بریدههایی از کتاب خواجوی کرمانی
۴٫۹
(۱۴)
دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست
اِیْ اِچْ|
گفتی که هست چارهٔ بیچارگان سفر
چون چاره رفتنست بناچار میرویم
لئون
جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست
بیسیمچی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
شوق پرواز
گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست
Juror #8
اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغی
ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامی
Juror #8
یاران وفادار جفا را نپسندند
خوبان جفا کار وفا را نشناسند
چڪاوڪ
کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان
کافری را برتر از زهد ریائی یافتیم
Juror #8
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم
Juror #8
مکن عیب تهی دستان که در بازار سرمستان
گدا باشد که بفروشد بجامی ملک سلطانرا
چڪاوڪ
بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند
ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند
Juror #8
دین و دنیا گر نباشد گو مباش
چون تو هستی هر چه مقصودست هست
Juror #8
خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن
که برون از دو جهان جای نشستی دگرست
Juror #8
آنکه یک لحظه فراموش نگشت از یادم
ظاهر آنست که هرگز نکند یاد مرا
غزل
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل
ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل
کاربر ۳۱۹۵۷۹۸
پریشانست زلفت همچو حالم
مگر حال پریشانم شنیدست
Juror #8
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم
صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست
Juror #8
همه را کار شرابست و مرا کار خراب
همه را باده بدستست و مرا باد بدست
Juror #8
جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم
Juror #8
دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود
هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذرهئی
در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود
سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است
تا چو بالای تو دایم کار او بالا بود
Juror #8
کنون ز شکر شیرین چه برخورد فرهاد
که خسروان جهان طالبان شیرینند
Juror #8
به بیوفائی دور زمان یقین بودیم
ولی نبود فراق تودر گمان ما را
Juror #8
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
|ݐ.الف
در دم بجان رسید و طبیبم پدید نیست
دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست
wufo
احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست
هر که از اول تصور میکند فرجام را
Juror #8
دل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بود
کانکه جانی باشدش نشکیبد از جانانهئی
Juror #8
با روی تو فارغ ز گلستان بهشتیم
با بوی تو مستغنی از انفاس بهاریم
Juror #8
آنرا غم دارست که دور از رخ یارست
ما را چه غم از دار که رخ در رخ یاریم
Juror #8
چو تو برخیزی و از ناز خرامان گردی
سرو برطرف گلستان ز حیا بنشیند
هیچکس با تو زمانی بمراد دل خویش
ننشیند مگر از خویش جدا بنشیند
دمبدم مردمک چشم من افشاند آب
بر سر کوی تو تا گرد بلا بنشیند
Juror #8
گفتم مگر بخواب توان دیدنت ولیک
دانم که خواب را نتوان دید جز بخواب
Juror #8
حجم
۳۳۹٫۳ کیلوبایت
حجم
۳۳۹٫۳ کیلوبایت
قیمت:
رایگان