بریدههایی از کتاب سرود کریسمس
نویسنده:چارلز دیکنز
مترجم:وجیهه آیتاللهی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۶از ۵۵ رأی
۴٫۶
(۵۵)
اسکروج گفت: «البته که جدی میگم. کریسمس مبارک؟! برای چی خوشحالی؟ چه دلیلی برای خوشحالبودن داری؟ توکه آهی در بساط نداری!»
خواهرزاده بابیخیالی گفت: «شما برای چی غمگین هستید؟ چه دلیلی برای بدخلقبودن دارید؟ شما که پول و ثروت زیادی دارید!»
آسمان
«هرجور آدمی که میخواد باشه، بازهم میگم کریسمس و سال نوی اون پیرمرد مبارک.
"Shfar"
اسکروج درحالیکه میلرزید گفت: «بگو ببینم، برای چی توی غل و زنجیری؟»
روح جواب داد: «این زنجیریه که خودم حلقهبهحلقه و متربهمتر تو زندگیام درست کردم. من به ارادهٔ خودم این زنجیر رو درست کردم و به ارادهٔ خودم اون رو دور خودم انداختم.
neda
از سرمای درونش صورت پیرش یخ زده، بینی نوکتیزش بیحس، گونههایش پرچینوچروک، راهرفتنش دشوار، چشمانش سرخ ولبهای باریکش کبود شده بود.
آسمان
وای! اما اسکروج خیلی خسیس بود. گناهکار پیری که خیلی حریص و طمعکار بود! مثل سنگ چخماق که هیچ فلزی با برخورد با آن جرقهای تولید نمیکند، سخت و برّنده بود.
آسمان
روح جواب داد: «انسان دنیادوست، حالا من رو باور میکنی یا نه؟»
اسکروج گفت: «باور میکنم. باید باور کنم؛ اما برای چی ارواح روی زمین راه میرند و برای چی سراغ من اومدند؟»
روح در جواب گفت: «روح هر آدمی باید بین دوستانش راه بره و سفرهای دورودرازی داشته باشه. اگه تا وقتی زنده است، روحش به چنین سفری نره باید بعد از مرگش این کار رو بکنه. اونوقت محکوم میشه به اینکه کل دنیا رو بگرده و سرگردون باشه و اونوقته که باید شاهد چیزهایی باشه که دیگه نمیتونه با کسی سهیم بشه اما تا وقتی زنده بود میتونست با بقیه تقسیمش کنه و باعث شادی اونها بشه. آه، وای بر من!»
مهدیه
اسکروج گفت: «مسیر زندگی آدمها پایان مشخصی داره که اگه خواسته باشند بهخوبی اون مسیر رو طی کنند، باید کسی هدایتشون کنه. اگه مسیرهاشون از هم جدا بشه پایانش هم تغییر میکنه.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
پسازآن، چنان دوست خوب، رئیس خوب، و انسان خوب و نیکوکاری شد که در آن شهر قدیمی یا دیگر شهرها و حتی شهرهای کوچکتر و منطقههای دیگر هم بهخوبی از او یاد میکردند. بعضی از مردم از اینکه میدیدند او آنقدر تغییر کرده است، به خنده میافتادند و او را مسخره میکردند اما، او اصلا ًبرایش مهم نبود و به خندهٔ آنها توجهی نشان نمیداد چون او آنقدر عاقل بود و میدانست هیچ کاری در این دنیا نبوده که دیگران از اول به آن نخندیده باشند. او میدانست که چنین افرادی دارای نوعی ضعف و ناتوانی هستند و مجبورند با خندیدن ناراحتی خود را کمتر بروز دهند. او همین که در وجودش شادی را احساس میکرد، برایش کافی بود.
اسکروج دیگر هیچوقت در عمرش با روحی مواجه نشد و از آن به بعد انسان پرهیزکاری شد. مردم هم همیشه از او یاد میکردند و میگفتند او تنها کسی است که میداند چطور بهخوبی کریسمس را جشن بگیرد. چه خوب است که از همهٔ ما هم همینطور یاد کنند و همانطورکه تیمکوچولو میگفت: «خدا به همهمون برکت بده!»
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
خندهای که موقع گفتن این جمله به لب داشت، خندهای که موقع پرداخت پول بوقلمون کرد، خندهای که موقع پرداخت پول درشکه به لب داشت، خندهای که موقع دادن پول به آن پسربچه کرد، همه آغازی بود برای آن خندهای که با اشتیاق روی صندلیاش نشسته بود و آنقدر خندید که اشکهایش جاری شد.
Shamini
گناهکار پیری که خیلی حریص و طمعکار بود! مثل سنگ چخماق که هیچ فلزی با برخورد با آن جرقهای تولید نمیکند، سخت و برّنده بود.
neda
اسکروج ــ که خیلی نمیتوانست حرف بزند ــ گفت: «روح، اینها بچههای تو هستند؟»
روح از آن بالا نگاهی به آنها انداخت و گفت: «اینها بچههای بشرند که از ترس پدرهاشون به من آویزون شدهاند. این پسر جهل و این دختر هم نیازه. از هر دوی اینها برحذر باش؛ اما بیشتر از این پسر حذر کن چون نوشتهٔ روی پیشانیاش به معنای نابودیه، مگه اینکه اون نوشته پاک بشه. از اون دوری کن.»
neda
«چرا به حواس خودت اطمینان نداری؟»
اسکروج گفت: «چون تحتتاثیر هرچیز کوچیکی قرار میگیرند. کوچیکترین ناراحتی معده باعث اختلال حواس میشه. دیدن تو ممکنه بهخاطر یک تکه گوشت هضمنشده، کمی خردل، تکهای پنیر یا تکهای سیبزمینی نیمپز باشه. هرچی که هستی، بیشتر به غذا و معده ربط داری، نه قبر و روح.»
Mahshid.M
در صورت وجود غم و بیماری، هیچ چیزی مثل خنده و خوشخلقی نمیتواند موثر واقع شود.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
«صاحب نابینای من، چشم نداشتن بهتر از داشتن چشم شومه.»
کاربر ۳۸۰۰۳۲۵
اسکروج در جواب گفت: «چطور میتونم عصبانی نشم وقتی با چنین آدمهای ابلهی سر میکنم؟ کریسمس مبارک! کریسمس بهجز پرداخت بدهیها چه چیز دیگهای برای تو داره؟ غیر از اینه که وقتی کریسمس میشه، میفهمی یک سال پیرتر شدی و هیچچیز به ثروتت اضافه نشده؟ غیر از اینه که باید دفتر حسابت رو بررسی کنی و حسابهای سالیانهٔ هر چیزی رو مشخص کنی؟» سپس با عصبانیت ادامه داد: «اگه دست من بود، دستور میدادم هر ابلهی که اینطرفواونطرف راه میافته و میگه کریسمس مبارک، توی ظرف پودینگ سال نوش بندازند، بعدش هم چوب درخت خاس توی قلبش فرو کنند و با همون دفنش کنند.»
ایران آزاد
روح از آن بالا نگاهی به آنها انداخت و گفت: «اینها بچههای بشرند که از ترس پدرهاشون به من آویزون شدهاند. این پسر جهل و این دختر هم نیازه. از هر دوی اینها برحذر باش؛ اما بیشتر از این پسر حذر کن چون نوشتهٔ روی پیشانیاش به معنای نابودیه، مگه اینکه اون نوشته پاک بشه. از اون دوری کن.» سپس دستهایش را بهسوی شهر دراز کرد و فریاد زد: «اونهایی که ازش تعریف میکنند، دروغ میگند. اگه بهخاطر اهداف شوم خودت از اون دوری نکنی و وضع رو از این بدتر کنی باید تحمل عاقبتش هم داشته باشی.»
ایران آزاد
«تا حالا شده که ازت بخوام رهام کنی و بری؟»
«با حرف نه. هیچوقت»
«پس با چی؟»
«با ذاتت که کاملاً عوض شده، با روحت که تغییر کرده، با زندگیات که تغییرش دادی، با امید و آرزویی که همهچیز زندگیت شده، با چیزهایی که من رو ازنظرت بیارزش کرده.»
Asra
بدبختی همهٔ آنها این بود که میخواستند کار نیکی در حق دیگران انجام دهند اما، دیگر بیفایده بود و کاری از دستشان برنمیآمد.
Asra
«روح هر آدمی باید بین دوستانش راه بره و سفرهای دورودرازی داشته باشه. اگه تا وقتی زنده است، روحش به چنین سفری نره باید بعد از مرگش این کار رو بکنه. اونوقت محکوم میشه به اینکه کل دنیا رو بگرده و سرگردون باشه و اونوقته که باید شاهد چیزهایی باشه که دیگه نمیتونه با کسی سهیم بشه اما تا وقتی زنده بود میتونست با بقیه تقسیمش کنه و باعث شادی اونها بشه
Asra
باید بگویم که دستی پردههای تختش را کنار زد ولی نه پردههای جلوی پا یا پشت سرش، بلکه پردههایی که جلوی صورتش بود. سپس همه پردههای دور تا دور تختش کنار رفت. اسکروج از جا پرید و همانطور در حالت نیمخیز موجودی غیرزمینی را مقابل خود دید، درست به همین فاصلهای که من در کنار شما قرار دارم و بهشکل روح نزدیکتان ایستادهام.
کاربر ۵۵۹۶۲۷۵
سکروج گفت: «مسیر زندگی آدمها پایان مشخصی داره که اگه خواسته باشند بهخوبی اون مسیر رو طی کنند، باید کسی هدایتشون کنه. اگه مسیرهاشون از هم جدا بشه پایانش هم تغییر میکنه. بگو ببینم چیزهایی رو که بهم نشون دادی، خوب متوجه شدم؟»
کاربر ۵۵۹۶۲۷۵
او موقع رفتن به کلیسا، در خیابانها قدم زد و مردمی را که باعجله در رفتوآمد بودند تماشا کرد، دستی به سر بچهها کشید، با فقرا صحبت کرد، از پایین به داخل آشپزخانهٔ خانهها و از بالا به داخل پنجرهها نگاهی انداخت و فهمید که همهٔ این کارها میتواند به او شادی ببخشد. او تا حالا در خواب هم ندیده بود که قدمزدن یا کارهای دیگر اینقدر باعث خوشحالی او شود.
Shamini
چون همیشه کسی که در وضعیت ناگواری قرار ندارد، بهتر از شخصی که به مخمصه افتاده میداند در آن شرایط چه کاری انجام دهد
علی حسینی
حجم
۸۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۸۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۲۴,۶۰۰۷۰%
تومان