«آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند، باید کاری زینبی کنند؛ وگرنه یزیدیاند.»
نون صات
ناگهان چشمان بیرمق دختر به سمت سلّول دکتر حرکت کرد. بعد تمام توانش را جمع کرد و با صدایی آمیخته به ناله گفت: «استاد، من از نسل فاطمهام!» و از هوش رفت.
نون صات
اگر میتوانی، بمیران، و اگر نمیتوانی، بمیر.
نون صات
یه نویسندهٔ فرانسوی میگه: «اگر یک آدم افلیج، قهرمان مسابقهٔ دو نشه، خودش مسئوله.»
نون صات
«ارزش عمیق هرکس، به اندازهٔ حرفهایی است که برای نگفتن دارد.»
ar
شاید شما هم با من همعقیده باشید که روزهای زندگی، با کمی تفاوت، همگی مثل هماند. تقریباً همه یک جور شروع میشوند، یک جور میگذرند و یک جور به پایان میرسند. بگذارید این طور بگویم که همهٔ ما آدمها، گرفتار تکراریم؛ مسافران یک خط بسته. از هر نقطه که شروع میکنیم، بعد از کلّی دست و پا زدن و جان کندن، دوباره به همان نقطه میرسیم. توی همین دایرهٔ تکرار، امّا، روزهایی هستند که مسیر زندگی انسان را عوض میکنند، او را از زندان تکرار نجات میدهند و جلو میبرند. این روزها، آدم را در فضاهای بهتر و بالاتری قرار میدهند. نگاه او را به دنیای اطرافش تغییر میدهند و زندگی را جور دیگری برایش معنا میکنند. شمار این روزها زیاد نیست؛ امّا حتماً در زندگی همهٔ انسانها وجود دارد.
زینب هاشمزاده
ـ تو این روزگار اگه بخوای فقط به درس و مشق مدرسه کفایت کنی، کلاهت پس معرکهست.
amrahmani66
یه نویسندهٔ فرانسوی میگه: «اگر یک آدم افلیج، قهرمان مسابقهٔ دو نشه، خودش مسئوله.»
amrahmani66
گفت: «کسی میتواند در پای عشق بمیرد که پیش از آن، زندگی در پیش چشمهای او مرده باشد.»
amrahmani66