میتوان از عشق مرد
من اما از برای زندگی زاده شدم
Mohammad
هراسیدهام، فرسودهام
باد میپراکند رویاهایم را
برف سرمایم میدهد
آفتاب مرا میسوزاند
تو گویی دست به دست دادهاند
مرا به قالب گیرند
میگویند
مخند، مهرنورز، زندگی نکن، ...
من اما نمیگیرمشان به پشیزی
هنوز است که هنوز اینجایم!
YaSaMaN
رویاهایت را همهْ نزد من آور
تو ای خیالباف
نغمههای قلبت را همهْ نزد من آور
تا بپوشانم در پارهای ابر آبی رنگ
دورشان دارم
از انگشتهای زمخت این جهان
negar
رویای تحقق نایافته
بر رویایی تحقق نایافته چه خواهد رفت
خشک آیا میشود
همچون کشمش به زیر آفتاب
چرک میکند آیا مانند زخمی ناسور
بعد خون از آن روان میگردد
بوی میدهد آیا همچون گوشت گندیده
یا کبره میبندد و شکرک میزند
همچون تکهای شیرینی شهدناک
یا شاید تنها شکم میدهد
همچون باری سنگین
یا شاید سراپا میترکد
fa bahrami
این است رویای من
که آغوش بگشایم به روی خورشید
برقصم، بچرخم و بچرخم
تا تمام شود این روز پرشتاب
آرام گیرم در غروبی پریده رنگ
درختی خوش قامت و بلند
و شب آرام بیاید
negar
شاید مانندت کنم
به شبی بیستاره
چشمان تو اما مجال نمیدهد
شاید مانندت کنم
به خفتنی بیرویا
ترانههای تو اما مجال نمیدهد
negar