بریدههایی از کتاب دیوان فخرالدین عراقی
۴٫۶
(۱۱)
بی تو ما را یک نفس آرام نیست
__mohadeseh.b__
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
چڪاوڪ
دوست میدارمت به بانگ بلند
تا کی آهسته و نهان گفتن؟
__mohadeseh.b__
نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم
اِیْ اِچْ|
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟
"Shfar"
دارم دلکی به تیغ هجران خسته
اِیْ اِچْ|
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد میجویم شفا
آتش دل چون نمیگردد به آب دیده کم
میدمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
کاوشگر
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات
فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات
از خانقاه رفته، در میکده نشسته
صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات
در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین
افتاده خوار و غمگین در گوشهٔ خرابات
نی همدمی که با او یک دم دمی برآرد
نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات
نی هیچ گبری او را دستی گرفت روزی
نی کرده پایمردی با او دمی مدارات
دردش ندید درمان، زخمش نجست مرهم
در ساخته به ناکام با درد بیمداوات
خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری
هم خوشدلیش رفته، هم روزگار، هیهات!
کاوشگر
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
kazhal
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
شوق پرواز
گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
بیسیمچی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
جیمی جیم
مقصود تویی مرا ز هستی
meghdad
مبر ز من، که رگ جان من بریده شود
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است
"حیات"
مهر مهر دلبری بر جان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
meghdad
ماییم کنون و نیم جانی
و آن نیز نهاده بر کف دست
آن دل، که ازو خبر نداریم
هم در سر زلف اوست گر هست
Sayna
چو بینی جنبش عاشق مشو منکر که عشق او
دلی را چون بجنباند تنش ناچار در جنبد
مصطفی
در دل و چشمم ز حسن و لطف خویش
آشکارا و نهانی ساقیا
مهسا🍃
نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم
𝒔𝒆𝒚𝒆𝒅𝒆
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
kazhal
مرا، که جز رخ او در نظر نمیآید
دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟
چو غرق آب حیاتم چه آب میجویم؟
چو با من است نگارم چه میدوم چپ و راست؟
نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم
نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست
Sayna
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
شادمانی جانی که او را چون تو جانانی بود
Mostafa Talebi
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
zahra313
با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟
دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟
بر من آن است که با فرقت او میسازم
وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟
kazhal
روی در خاک کوی او مالیم
وز غمش نالههای زار کنیم
cuttlas
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا
غریبه
جان ما چوگان و دل سودایی است
گوی زلفش در خم چوگان ماست
اسب همت را چو در زین آوریم
هر دو عالم گوشهٔ میدان ماست
hg
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است
خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است
Sayna
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
ز آفتاب رخت سایهای بر آن انداخت
رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود
که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت
حلاوت لب تو، دوش، یاد میکردم
بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت
چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم
بر آستان درت صدهزار جان انداخت
عراقی از دل و جان آن زمان امید برید
که چشم جادوی تو چین در ابروان انداخت
S M
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
moonaaa
حجم
۲۱۵٫۳ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۲۱۵٫۳ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
رایگان