زخم تازه خوش آمدی
که اگر نیامده بودی
خدا میداند
با خودنمایی پوست چه میکردم.
Ahmad
زمزمهای برای یک صبحِ روانی
در سَرَم تیرآهنی مقاوم کار گذاشتهاند
میبینید اگر سقف تیمارستان فرو نمیریزد.
Ahmad
با جراحتِ بسیار
به بیمارستان تو میآیم
ای وقتِ ملاقات با نسترنها!
پرستارِ خوبی باش
و زخم را زیباتر ببند
که در این لحظه
خون، فراوان اتفاق میافتد.
Ahmad
قرار نبود بمیرم اما مُردم
رفتارِ چشمهایت را فراموش کردم
و برگشتن مژههایت را از آن چشمها
سرگرمِ سنگِ گورِ خودم بودم
به تو میگویم
که تراش گردنت را ندیدم
انحنای کمر
ظرافتِ لبها
و موها که میریخت آبشارِ سیاه
در سرزمینی از استوا.
قرار نبود بمیرم اما مُردم
مُردم و بهآسانی زنده نخواهم شد
حتا اگر بازگردی و از نو زندهام کنی.
sedigeh
بر سفیدیها
به برف قسم
زخمِ تابستان را در من گشودهاند
میبندم و خونِ تازه
بر سفیدیها راه باز میکند.
sedigeh
باد و پیراهن
چگونه میتوانستم گیلاس را نچیده بگذارم؟
من که با سبدی در دست
در آستانهی باغ ایستادم
تا باد خطخطی پیراهنم را به خاطر بیاورد
اولین برگ چگونه میافتد؟
تقویمهایم آغشته به لکههای سرخ ورق میخورد
و سپس به قدر پیمودن این راه ناتمام
نام کوچک خود را هم از دست میدهم
sedigeh