جملات زیبای کتاب از عشقاباد تا عشق آباد (جلد۱) | طاقچه
تصویر جلد کتاب از عشقاباد تا عشق آباد (جلد۱)

بریده‌هایی از کتاب از عشقاباد تا عشق آباد (جلد۱)

نویسنده:منصور انوری
امتیاز
۴.۰از ۵ رأی
۴٫۰
(۵)
گفت: «من که متوجه این تفاوت نمی‌شم!» استوار نفسی تازه کرد و گفت: «دکتر، تو داری یه سرهنگ ارتش سرخ رو به حرم می‌بری، نه یه روستاییِ آبا و اجدادی مسلمان و معتقد رو!»
Bi vafa
هرگز نباید از دشمن غافل بود؛ حتی در زمان صلح.
m.r
استوار خندهٔ تلخی کرد و گفت: «شاید اگه دادگاهی بود و مرد شریفی مثل دکتر رئیس اون دادگاه بود، این دلایلی که تو برای تبرئهٔ من جفت و جور کردی، کاری صورت می‌داد، اما تو هم خوب می‌دونی که شکوهی به عمرش یه دادگاه درست و حسابی ندیده؛ اگر هم دیده بود، اولین کاری که انجام می‌داد اونجا رو به توپ می‌بست!
Bi vafa
«آتش که گرفت، خشک و تر می‌سوزه. دشمن که هجوم کرد، مرزبان و گلّه‌بان نمی‌شناسه!»
m.r

حجم

۴۴۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

حجم

۴۴۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان