گناه ما اینه که وقتی به مصیبتی برمیخوریم، به جای اینکه از آن درس بگیریم، دورش طواف میکنیم.
• Khavari •
بابا هیچ چیز بهتر از دوست داشتن و محبت نیست.
هفتصد و چهل و نه
«این طور که انصاف نیست. آخر باید یکی پیدا شود و دست ما بیسروسامانها را بگیرد... تنهایی استخوان آدم را پوک میکند.»
هفتصد و چهل و نه
این همه غروب را که بیخود خدا نساخته. حالا این غروب نشد، آن غروب دیگر. هر بیخبر رفتهای عاقبت یک غروبی برمیگردد.
هفتصد و چهل و نه
نرگس دست زمخت و یخکردهٔ پدرش را با لبهای خونی بوسید و نالید: «نگذار بمیرم بابا!»
امیدعلی که دیگر توان ایستادن نداشت، به قاطر تکیه داد و سرش را بر پای خشکیدهٔ دختر نهاد و گریه کرد.
هفتصد و چهل و نه
«زن جوانم را سیل برد. نوگُلم پرپر شد. پسرم از دست رفت. اهل آبادی از من رم میکنند. حالا چه داری که به من بگویی؟»
ـ مرگ حقّه، ما از او هستیم و...
مرد دردمند به میان حرفش دوید: «اگر از او هستیم، پس چرا این قدر زجرکشمان میکند؟»
ـ او کاری با ما نمیکند. فقط دادههای خودش را از ما پس میگیرد. منتها، آن موقع که غرق در نعمتهایش هستیم، چیزی حالیمان نیست.
هفتصد و چهل و نه