
بریدههایی از کتاب اوحدی مراغهای
۴٫۴
(۱۵)
به بوی زلف تو، از نو، جوان شوم هر بار
هزار بار تنم گر ز غصه پیر شود
Harmony
گر عاشقی رنجی ببر، بار گران سنجی ببر
ای اوحدی، گنجی ببر، زین خانهٔ ویران شده
مژده
سال و ماهت همه نو بهار بادا
Mrym
بردمش پیش امیری، تا بخواهم داد ازو
چون بدید او را، ز من آشفته دلتر شد امیر
یك رهگذر
خفته در خواب خوش کجا داند؟
که شب ما چه تیره بود و دراز!
یك رهگذر
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
یك رهگذر
خبرت نیست که در عشق تو از دشمن و دوست
بر من خسته چه بیداد و جنایت برسید؟
یك رهگذر
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را
kazhal
چنان بنشستهای در دل که میگویم: تویی دل خود
چنان پیوستهای در ما که: پندارم که خود مایی
Fatemeh Abdi
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو
نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست
تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو
یك رهگذر
ور آن دلدار سنگین دل ز حال اوحدی پرسد
بگو: ار دست میگیری کنون وقتست، در یابش
یك رهگذر
چه دلداری؟ که از هجران دل ما را بیازردی
چه دمسازی؟ که از دوری بر آوردی دمار ما
kazhal
تنم عزم سفر دارد ولی از خاک کوی او
دلم بیرون نخواهد شد، که در جانست قلابش
یك رهگذر
بر تن شنیدهای چه رسید از فراق جان؟
از درد دوری تو دلم را همان رسید
یك رهگذر
بهشتی را که میگویند باور میکنم، لیکن
دلم باور نمیدارد کزو بهتر بود حورش
یك رهگذر
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟
مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا
مردابِ نیلوفر
رفت پنجه سال و حسرت میخوری اکنون، ولی
تیر چون از شست بیرون شد پشیمانی چه سود
ahmad
جز مهر خود نبینی در استخوان و مغزم
گر زانکه بر گشایی یک یک مفاصلم را
imaanbaashtimonfared
با عصای ایمان رو راه وادی ایمن
کندر آن چنان وادی نور ازین شجر خیزد
شمع
خالی نمیشود دلم از درد ساعتی
دل در غمش ببین به چه سان اوفتاد باز؟
یك رهگذر
با دشمنان دوست کنم دوستی مدام
زیرا که غیرت آیدم از دوستان او
ح. دوست حافظ
ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی
چه غم از حال ستمدیدهٔ رنجور ترا؟
اِمانوئل کِنت
حجم
۵۴۷٫۲ کیلوبایت
حجم
۵۴۷٫۲ کیلوبایت
قیمت:
رایگان