بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاقانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاقانی

بریده‌هایی از کتاب خاقانی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۹ رأی
۴٫۱
(۱۹)
شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آیینهٔ عبرت دان
Mithrandir
خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان می‌روی پروانه جویان تا کجا؟
شَفَق؛
او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است
Mithrandir
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایهٔ هیچ که مرا نام نه در دفتر اشیا شنوند
hayka~
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات چون شبهی بدید برون رفت ناشتا
Mithrandir
به زبان چرب جانا بنواز جان ما را به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو به کران برد زمانه غم بی‌کران ما را
آهو
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
Mithrandir
من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین آفتاب آسا رود منزل به منزل جا به جا
Mithrandir
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
Mithrandir
خوی او از خام‌کاری کم نکرد سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد
Mithrandir
امروز جهان بستد و ما را غم این نیست ما را غم آن است که فردا چه ستاند
Mithrandir
شام و سحر هست رصددار عمر زین دو رصد خط امان کس نیافت
Mithrandir
این پرده کاسمان جلال آستان اوست ابری است کافتاب شرف در عنان اوست این ابر بین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست
Mithrandir
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
Mithrandir
لعل تو یک خنده زد، مرده دلی زنده کرد حسن تو یک شعله زد، سوخته‌ای درگرفت
Mithrandir
دل روی مراد از آن ندیده است کز اهل دلی نشان ندیده است دل هر دو جهان سه باره پیمود یک اهل در این میان ندیده است
Mithrandir
بهار عام شکفت و بهار خاص رسید دو نوبهار کز آن عقل و طبع یافت نوا
باران
ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد
Mithrandir
حق می‌کند ندا که به ما ره دراز نیست از مال لام بفکن و باقی شناس ما
Mithrandir
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
Mithrandir
خرمگس برخوان گیتی صف زده است یک مگس را انگبین جستیم نیست گفتی از گیتی وفا جویم، مجوی کز تو و او ما همین جستیم نیست
Mithrandir
به که نالم که اندر نسل آدم بدیدم آدمی خویی نمانده است
Mithrandir
در عشق تو عافیت حرام است آن را که نه عشق پخت خام است
Mithrandir
عشق تو چون درآید شور از جهان برآید دلها در آتش افتد دود از میان برآید در آرزوی رویت بر آستان کویت هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید تا تو سر اندر آری صد راز سر برآری تا تو ببر درآئی صد دل ز جان برآید
Mithrandir
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانهٔ خارا کنی ز دست رها
باران
بهر کجا که رفیقی است دشمنی است مرا
Mithrandir
اشک آن طایفه طوفان دگر گشت ولیک عشق نوح است که اندیشهٔ طوفان نبرد
Mithrandir
وز طناب خیمه‌ها بر گرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده‌اند
Mithrandir
ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم به جای هر مژه بر چشم سوزنی است مرا ز بسکه بر سر کوی تو اشک ریخته‌ام ز لعل در بر هر سنگ دامنی است مرا فلک موافقت من کبود درپوشید چو دید کز تو بهر لحظه شیونی است مرا از آن زمان که ز تو لاف دوستی زده‌ام بهر کجا که رفیقی است دشمنی است مرا هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا به دام عشق تو درمانده‌ام چو خاقانی
Nilimoon
ای راحت سینه، سینه رنجور از تو وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو با دشمن من ساخته‌ای دور از من با دوری تو سوخته‌ام دور از تو
sadrakaveh

حجم

۶۵۹٫۱ کیلوبایت

حجم

۶۵۹٫۱ کیلوبایت

قیمت:
رایگان