم.
Juror #8
و آنچ از همه چیزها از من دورترست ؛ روزیِ نامقدّرست که کسبِ آن مقدور بشر نیست
Juror #8
آهو را بر دوش نهاد و آهنگ بازار کرد. در راه نیک‌مردی پیش آمد، چشمش بر آن آهوی خوش چشمِ کشیده گردن افتاد؛ اندیشید که چنین گردنی را در چنبرِ بلا گذاشتن و چنین چشمی را از چشم زخمِ آفت نگه نداشتن، از مذهبِ مروّت دور می‌نماید و اگرچ رخصتِ شریعتست، کدام طبیعتِ سلیم و سجیّتِ کریم خون جانوری ریختن فرماید، فخاصّه که در معرضِ تعدّیِ هیچ شری و ضرری نتواند بود. آهو را از صیّاد بدیناری بخرید و رها کرد و از آن مضیقِ هلاک آزاد شد و گفت: آنک بیگناهی را از کشتن برهاند، هرگز بیگناه کشته نشود.
Juror #8
اقسامِ دوستی متشعبست و دوستان متنوع، بعضی آن بود که از تو طمع کند تا او را بمطلوبی رسانی؛ چون نرسانی آن دوستی برخیزد
Juror #8
یارِ هم‌کاسه هست بسیاری لیک همدرد کم بود باری
Juror #8
دوست آنست که با تو راست گوید، نه آنک دروغِ ترا راست انگارد
Juror #8
تا هرچ ترا باشد و تا هرک تراست یکسو ننهی، حدیث عشق از تو خطاست
Juror #8
رخش همچو باغی در اردیبهشت ببالایِ او سرو دهقان نکشت
Juror #8
نفس را دو شاگردِ ناهموارند حرص و شهوت نام، یکی : شکم خواری، دردکشی و یکی: رعنائی، خودآرائی.
Juror #8
ای فرزندان، باید که در روزگار نعمت با یکدیگر بر سبیل مواسات روید و چون محنتی در رسد در مقاسات آن شریک و قسیمِ یکدیگر شوید و دفع شداید و مکایدِ ایّام را همدستی واجب بینید
Juror #8
و بر دوستان قدیم که در نیک و بداحوال تجربت خصال ایشان رفته باشد، بیگانگان رامگزین
Juror #8
کار فردا امروز سازید
Juror #8
چون پلنگی شکار خواهد کرد قامتِ خویشتن نزار کند پیشِ دانا زبانِ شدّت دی قصّه راحتِ بهار کند
Juror #8
کاری که نه کارِ تست، مسپار راهی که نه راهِ تست، مسپر
Juror #8
چون دانا ترا دشمنِ جان بود به از دوست مردی که نادان بود
Juror #8
هرک آشنائی با بدان دارد، بدی بهر هنگام آشنایِ او گردد. من ندیدم سلامتی ز خسان من ندیدم سلامتی ز خسان
Juror #8
نوعی دیگر از دوستان آن‌ها اند که چون بلائی نازل شود، مرد بابتلاءِ دوستان آزادیِ خویش طلبد
Juror #8
لشکرِ من صبرست و قناعت که از من همه چیزی بوقت و اندازه خواهند. اگر دارم و بدهم، شکر گویند و اگر ندارم و یا ندهم شکیبائی و خرسندی نمایند و اگر همه اهل روی زمین خصم من شوند، از متابعتِ من عنان نپیچانند.
Juror #8
هر چند تو با جهان عقدی سخت‌تر بندی، او آسان‌تر فرو می‌گشاید و چندانک درو بیشتر می‌پیوندی، او از تو بیشتر می‌گسلد.
Juror #8
آدمی‌زاد هرگز ازین تأثیرات آزاد نتواند بود، از سرما بیفسرد و از گرما بتفسد و از تلخ نفور گردد و از شیرین ملول شود، بیماریش طراوت ببرد و پیریش نداوت زایل کند. اگر اندک غمی بدل او رسد، بپژمرد؛ بکمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد؛ هر آنچ بحیّزِ وجود پیوست. در اعتوارِ این حالات و تارات همه یکرنگند و یک حکم دارند.
Juror #8
جهان ترا ودیعت داریست که جمع آوردهٔ ترا بر دیگران تفرقه میکند و ثمرهٔ درختی که تو نشانی، بدیگران میدهد و هر بساط که گستری، درنوردد و هر اساس که نهی، براندازد.
Juror #8
کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید
Juror #8
چاکران بحکم فرمان رفتند و آن بازی در پردهٔ تاریکی شب با بزورجمهر نمودند. او بازگشت و جامهٔ دیگر بپوشید؛ چون بحضرت آمد، برخلافِ اوقات گذشته بیگاه ترک شده بود. خسرو پرسید که موجب دیر آمدن چیست؟ گفت: می‌آمدم، دزدان برمن افتادند و جامهٔ من ببردند، من بترتیبِ جامهٔ دیگر مشغول شدم. خسرو گفت: نه هر روز نصیحتِ تو این بود که شب‌خیز باش تا کام‌روا باشی؟ پس این آفت بتو هم از شب‌خیزی رسید. بزورجمهر بر ارتجال جواب داد که شب‌خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند تا کام ایشان روا شد.
Juror #8
راز چیزیست که بلایِ آن در محافظتست و هلاکِ آن در افشاءِ
Juror #8
سرِ زبانی که از آن بیم سر بود ، بریده اولیتر و همچنانک مضرّت از بسیار خوردن طبیعت را بیش از آنست که از کم خوردن، ندامت و ملالت بر بسیار گفتن بیش از آنست که بر کم گفتن .
Juror #8

حجم

۲۶۲٫۲ کیلوبایت

حجم

۲۶۲٫۲ کیلوبایت

قیمت:
رایگان