بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زنی میان ما | طاقچه
۳٫۹
(۲۶۲)
یکی از شجاعانه‌ترین کارهایی را که در عمرم دیده‌ام انجام می‌دهد: لبخند می‌زند.
🦋
جیغ در گلوی نلی شکست
سیّد جواد
«انسان به دو احساس عمده‌اش به یک طریق واحد پاسخ می‌دهد: عشق و ترس.»
marie
آفتاب کم‌رمق موقع بیدار شدنم باعث شد خیال کنم بیرون، هوا گرم است.
سیّد جواد
درمورد سال فارغ‌التحصیلی صراحت نداشت و اگر لازم بود دروغ گفت.
سیّد جواد
این حس که جهان و امکان‌های بی‌شمارش به روی آنها باز است.
marie
مغز ما ویژگی زیرکانه‌ای دارد که ما را از خطر آگاه می‌کند
marie
امروز ده جلسه برای اولیا و مربیان بهارهٔ کلاس سه‌ساله‌ها داشت.
سیّد جواد
دامن پف‌دارش را از دستمال پر کرده بودند تا فرم خودش را از دست ندهد.
سیّد جواد
موهایم را سشوار می‌کشم و متوجه می‌شوم ریشهٔ موهایم معلوم شده.
سیّد جواد
درهمین‌حال متوجه یک النگوی پلاتینیوم روی صندلی رختکن می‌شوم. برمی‌دارمش و می‌دوم تا به هیلاری برسم. وقتی صدایش را می‌شنوم می‌خواهم به اسم صدایش کنم، دارد به خواهرش می‌گوید «بیچاره، مرده خونه داشت، ماشین داشت، همه‌چی داشت...» لحن دل‌سوزی واقعی‌اش را حس می‌کنم. «واقعاً؟ نرفت وکیل بگیره؟» هیلاری شانه بالا می‌اندازد و می‌گوید «آبروش رفت، بدبخت.» انگار سرم محکم به دیواری نامرئی می‌خورد. از دور نگاهش می‌کنم. وقتی دکمهٔ آسانسور را می‌زند برمی‌گردم تا ابریشم‌ها و پشم‌هایی که کف اتاق پرو ریخته بود را تمیز کنم. اما قبلش دست‌بند پلاتینیوم را به دستم می‌اندازم.
سیّد جواد
وقتی دختربچه بودم و مادرم به چیزی احتیاج داشت که من خیال می‌کردم «روزهای خاموشی» است به خاله‌شارلوت که خواهر بزرگ‌تر مادرم بود زنگ می‌زدم.
سیّد جواد
یادت هست روزی که یادم دادی آفتاب همهٔ رنگ‌های رنگین‌کمان را در خود دارد؟ تو آفتاب من بودی. تو یادم دادی چطور رنگین‌کمان را پیدا کنم... .
n re
وقتی نباشد چه‌کسی دلش برایش تنگ می‌شود؟
جیمی جیم
من از طوفان نمی‌ترسم چون می‌دونم چطور کشتی‌مو توی دریا جلو ببرم.
zhale
هیلاری زیرچشمی نگاهی می‌کند و درحالی‌که اندام ازسدیم‌بادکرده‌اش را پشت در پنهان می‌کند تکان می‌خورد.
سیّد جواد
عطش گرفتن خبرش در من مشهود است.
سیّد جواد
موهای بلوندش روی شانه‌هایش بالا و پایین می‌شود.
باران
زنی را دید که لباس‌عروس سفید و توری‌اش را پوشیده و کنار تختش ایستاده و نگاهش می‌کند.
باران
جیغ در گلوی نلی شکست
باران
همیشه اصرار دارد که من هم با او برای پیاده‌روی به سوهو بروم یا در سخنرانی هنری شرکت کنم یا در مرکز لینکلن، فیلم تماشا کنم... اما یاد گرفته‌ام فعالیت کمکی به من نمی‌کند. به‌هرحال افکار وسواسی همه‌جا دنبال آدم می‌آیند.
Ramtin
آرام گفتم «یه قولی بهم بده.» «هرچی باشه، عزیزم.» «قول بده دیگه بینمون ناراحتی پیش نیاد.» «چشم.» این اولین قولی بود که داد و عملی نکرد.
Fatemeh Ka
خاله‌شارلوت از تعامل سلامت جسم و روان اطلاع دارد و می‌داند چطور دومی مثل پیچک دور اولی می‌پیچد و نابودش می‌کند.
کاربر ۸۸۴۷۵۲
با خودم فکر کردم تو می‌تونی منو نجات بدی.» «نجاتت بدم؟» کلماتش را با صدایی نجواگونه ادا کرد «از دست خودم.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
دانشمندی می‌گفت «انسان به دو احساس عمده‌اش به یک طریق واحد پاسخ می‌دهد: عشق و ترس.» چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم حرف‌های او را دقیق به‌خاطر بیاورم. «ضربان قلب، گشاد شدن مردمک چشم و افزایش فشار خون علائمی هستند که موقع وحشت و موقع عاشقی دیده می‌شوند.»
n re
اگر راهش را یاد گرفته باشی راحت می‌شود از زیر جواب‌دادن به سؤالات شانه خالی کرد. می‌شود بحث‌های مختلفی مطرح کرد تا این امر که آدم نمی‌خواهد اطلاعاتی بدهد را مخفی کند. از دادن جزئیات خودداری کن؛ صراحت نداشته باش و اگر لازم بود دروغ بگو.
مژده
تصمیم دارم آن زن شکست‌خورده را مثل پوستی که می‌افتد از خودم دور کنم.
مژده
همیشه کنارم احساسش می‌کنم اما محو، مثل سایه.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
وقتی به زن جوان پیش رویم نگاه می‌کنم می‌گویم «من هم قبلاً خود تو بودم.»
diba
باید از جاهایی که خاطرات دردناک گذشته برایم دارد دیدن کنم تا قدرتشان کم شود و بتوانم شهر را مال خودم کنم.
کمندون

حجم

۳۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۳۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۶۹,۵۰۰
۴۸,۶۵۰
۳۰%
تومان