بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هلالی جغتایی | طاقچه
تصویر جلد کتاب هلالی جغتایی

بریده‌هایی از کتاب هلالی جغتایی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۴ رأی
۴٫۶
(۱۴)
به کویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل ز کویت می‌رویم اینک، هزاران آرزو با ما
بیسیمچی
ماه من عیدست و شهری را نظر بر روی توست
بیسیمچی
آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلم بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
بیسیمچی
جای آن‌ست که شاهان ز تو شرمنده شوند سلطنت را بگذارند و تو را بنده شوند گر به خاک قدمت سجده میسر گردد سرفرازان جهان جمله سرافگنده شوند بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت کشته و مرده، همه از قدمت زنده شوند
بیسیمچی
دیدار تو نیک و همه کس طالب دیدار تو یوسف مصری و همه شهر خریدار سودای تو دارند همه بر سر بازار بازار تو را هست خریداری بسیار من صبر کنم تا که خریدار نماند
بیسیمچی
آن بلایی که ز اندیشهٔ آن می‌مردم عاقبت پیش من عاقبت‌اندیش آمد
مردابِ نیلوفر
گه‌گهم خوانی و گویی که چه حالست تو را؟ حال من حال سگان، این چه سوال است تو را؟ می‌کنم یاد تو و می‌روم از حال به حال من به این حال و نپرسی که: چه حالست تو را؟
مردابِ نیلوفر
ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل با مردم بی‌غم نتوان گفت غم دل
S
از بتان چو در آتشم شب و روز روز حشرم بدین گناه مسوز مهوشانم چو سوختند به ناز ز آفتاب قیامتم مگداز بس بود این که سوختم یک بار «و قنا ربنا عذاب النار»
S
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا از من امروز جدا می‌شود آن یار عزیز همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
marzi77
گفتم چو بیایی غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
sama
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد زنهار! مرنجان دل صاحب‌نظری را
mfgol
دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را
sosoke
ای نور خدا در نظر از روی تو ما را بگذار که در روی تو ببینیم خدا را تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد خاصیت عیسی‌ست دم باد صبا را هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را
آیه
چو آن مه یار اغیار است گرد او مگرد ای دل چرا پروانه باید شد برای شمع محفل‌ها؟
مردابِ نیلوفر
بر رخ زردم ببین خط‌های اشک سرخ را این نشانی‌هاست که امشب چشم من خون می‌گریست
Kiana
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا
سپیده دم اندیشه
مرا ز گریه مکن منع، ساعتی بگذار که زار زار بگریم، که عاشق زارم
sama
آرزومند توام، بنمای روی خویش را ور نه، از جانم برون کن ارزوی خویش را
چڪاوڪ
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را گر به صد خار جفا آزرده‌سازی خاطرم خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را
marzi77
من وبیداری و شبها و شب تا روز یا رب‌ها نبیند هیچ کس در خواب، یارب! این‌چنین شب‌ها
هادی محمودی
بس که دریافت مرا لذت خونخواری عشق دل نخواهد که دگر بادهٔ دلخواه کشم
🌱
من وبیداری و شبها و شب تا روز یا رب‌ها نبیند هیچ کس در خواب، یارب! این‌چنین شب‌ها
مردابِ نیلوفر
جان خوشست، اما نمی‌خواهم که: جان گویم تو را خواهم از جان خوش‌تری باشد، که آن گویم تو را من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست؟ هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را
marzi77
این همه بیگانگی با آشنایان بس نبود؟ کاشنای خویش کردی مردم بیگانه را
هادی محمودی
تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟ برای دیدن روی تو اضطراب کند
sama
جز بندگیم کاری از دست نمی‌آید من بندهٔ فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
sama
صد بار آشنا شده‌ای با من و هنوز بیگانه‌وار می‌گذری ز آشنای خویش
sama
حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هر چه هست صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟
مردابِ نیلوفر
بود مقصود تو آزردن ما، شکر خدا که به مقصود دل خویش رسیدی از ما
مردابِ نیلوفر

حجم

۱۲۸٫۲ کیلوبایت

حجم

۱۲۸٫۲ کیلوبایت

قیمت:
رایگان