بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیمه پنهان یک اسطوره | طاقچه
تصویر جلد کتاب نیمه پنهان یک اسطوره

بریده‌هایی از کتاب نیمه پنهان یک اسطوره

امتیاز:
۴.۵از ۲۱ رأی
۴٫۵
(۲۱)
«شاید خیلی‌ها به مرحله و لیاقت و توفیق شهادت رسیده باشند، ولی شهید نشوند. چراکه انسان، یک وقتی منافع و حسابی با دنیا دارد و همان مانع شهادتش می‌شود. انسان تا نخواهد شهید نمی‌شود. باید دعا کند که شهید شود. یک وقتی انسان، از لحاظ خلوص کامل شده، ولی وابستگی او به دنیا و انتظارات دنیا از او، باعث می‌شود که شهید نشود. پس نگران است!»
محمد۳۱۳
(و بعد به گریه می‌افتاد و می‌گفت:) خدایا! من زن جوانم را به کی بسپارم!؟ در جامعه‌ای که در هزار نفرشان یک مرد نیست و یا اگر هست، انگشت‌شمار است!» (و همین‌طور اشک می‌ریخت.)
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
از روی چهرهٔ این مرد، موفقیت‌ها یا مشکلات جنگ را نمی‌شد تشخیص داد. آرامش عجیبی در چهره‌اش حاکم بود.
Alireza
بعد از شهادت حاجی، یک شب خواب دیدم حاجی با همان جنازه آمده است و برادرش هم با اوست. ولی جلو نمی‌آید. به برادرش گفتم: «چرا حاجی جلو نمی‌آید؟» گفت: «از شما خجالت می‌کشد. روی جلو آمدن ندارد!»
خیر کثیر
«تو فکر نکن من آدم خوبی هستم که بسیجی‌ها برای من نامه نوشته‌اند. من یک گناهی به درگاه خدا کرده‌ام که باید با محبت این‌ها عذاب پس بدهم. مگر من کی‌ام که این‌ها برای من نامه می‌نویسند!»
کاربر moha
جنازه حاجی شکل عادی نداشت. صورت او جراحت شدیدی برداشته بود. وقتی جنازه حاجی را دیدم از دنیا بدم آمد... او عزیزترین کس من بود. دفن او برایم سخت بود. می‌دیدم عزیزترینم را در میان پست‌ترین چیز دنیا (خاک) می‌گذارم.
#دور_از_ذهن
حاجی خیلی قربان‌صدقه ما می‌رفت. بارها با اشکی در گوشه چشم و یا گریه گفته بود که: «من تحمل دیدن داغ شما را ندارم.» تحمل مریضی من و بچه‌ها را نداشت. حالا من بر سر جنازه‌اش بودم.
#دور_از_ذهن
گاهی در سرنوشت آدمی مسائلی پیش می‌آید که حکمتش بعدها مشخص می‌شود.
زینب هاشم‌زاده
خیلی‌ها، فقط جشن دو هزار و پانصد سالهٔ رژیم پهلوی را دیده بودند، اما نمی‌دانستند جشن‌های دو هزار و پانصد ساله، تاج‌گذاری‌ها، انقلاب سفیدها و دروازهٔ تمدن‌ها، به قیمت چه مظلومیتی برای ملت ما تمام شده است. صحنه‌های خیلی غم‌انگیزی دیدم. شاید، کمتر جوانی در آن زمان، این صحنه‌ها را دیده باشد. برای رفراندوم، صندوق رأی را پیش خانمی بردیم. او با آب جوش سوخته بود و به خاطر کمبود امکانات درمانی رژیم گذشته فلج شده بود. محل سوختگی کرم زده بود. من می‌دیدم که کرم‌ها از بدن او بیرون می‌آیند. واقعاً دیدم. یا زنی را در مناطق کوهپایه دیدم که محل استراحت و خواب شبش در تنور بود! همین مظلومیت‌ها باعث سقوط رژیم پهلوی شد. دیدن این‌ها باعث تقید بیشتر من به انقلاب در دانشگاه شد.
little_squirrel
حاجی، همیشه در خانه خودش را از خاک هم کمتر می‌دانست. بغضش می‌گرفت و گریه می‌کرد و می‌گفت: «من نمی‌توانم حق شما را ادا کنم!»
little_squirrel
حاجی می‌گفت: «من می‌دانم تو می‌نشینی و بچه‌های مرا بزرگ می‌کنی. مطمئنم نمی‌گذاری خلائی در زندگی بچه‌های من پیش بیاید. از نظر عاطفی، آنان را تأمین می‌کنی. (و بعد به گریه می‌افتاد و می‌گفت:) خدایا! من زن جوانم را به کی بسپارم!؟ در جامعه‌ای که در هزار نفرشان یک مرد نیست و یا اگر هست، انگشت‌شمار است!» (و همین‌طور اشک می‌ریخت.) افکار حاجی خیلی جلوتر از ما بود. مسائلی که من امروز می‌بینم، پیش‌بینی می‌کرد. او خیلی چیزها را درک می‌کرد، بدون آنکه در موقعیت آن‌ها قرار گرفته باشد. سختی‌های زندگی با این مرد را در کنار شخصیت متعالی او و سختی‌های بعدی و امروز [نبودن او] را در کنار خاطره او تحمل می‌کنم. تحمل این سختی‌ها یک سوختن شیرین است.
شهیدگمنام
برای رفراندوم، صندوق رأی را پیش خانمی بردیم. او با آب جوش سوخته بود و به خاطر کمبود امکانات درمانی رژیم گذشته فلج شده بود. محل سوختگی کرم زده بود. من می‌دیدم که کرم‌ها از بدن او بیرون می‌آیند. واقعاً دیدم. یا زنی را در مناطق کوهپایه دیدم که محل استراحت و خواب شبش در تنور بود! همین مظلومیت‌ها باعث سقوط رژیم پهلوی شد.
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
دیدن این‌ها باعث تقید بیشتر من به انقلاب در دانشگاه شد.
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
آن زمان مسئله جنگ با گروهک‌ها در کردستان و پشتیبانی از رزمندگان در این مناطق مطرح بود. سفر عجیبی بود. پس از حرکت از اصفهان و رسیدن به منطقه، نیروها تقسیم شدند. هرکسی تلاش می‌کرد جای مشخصی برود، ولی من نه! گفتم: «هرجایی که ماند و کسی نرفت.» من با غسل شهادت راه افتاده بودم. در تمام مسیر سفر یا قرآن می‌خواندم و یا دعا. اصلاً نخوابیدم. به دنبال عاقبت‌به‌خیری بودم. ترسی از مرگ نداشتم. شهادت را به خودم نزدیک می‌دیدم. (آدم، یک وقت‌هایی خیلی راحت دربارهٔ آخرتش فکر می‌کند!)
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
حاجی می‌گفت: «ولی من نگران بچه‌هایم نیستم. چون آنان را به دست زنی مثل تو می‌سپارم.
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
نگران پدر و مادرم هم نیستم. چون بعد از عمری، با افتخارِ شهادتِ فرزندشان در پیش خدا روبه‌رو می‌شوند.»
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
(آدم، یک وقت‌هایی خیلی راحت دربارهٔ آخرتش فکر می‌کند!)
زینب هاشم‌زاده
حاجی گفت: «فکر کرده‌ای من خیلی خشکه‌مقدسم... من بعد از ازدواج مانع رشد و فعالیت‌های شما نخواهم بود. من دوست دارم همسرم چریک باشد. مطمئن باشید فعالیت‌هایتان بیشتر می‌شود که کمتر نخواهد شد. من خودم کمکتان می‌کنم. در کنار هم خیلی راحت‌تر می‌توانیم به انقلاب، ادای دین کنیم.»
زینب هاشم‌زاده
در آنجا برای اولین بار، حاجی رودررو با من دربارهٔ ازدواج صحبت کرد. من با حاجی خیلی تند برخورد کردم. حاجی گفت: «فکر کرده‌ای من خیلی خشکه‌مقدسم... من بعد از ازدواج مانع رشد و فعالیت‌های شما نخواهم بود. من دوست دارم همسرم چریک باشد. مطمئن باشید فعالیت‌هایتان بیشتر می‌شود که کمتر نخواهد شد. من خودم کمکتان می‌کنم. در کنار هم خیلی راحت‌تر می‌توانیم به انقلاب، ادای دین کنیم.» خیلی محترمانه به حاجی گفتم: «برادر! من اصلاً نمی‌خواهم ازدواج کنم!»
little_squirrel
شخصیت قوی حاجی، چنان بود که برای من همه کس شده بود. همین‌که گفت: «من دارم می‌روم، من دارم شهید می‌شوم. روزهای آخر زندگی من است.» با غرور و اطمینان خاصی گفتم: «محال است تو شهید بشوی!» گفت: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه تو همه کس زندگی من هستی... خدا دلش نمی‌آید که همه کس زندگی آدم را در آن واحد از او بگیرد!»
Alireza
بعد از شهادت حاجی هم، حضور او را به روشنی در زندگی حس می‌کنم. یادم می‌آید یک بار یکی از فرزندان حاجی، پس از گذشت روز سختی در اوج تب می‌سوخت. نیمه‌شب بود. همه توصیه می‌کردند که بچه را به دکتر برسانیم. اما من به دلایلی موافق این کار نبودم. نزدیک نماز صبح گریه‌ام گرفت و خطاب به حاجی گفتم: «بی‌معرفت! دو دقیقه بیا این بچه را نگه دار؟» نزدیک صبح برای لحظه‌ای، نمی‌گویم خوابم برد، یقین دارم که خوابم نبرد، حاجی برای لحظه‌ای آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او کشید... وقتی من به خود آمدم دیدم، تب بچه قطع شده است. به خودم گفت، این حالت شاید نشانه‌های قبل از مرگ بچه باشد. آفتاب که زد با حالت بی‌قراری و اشک و آه بچه را به دکتر رساندم. دکتر گفت: این بچه که ناراحتی ندارد...
Alireza

حجم

۲۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۰ صفحه

حجم

۲۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۰ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
۷,۰۰۰
۵۰%
تومان