بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به زبان آدم | طاقچه
تصویر جلد کتاب به زبان آدم

بریده‌هایی از کتاب به زبان آدم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۵ رأی
۳٫۰
(۵)
تا چند سال پیش که هنوز تلفن‌های همراه، ننه و بابای آدم‌ها نشده بودند مردم به خانه‌های همدیگر زنگ می‌زدند. مثلاً وقتی با هم‌کلاسی‌ات کار داشتی زنگ می‌زدی خانه‌شان و وقتی بابایش تلفن را جواب می‌داد می‌گفتی: «ببخشید، منزل اسکندری؟» باباهه می‌گفت: «بله» بعد شما می‌گفتید: «ببخشید، اسکندری هست؟» خب توی آن خانه، غیر از مامان، همه‌شان اسکندری بودند. پس بابای اسکندری از کجا می‌فهمید که با خود او کاردارید؟ با پسر بزرگش کار دارید؟ با پسر کوچکش کار دارید؟ با دخترش... اما عجیب این بود که باباهه مستقیم از لای آن‌همه اسکندری می‌رفت، اسکندری مورد نظر شما را می‌کشید بیرون و می‌آورد پای تلفن.
Ms.vey
نخیر... مجری‌های برنامه کودک ما خیلی اتوکشیده و رسمی به بچه‌ها سلام می‌کردند و می‌گفتند: بچه‌های عزیز، شمایی که خیلی به تلویزیون نزدیک شدی. بله، خود شما، می‌دونی تماشای تلویزیون چشمای قشنگتو از حدقه درمی‌آره؟ کور و علیلت می‌کنه؟ خاک‌توسر و ذلیلت می‌کنه؟ پس یک کم برو عقب‌تر... (بچه‌ها، این موجودات دوست داشتنی عقب‌تر می‌رفتند.) آفرین، یک کم دیگه (باز هم عقب‌تر می‌رفتند) شما، بله خود شما (هر کدام بچه‌های توی خانه فکر می‌کردند او را صدا می‌زند) شما خیلی عقب‌تر نرفتی... (خب بابا جان ما رفتیم توی کوچه که!) بگذریم.
وَزِش
چطوری آدم باشیم برای آدم شدن راه‌های زیادی هست. می‌شود کتاب بخوانیم و راه‌های آدمیت را یاد بگیریم. مثلاً وقتی می‌خوانیم «آدمی را آدمیت لازم است» خودمان مثل بچه آدم منظور شاعر را متوجه بشویم و این‌قدر گیر به بابا و مامان و معلم ندهیم که حالا جناب شاعر چی گفته؟
سپیده
از حرف‌ها و نصیحت‌های بزرگ‌ترها هم می‌شود آدم شد. یعنی مثلاً وقتی پدربزرگ آدم دارد برایش خاطره تعریف می‌کند که چطوری در جنگ جهانی اول توانسته تنهایی جلوی ارتش هیتلر بایستد، آدم سریع ندود وسط حرفش و یکهو نگوید که: پدربزرگ، ایران که با آلمان تا حالا جنگ نکرده است. یا نگوید: توی جنگ جهانی اول اصلاً هیتلری وجود نداشته که. یا بدتر از همه، یکهو نگوید: شما در زمان جنگ جهانی اول به دنیا نیامده بودید که. آدم این‌ها را که می‌گوید فکر می‌کند سواد تاریخی‌اش را به بزرگ‌ترها نشان می‌دهد.
سپیده
آدم موقع ورزش کردن گفتیم معلم ورزش، یاد معلم ورزشمان افتادیم. ما معلم ورزشمان را خیلی دوست داریم چون تنها معلمی است که وقتی می‌گوید: «فردا امتحان می‌گیرم.» ما را استرس نمی‌گیرد و وقتی به خانه می‌رویم به جای اینکه خیمه بزنیم روی کتاب‌های درسی‌مان، توپ پلاستیکی را دست می‌گیریم و به مامانمان می‌گوییم که فردا امتحان ورزش داریم و باید برای آن آماده بشویم. بعد آن‌وقت می‌رویم و با تیم حسن این‌ها گل‌کوچیک می‌زنیم و اسمش را می‌گذاریم «جام جهانی کوچک.» آن‌وقت تا بوق همان حیوان باوفا توی کوچه می‌دویم و فردایش هم با چهار تا دراز و نشست سر و ته قضیه را هم می‌آوریم و نمره می‌گیریم.
سپیده
البته حتماً باید به صدا هم توجه کند. یعنی یک‌جوری صدای تلویزیون زیاد باشد که اگر مجبور شد تا سر کوچه برود و دو تا نان بخرد، ادامه سریال را از دست ندهد. تازه مگر همسایه‌ها آدم نیستند که سریال به آن خوبی را از دست بدهند.
Ms.vey
تازه بدتر از کمک نکردن، کمک کردن است. چون در هر حال آدم هیچ‌وقت نتوانسته کاری را که مامان خواسته درست انجام بدهد. مثلاً نان سوخته یا خمیر گرفته و خودش نفهمیده، مشمای آشغال را سوراخ کرده و راهرو را به گند کشیده و متوجه نشده، ظرف‌ها را تمیز نشسته، غذا را شور کرده یا...
کلاشینکف

حجم

۴۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۴۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان