بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بینوایان (جلد دوم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب بینوایان (جلد دوم)

بریده‌هایی از کتاب بینوایان (جلد دوم)

۴٫۳
(۶۵)
ژان‌والژان گفت: «گاه پیش می‌آید که جریان امور مطابق میل ما نیست، اما این دلیل نمی‌شود که ما درباره خداوند داوری غلط داشته باشیم.»
A.moghtada
خود را بازداشت می‌کنم و خود را به محاکمه می‌کشم، خود را محکوم می‌کنم و خودم مجری حکم هستم. وقتی آدم توسط خودش گرفتار شود، خوب گرفتار شده است.
میـمْ.سَتّـ'ارے
«مُردن چیری نیست، زنده بودن و زندگی نکردن هولناک است.»
آسمان :)
کبوتر نمی‌تواند بدل به کرکس لاشه خواری شود، اما در میان آدم‌ها چنین تغییر و تبدیلی فراوان به چشم می‌آید.
محسن
رذل بودن کار چندان آسانی نیست، با شرف بودن بسی راحت‌تر است
محسن
دستان پیرمرد را در دست گرفت و گفت: «اوه خدایا! دستتان یخ کرده است، مگر بیمارید، دردی دارید؟» ژان‌والژان گفت: «من؟ نه عزیرم، من حالم خوب است، ولی ...» و ساکت شد. ـ ولی چه؟ ـ دارم می‌میرم.
میـمْ.سَتّـ'ارے
خوشبخت بودن چیز هراس‌آوری است. آدمی از خوشبختی راضی می‌شود، می‌پندارد که این کفایت می‌کند؛ درحالی که در پی هدف دروغ زندگی یعنی خوشبختی است، هدف واقعی زندگی یعنی وظیفه را از یاد می‌برد.
محسن
آدمی، دایره نیست که تنها دارای یک مرکز باشد، به بیضی ماننده است و دو کانون دارد، یکی کانون کار و کردش و دیگری از آن اندیشه‌اش.
محسن
همه شهامت ما به خاطر زنهاست. مرد بدون زن همانند تپانچه بدون ماشه است. زن است که هماره مرد را به راه می‌اندازد.
A.moghtada
دلیل مهربانی خدا، بودن او در کنار من است
MMST
زنان با زیبایی خود آن گونه بازی می‌کنند که کودکان با چاقویشان، خود را زخمی می‌کنند.
محسن
اگر در دیگ بُخار قوه و قدرتی باشد، برآمده از مغز آدمی است، به عبارتی، چیزی که دنیا را تکان می‌دهد و از پی خود می‌کشد و به مقصود می‌رساند، نه دیگ بُخار که اندیشیدن است. دیگ بُخار را به فکر و اندیشه پیوند زنید! بسیار خوب است، اما اسب را جایگزین سوار نکنید.
محسن
هر که در زندگی خود عاشق شده باشد، همه معانی پرتشعشعی را که این کلمه کلمه «او» از ترکیب الف و و او پدید آمده در خود دارد، به خوبی درک می‌کند.
ILYA
«بزرگ‌ترین دلیل مهربانی خدا، بودن او در کنار من است.»
آسمان :)
مردم نسبت به عشاق بی‌رحمند، در جایی می‌مانند که ممکن است دو دلداده بیش از هر زمانی مشتاق تنها بودن باشند.
Enigma
دو دلباخته همدیگر را دوست دارند، به هم لبخند می‌زنند، با همدیگر می‌خندند، در گوشه لبهایشان اخمهای کوچک پدیدار می‌شود، انگشتان دستانشان درهم گره می‌خورد، به هم تو می‌گویند و اینها هیچ یک مانعی در راه ابدیت نیست. دو عاشق خود را در شب، در سپیده دم، در نادیدنی، با پرندگان، با گلها پنهان می‌نمایند، همدیگر را در تاریکی با دلهای خویش در چشمانشان جای می‌دهند، شیفته می‌سازند، نجوا می‌کنند، زمزمه می‌نمایند و در آن هنگام نوسانات گسترده‌ای از ستارگان برمی‌آید که لایتناهی را مملو می‌گرداند.
آسمان :)
شاخه‌ها بدون جدایی از تنه، از آن جدا می‌شوند، این گناه آنان نیست، جوانی به سویی می‌رود که شادی باشد، به طرف جشنها، به سوی روشنایی‌های تابناک، به طرف عشقها روان می‌شود. پیری به سوی پایان می‌رود، همدیگر را از نظر دور نمی‌کنند، اما دیگر به هم پیوستنی در کارنخواهد بود.
محسن
قصد ندارم از این لباس کهنه به این راحتی دست بکشم، ما با هم مأنوسیم، همه تن مرا دربرگرفته است، زحمتی برایم ندارد، تمام بدنمایی‌های بدنم را پوشش می‌دهد، با همه حرکاتم سازگاری دارد، چیزی جُز گرمایی که به تنم می‌دهد از آن احساس نمی‌کنم، لباسهای کهنه به دوستان قدیمی می‌مانند.
A.moghtada
کمونیسم براین تصور بود که با قانون تقسیم اراضی، مسئله دوم را حل کند، اما اشتباه در اینجاست. تقسیم اراضی نیروی تولید را خُرد می‌کند، تقسیم برابر، حس‌رقابت را می‌کشد و در نتیجه شوقی برای کار کردن برجا نمی‌ماند. این تقسیم به کار قصاب ماننده است که نخست می‌کشد و بعد تقسیم می‌کند، پس غیرممکن است که این گونه تقسیمی را پذیرفت. کشتن ثروت، تقسیم آن به حساب نمی‌آید.
محسن
آن دو بدون اعتناء به آنچه در دوروبرشان می‌گذشت، با هم حرف می‌زدند، آن دختر بیشترگوینده و مرد شنونده‌ای کم‌گو بود، فقط نگاهی مهرآمیز به او می‌انداخت.
tia
جبر با ابرها پیوستگی دارد، از نورافشانی ماه به گلهای رز بهره می‌رسد، هیچ اهل تفکری جرأت نخواهد داشت بگوید که عطر گیاه ناچیزی همانند عشقه در مجموعه عالم بی‌تأثیر است. پس کیست که بتواند خط سیر ذره‌ای را محاسبه کند؟ از کجا می‌دانیم که پیدایی برخی چیزها در اثر تکان خوردن و افتادن سنگریزه‌ای نیست؟ چه کسی است که فراز و فرود متقابل را در پهنه بیکران یا در نهایت خرد و هیاهوی علتها و معلولها را، در گذرگاههای هستی، و بهمن‌های سترگ عالم حیات را بشناسد؟
Farzaneh Yazdani
اما اونا چی هستن، و پیش از آنکه به این جایگاه دست پیدا کنن کی بودن؟ همه دزد! اگر غیر از این بود که پولدار نمی‌شدن! واه!
ILYA
زندگی شیرینمان به یادت می‌آید آن زمانی که هر دو در بهار جوانی بودیم و هیچ حسرتی در دل نداشتیم، جُز آنکه خوش یا عاشق باشیم! آن هنگام که سالیان عمرت را بر عمر خودم افزون می‌کردم هردو بیش از چهل سال نداشتیم و در زندگی کوچک و فقیرانه خود همه چیز، حتی زمستان هم، برای ما به بهار می‌ماند چه خوش روزگاری!
کاربر ۳۴۸۸۷۷۰
که در جهان برخی شورش‌ها را به شکل انقلاب پذیرا شده‌اند و برعکس برخی انقلابها را شورش نام نهاده‌اند. هرگاه شورشی وقوع یابد، باید امتحان خود را در برابر مردم بدهد. اگر مردم مهره سیاه را نشان دهند و شورشی را مردود به حساب آرند، آن شورش بدل به میوه گندیده‌ای شده و کاری غلط و جسارت آمیز محسوب می‌شود.
A.moghtada
آدمی گاه دچار بلاهت می‌شود. وقتی محاسبه می‌کند به فکر نیست که خدایی هم دارد. خدای مهربان می‌گوید: تو خیال می‌کنی همه رهایت کرده‌اند، نادان! نه نه، این‌گونه نیست.
A.moghtada
به خواسته ژان‌والژان، تختخوابی در اتاق کوزت بود که آسمانه‌ای از حریر سه رنگ دمشقی داشت و یک قالی ایرانی که از مغازه خانم گوشه در کوچه فیگیه سن پُل خریداری شده بود، آنجا را مفروش کرده بود
Moho Sheba
زنان با زیبایی خود آن گونه بازی می‌کنند که کودکان با چاقویشان، خود را زخمی می‌کنند.
Moho Sheba
تنها یک راه برای جلوگیری از فردا وجود دارد و آن هم مُردن است.
Moho Sheba
شورش از چه ترکیب می‌یابد؟ از هیچ چیز و همه چیز. الکتریسیته‌ای که در اثر اصطکاک پدید می‌آید، از شعله‌ای که ناگهان برمی‌جهد، از نیرویی که سرگردان است، از بادی که رد می‌شود و این بار بر سر راه خود با سرهایی که پراندیشه از مغزهایی که رویاپردازند، جانهایی که در رنجند، رویاهایی که در تب و تابند، تیره‌روزانی که ناله‌گرند برخورد می‌کند و همه را با خود می‌برد. کجا؟ به دنیای حوادث و پیش‌آمدها که از میان دوست، از هزارتوی قوانین، از لایه‌های شادکامی و بی‌شرمی دیگران می‌گذرد. ایمانهای درهم ریخته، شیفتگی‌های گرفتار محن، نفرتهای حُزن‌آلود، غرایز به کار نگرفته شده، جنگاوری، شهامتهای جوان به جان آمده، چشم فروبستن‌ها بر بسیاری ازامور، کنجکاوی، اشتیاق به تغییر و دگرگونی برای امور دور از انتظار، احساسی که میل آدمی را به خواندن آگهی یک نمایش تازه برمی‌انگیزد، یا دلبستگی به هیاهوی تغییر دکور در تأتر؛
محسن
پرتو نور مشعل همانند وجدان آدمی دون است که مدام در حال لرزیدن است، به همین دلیل بر اطرافش نوری نمی‌تاباند.
آسمان :)

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰۶ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰۶ صفحه

قیمت:
۲۸۱,۰۰۰
۱۹۶,۷۰۰
۳۰%
تومان