بریدههایی از کتاب رضیالدین آرتیمانی
۴٫۴
(۸)
بهارم را تماشا کن نگارا
rezvan
کنم از شام تا سحر فریاد
کس بدادم نـــمیرسد صد داد
Mithrandir
اندیشه کجا رسد به کنهش
Mithrandir
الهی به مستان میخانهات
بعقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به اندهپرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
িមተєကє .నមժមተ
هزار نوح نسازد علاج طوفانم
گر اختیار گذارم به دیدهٔ خونبار
Mithrandir
من از عقیدهٔ خود بر نمیتوانم گشت
نصیروار هلاکم کنند اگر صدر بار
Mithrandir
صبح عشق است ساقیا بر خیز
روز عیش است مطربا بردار
تا بر آریم بانگ نوشانوش
تا برقصیم جمله صوفیوار
همه شوریم، ما کجا و شکیب
همه سوزیم ما کجا و شرار
همه شوقیم، ما کجا و سکون
غرق عشقیم، ما کجا و کنار
بیحضوریم ما کجا و شراب
ناصبوریم، ما کجا و قرار
Mithrandir
مرگ بهتر که صحبت بیدوست
گور خوشتر که خلوت بییار
Mithrandir
مرگ تو مبارک باد
Mithrandir
پر مزن جز در آستانهٔ عشق
سر مزن جز در آستانهٔ یار
Mithrandir
برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه
همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ
marzieh
سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست
خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است
Mithrandir
میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند.
Mithrandir
بنگر که بهم چگونه میجوشند
آن آتش لعل و آب حیوان را
بنشین که ز کفر و دین برآورده
سودای تو کافر و مسلمان را
الماس بریز بر سر زخمم
خالی مکن از نمک نمکدان را
آن به که ز شکوه لب فرو بندیم
بر هم بزنیم زور دیوان را
Mithrandir
کم فرصتی ار نباشد از آهی
بر باد دهیم خاک کیوان را
از ما بطلب هر آنچه میخواهی
در فقر کن امتحان فقیران را
Mithrandir
خون شد دل پاره پارهٔ ما
Mithrandir
ز قرب غیر مگوئید با من مهجور
حدیث مرگ مخوانید بر سر بیمار
Mithrandir
سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب، شبم فردا ندارد
دلم در هیچ جا الفت نگیرد
سرم با هیچکس سودا ندارد
Hosna
ای ماه اگر به او تو مانندی
او هیچ بتو چرا نمیـــمٰاند
tasnim
بهارت دلا کس ندانست چون شد
بهر حال دریاب فصل خزان را
hoseini.pr
زمانه کیست مر او را کمینه فرمانبر
سپهر چیست مر او را کمینه خدمتکار
Mithrandir
محنت شهر را امانتدار
غصه دهر را ضمان گیرم
Mithrandir
مردیم و ز کس وفا ندیدیم
دل از همه زان گرفت ما را
هر دوست که در جهان گرفتیم
دشمن به از آن گرفت ما را
هر چند که راستیم چون تیر
او همچو کمان گرفت ما را
گفتیم که بشکنیم توبه
ماه رمضان گرفت ما را
یا رب به زبان چه رانده بودیم
کاتش به زبان گرفت ما را
کاربر ۲۰۲۰۴۵۹
پارسائی راست ناید، یار ما آسوده باش
حقه بازی دیگر و شمشیربازی دیگر است
Mithrandir
به دردسر نمیارزد جهان هیچ
سر ما خود ندارد هیچ از آن درد
maryamn75
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است
ابوالفضل
شوری نهچنان گرفت ما را
کز دست توان گرفت ما را
ما هیچ گرفتهایم از او
او هیچ از آن گرفت ما را
sadraa
زهی طروات حسن و کمال نور و صفا
که از جمال تو بیناست چشم نابینا
کدام خوب علم گشت در جهان به وفا
تو از مقولهٔ خوبان عالمی حاشا
بهار عشق دل از دیده مبتلا گردید
هر آن وفا که توبینی بلاست بر سر ما
زدودهاند حریفان ز دل غم کم و بیش
بریدهاند زبان غازیان ز چون و چرا
اگر تو مرد رهی در طریق عشق رضی
رَهی ز میکده نزدیکتر مدان به خدا
کاربر ۹۹۱۵۹۲
سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست
خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است
هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد
یا رب این درمان دردم در کدامین کشور است
ننه قمر
حجم
۶۳٫۶ کیلوبایت
حجم
۶۳٫۶ کیلوبایت
قیمت:
رایگان