جالینوس را گفتند: از بهر چه طعام اندک خوری؟ گفت: ما میخوریم تا زنده بمانیم ولی شما زنده میمانید که بخورید.
شهاب
بر مستی من حد سزاوار زدند
با شک و یقین تهمت بسیار زدند
حلاج شدم ولی به کفرم سوگند
دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند
شهاب
بقدر نیستی تو، هستی حق ظاهر میشود؛ نمیبینی که در رکوع» سبحان ربی العظیم» گویی و در سجده «سبحان ربی الاعلی»
شهاب
عاقل همهٔ آنچه را که میداند؛ نمیگوید ولی آنچه را که میگوید؛ میداند.
شهاب
حکیمی گوید: اشکهای تلخی که بر قبرها میچکد؛ حرفهای شیرینی است که روزی باید به زبان میآمد.
شهاب
اکنون در منائی، آیا اسماعیلت را به قربانگاه آوردی. اسماعیل تو چیست؟ درهم و دینار یا آبرو و اعتبار. شهرت در نزد خلق یا دلبستن به اولاد و کاشانه و دلق. پس هرچه هست آن را قربانی کن تا موحد گردی ورنه تو را از عالم توحید خبر نیست.
تمام عرفان آن است که خداوند تو را بمیراند و به خود زنده گرداند.
شهاب